مثل دانههاي انار!
دانههاي انار چون كنار هماند، چون دوشادوش هماند به يكديگر شكل و شخصيت ميدهند. ما هم مثل دانههاي اناريم؛ يعني وقتي هويت پيدا ميكنيم و معنا و معنويتي به چنگ ميآوريم كه با هم باشيم.
به خاطر همين بود كه علي(ع) وصيت كرد:
«اِيّاكُم وَ التَقاطُع وَ التَدابُر و التَفرُّق»
بپرهيزيد از گسستگي و پشت كردن به يكديگر و جدايي.
يادمان باشد جدايي و پشت به يكديگر كردن آدمها را بيخاصيت ميكند.
ميگويي: نه؟ يك اره را بردار و نگاه كن!
دندههاي ارّه را ببين! ببين چگونه شانه به شانه هماند! ببين چگونه پا به پاي هماند! به خاطر همين هم است كه برش دارند و ميبُرند و پيش ميروند و كار را هم پيش ميبرند.
حالا اگر دندهها از هم جدا بودند يا به يكديگر پشت ميكردند، يعني يك دنده رويش اينطرف بود و يك دنده رويش آنطرف بود، آيا ميتوانستند برش
داشته و يا كارايي داشته باشند؟ هرگز. حال ما هم همينطور، يعني اين داستان، داستان ما هم هست بهخصوص بستگان و خويشان كه اگر با هم نباشيم و با يكديگر صله رحم نكنيم فَشَل ميشويم.
اين است كه علي(ع) ميفرمود:
«وَيلكَ قَطِيعَةَ الرَحِم»
واي بر تو اگر قطع رحم كني.
البته قطع رحم نكردن يا صله رحم كردن، تنها به معني رسيدن به يكديگر نيست، بلكه به معناي رسيدگي نسبت به يكديگر است، و اين بالاترين صله رحم است.
شب عاشورا را ببين. حضرت به خانواده خود فرمود:
من كسي را سراغ ندارم كه مثل شما صله رحم كرده باشد.
يعني صله رحم فقط اين نيست كه در كنار سفره با هم باشيم، بلكه صله رحم واقعي اين است كه حتي در صحنه كارزار و در دل سختيها و تا پاي جان با هم همراه و همدل باشيم.
فرزنداني لوس و تنبل
داستانك1:
معلمي تعريف مي كرد: فرّاش مدرسه مريض شد . و من به بچه ها گفتم ، بياييم براي كمك به او كلاسمان را تميز كنيم
چند روز بعد از طرف حراست مرا به خاطر اين كار توبيخ كردند
بعد معلوم شد پدر يكي از بچه ها شكايت كرده و گفته : ما ماليات مي دهيم كه بچه هايمان كار نكنند . مگر ما پيامبريم كه غم امت بخوريم؟!!!
***
داستانك 2:
دانش آموزي به نام محمود؛ وقتي ميبيند فراش مدرسه دست تنها بايد كلي كلاس را جارو و نظافت كند،تصميم ميگيرد كمكش كند
ديرتر از همه ي همكلاسياش به خانه مي رود
وقتي دليل تاخيرش را توضيح ميدهد ، پدرش خوشحال مي شود و او را تشويق مي كند
فكر مي كنيد! آن دانش آموز داستان اول ؛ در بزرگي چه شخصي مي شود
انساني طلبكارِ تنبلِ مرفهِ لوس
اما دانش آموز داستان دوم؛ انساني با احساس مسئوليت ... حس نوعدوستي ... عدم تاثير پذيري ازهم كلاسيان بي تفاوت ... انساني ايثارگر
همان روحيه ، كه با تشويق خانواده در وجود آن دانش آموز نهادينه شد ، او را به ميدان خطر و جبهه ها كشاند و بدون توجه به همكلاسيهاي بي تفاوت ، درغربت به جبهه رفت
آري آن دانش آموزِ داستانِ دوم ؛ سردار رشيد اسلام شهيد محمود كاوه بود
كسي كه در سن 21 سالگي ؛ فرماندهي تيپ ويژه شهدا ؛ يعني مهمترين تيپ سپاه در دوران جنگ را به عهده مي گيرد و در سن 25 سالگي فرمانده ي لشگر مي شود
تا جايي كه مقام معظم رهبري درباره اين يگان و شهيد كاوه فرمودند: تيپ ويژه شهدا كه ايشان فرماندهياش را برعهده داشتند يكي از واحدهاي كارآمد ما محسوب ميشد. او در عمليات گوناگون شركت داشت و كارآزموده ميدان جنگ شده بود. از لحاظ نظم، اداره واحد، مديريت قوي، دوستي و رفاقت با عناصر لشكر، از لحاظ معنوي، اخلاق، ادب، تربيت، توجه و ذكر، يك انسان جوان، اما برجسته بود. اين جوان (شهيد كاوه) جزو عناصر كمنظيري بود كه او را در صدد خودسازي يافتم. حقيقتاً اهل خودسازي بود، هم خودسازي معنوي و اخلاقي و تقوايي و هم خودسازي رزمي.
آيا امروز در زندگي نميتوان رهرو كاوه بود و اهل خودسازي
آيا نمي شود به ديگراني كه بي تفاوتند، نگاه نكرد !؟ و وظيفه را درغربت انجام داد !؟
آيا كاوه فقط الگوي ميدان جنگ است ؟؟؟!!!؟؟
يا الگوي چگونه زيستن هم ميتواند باشد ؟؟!!؟؟
اخلاص علي ( ع ) صبح بود ، جمعيت بسياري از مسلمانان به حضور پيامبر ( ص ) آمدند ، مجلس پر از جمعيت شد . پيامبر ( ص ) به جمعيت رو كرد و فرمود : ( چه كسي از شما امروز براي كسب خشنودي خدا مالي را انفاق نموده است ؟ ) .
همه حاضران سكوت كردند ، جز علي ( ع ) كه گفت : ( از خانه بيرون آمدم و يك دينار پول داشتم و مي خواستم با آن ، آرد بخرم ، در راه با مقداد ملاقات كردم ، نشانه گرسنگي را از چهره او ديدم ، آن دينار را به او دادم ) .
پيامبر ( ص ) فرمود : ( رحمت خدا بر تو باد )
در اين ميان ، شخصي از مجلس برخاست و گفت : ( من امروز بيشتر از علي ( ع ) انفاق كردم ، زيرا يك زن و شوهر قصد سفر داشتند و توشه سفر نداشتند من هزار درهم به آنها دادم ، و به اين ترتيب وسيله مسافرت آن ها را فراهم نمودم )
پيامبر ( ص ) سكوت كرد و چيزي نگفت .
بعضي از حاضران گفتند : اي رسول خدا چرا در مورد علي ( ع ) گفتي ؛ ( رحمت خدا بر تو باد ) ولي به اين شخص كه انفاق بيشتر نموده چيزي نفرمودي ؟
پيامبر ( ص ) فرمود : آيا نديده ايد كه خدمتگزار پادشاهي هديه ناچيزي نزد او مي برد ، و او به آن خدمتگزار احترام بسيار مي كند ، او را در جايگاه ارجمندي مي نشاند ، ولي اگر خدمتگزار ديگري هديه نفيسي براي او بياورد ، چندان به او احترام نمي كند ؟
گفتند : آري ديده ايم .
فرمود : همچنين است انفاق علي ( ع ) كه يك دينار را فقط براي خدا به خاطر تاءمين نياز مؤ مني داد ولي آن شخص ديگر مال خود را به عنوان رقابت و سركوبي برادر رسول خدا ( ص ) يعني علي ( ع ) داد ، و نيتش برتري جوئي بر علي ( ع ) بود خداوند عمل او را پوچ كرد و مايه سنگيني گناه او قرار داد ، آگاه باشيد اگر او با اين نيت به اندازه بين زمين تا عرش ، طلا و گوهر انفاق كند ، به همين خاطر از رحمت خداوند دورتر مي شود و به غضب خدا نزديكتر مي گردد . . . ( 34 ) )
🌹موضوع روایت: صبر🌹
🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻🍀🌷🍀🌷
پيامبر اکرم صلّي الله عليه و آله فرمودند:
اَلصَّبْرُ كَنْزٌ مِنْ كُنُوزِ الْجَّنَّةِ؛
صبر و شكيبائى گنجى از گنجهاى بهشت است.
[ بحارالانوار، 82/137]
صبر و مقاومت
☘️🍑☘️🍑☘️🍑☘️🎄🌴🎄🌴🎄
🎄موضوع خاطره: صبر🎄
ما سه نفر بودیم، با دکتر چهار نفر. آن ها تقریبا چهارصد نفر. شروع کردند به شعار دادن و بد و بی راه گفتن. چند نفر آمدند که دکتر را بزنند. مثلا آمده بودیم دانشگاه سخنرانی. از در پشتی سالن آمدیم بیرون. دنبالمان می آمدند. به دکتر گفتیم "اجازه بده ادبشان کنیم. " گفت "عزیز، خدا این ها را زده. " دکتر را که سوار ماشین کردیم، چند تا از پر سر و صداهاشان را گرفتیم آوردیم ستاد. معلوم نشد دکتر از کجا فهمیده بود. آمد توی اتاق. حسابی دعوامان کرد. نرسیده برگشتیم و رساندیمشان دانشگاه، با سلام و صلوات.
یادگاران، جلد یک، کتاب شهید چمران، ص 33
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🍀🍀🍀
🌵موضوع داستان: صبر🌵
بلال
بلال از اهل حبشه و در مكه از غلامان طايفه (بني جمع ) به شمار مي رفت . چون مسلمان شد از ارباب خود اذيت بسيار ديد . در بدو اسلام كسانيكه در مكه اسلام مي آوردند ، مخصوصا افرادي كه اقوام و عشيره اي نداشتند و يا برده و بنده بودند بيشتر مورد صدمه واقع مي شدند و بعضيها بر اثر زيادي صدمه از دين برمي گشتند ، ولي بلال با صبر و استقامت و ثبات قدم هر چه بيشتر او را آزار مي دادند ، استوارتر مي گرديد .
از جمله ابوجهل او را به صورت روي ريگهاي داغ حجاز مي خوابانيد و سنگ آسياب روي بدنش مي گذاشت تا اينكه مغزش به جوش آمد و به او مي گفت : به خداي محمد كافر شو ! او مي گفت : اءحد اءحد يعني خدا يكتاست .
ديگر از كسانيكه او را خيلي اذيت كرد ، اميه بن خلف بود كه مكرر او را شكنجه مي داد؛ و از مقدرات الهي اميه در جنگ بدر به دست بلال كشته شد .
در يكي از روزها كه بلال در شكنجه بود پيامبر او را ديد و از او گذشت و به ابوبكر فرمود : اگر مالي داشتم بلال را مي خريدم .
او نزد عباس رفت و گفت بلال را براي من خريداري كن . عباس عموي پيامبر به سراغ زني كه مالك بلال بود ، در حاليكه بلال زير سنگهاي سنگين در شكنجه بود نزديك بود بميرد ، رفت و از او تقاضاي خريدن بلال را نمود . آن زن درباره بلال مذمت و بدگوئي كرد و بعد او را فروخت ؛ و بلال بر اثر صبر مقابل شكنجه آزاد و خدمت پيامبر آمد و مؤ ذن حضرتش شد(449) .
🎍🎋🎍🎋🎍🎋🎍🎋🎍🎋🎍🎋🎋🎋☘
@sharmandeim_shohada
••🦋••
#خاطرهایازشفایافتنفرزندیکرانندهنیسان🌱
نقل کننده می گوید: در سال 93 که یک راننده نیسان برای مرکز ما بار آهن آورد وقتی وارد اتاق کار من شد برای گرفتن فاکتور، عکس ابراهیم هادی را که دید گفت: خدا رحمتت کنه آقا ابراهیم. من گفتم با آقا ابراهیم جبهه بودید یا بچه محلتون بود؟ راننده گفت: هیچکدوم. ماجراش طولانیه و باورش هم سخت. من پرسیدم جریان چیه؟ راننده گفت من ساکن ورامین هستم حدود پانزده سال قبل بار زده بودم برای خیابان 17 شهریور تهران. وقتی آمدم خانه با صدای همسایه ها متوجه شدم دخترم افتاده داخل استخر کشاورزی که در زمین مجاور ما بود. بلافاصله او را به بیمارستان رساندیم. حال دخترم اصلاً خوب نبود. دکتر گفت: ما تلاش خودمان را انجام می دهیم اما از ریه اش که عکس گرفتند گفتند: آبهای آلوده وارد ریه اش شده و بعید است این مشکل حل شود خیلی ناراحت شدم و برای رساندن بار مشتری به خیابان 17 شهریور تهران رفتم و در حوالی پل اتوبان شهید محلاتی که در حال تخلیه بار بودم نگاهم به چهره یک شهید افتاد. چهره جذاب و ملکوتی داشت. به تصویر شهید نگاه کردم و گفتم یقین دارم شما پیش خدا مقام دارید از شما می خواهم برای دخترم دعا کنی و از خدا بخواهی او را به ما برگرداند. از پایین عکس نام شهید را دیدم نوشته بود شهید ابراهیم هادی. آن شب در بیمارستان بودیم و در نمازخانه از فرط خستگی لحظاتی خوابم برد که جوانی خوش سیما وارد شد و گفت: دختر شما حالش خوب شده پیش دخترت برو.بیدار شدم و با عجله به طرف بخش مراقبت های ویژه رفتم، همه در تکاپو بودند دخترم هوش آمده بود و گریه می کرد پرستارها بودند، دکتر بخش هم آمد. دوباره از ریه اش عکس گرفتند و گفتند آب داخل ریه جذب بدن شده و از بین رفته. اما من می دانستم آن جوانی که در خواب دیدم همان ابراهیم هادی بود فقط چهره اش نورانی بود و شلوار کردی پایش بود. و از دعا و کرامت او دخترم شفا گرفت. از آن به بعد ما ارادت عجیبی به ایشان داریم و خانه ما پر از تصاویر این شهید است و از پانزده سال پیش تا حال عکس های ریه دخترم را نگه داشته ام که عکس اول نشان می دهد که ریه پر از آب است و در عکس بعدی اثری از آب در ریه نیست. من پرسیدم دخترت الان چکار می کنه؟ راننده گفت دانشجوی رشته مهندسی است
#کرامتشهیدابراهیمهادی🍃
ماجراي بَلْعم باعورا
حضرت موسي (ع) / ماجراي بَلْعم باعورا
بلعم باعورا از علماي بنياسرائيل بود، و كارش به قدري بالا گرفت كه اسم اعظم ميدانست و دعايش به استجابت ميرسيد.
روايت شده: موسي - عليه السلام - با جمعيتي از بنياسرائيل به فرماندهي يوشع بن نون و كالب بن يوفنا از بيابان تيه بيرون آمده و به سوي شهر (بيتالمقدس و شام) حركت كردند، تا آن را فتح كنند و از زير يوغ حاكمان ستمگر عمالقه خارج سازند.
وقتي كه به نزديك شهر رسيدند، حاكمان ظالم نزد بلعم باعورا (عالم معروف بنياسرائيل) رفته و گفتند از موقعيت خود استفاده كن و چون اسم اعظم الهي را ميداني، در مورد موسي و بنياسرائيل نفرين كن. بَلْعَم باعورا گفت: «من چگونه در مورد مؤمناني كه پيامبر خدا و فرشتگان، همراهشان هستند، نفرين كنم؟ چنين كاري نخواهم كرد.»
آنها بار ديگر نزد بَلْعم باعورا آمدند و تقاضا كردند نفرين كند، او نپذيرفت، سرانجام همسر بلعم باعورا را واسطه قرار دادند، همسر او با نيرنگ و ترفند آنقدر شوهرش را وسوسه كرد، كه سرانجام بَلْعم حاضر شد بالاي كوهي كه مشرف بر بنياسرائيل است برود و آنها را نفرين كند.
بَلْعم سوار بر الاغ خود شد تا بالاي كوه رود، الاغ پس از اندكي حركت سينهاش را بر زمين مينهاد و برنميخاست و حركت نميكرد، بَلْعم پياده ميشد و آنقدر به الاغ ميزد تا اندكي حركت مينمود. بار سوم همان الاغ به اذن الهي به سخن آمد و به بَلْعم گفت: «واي بر تو اي بَلْعم كجا ميروي؟ آيا نميداني فرشتگان از حركت من جلوگيري ميكنند.» بَلْعم در عين حال از تصميم خود منصرف نشد، الاغ را رها كرد و پياده به بالاي كوه رفت، و در آنجا همين كه خواست اسم اعظم را به زبان بياورد و بنياسرائيل را نفرين كند اسم اعظم را فراموش كرد و زبانش وارونه ميشد به طوري كه قوم خود را نفرين ميكرد و براي بنياسرائيل دعا مينمود.
به او گفتند: چرا چنين ميكني؟ گفت: «خداوند بر اراده من غالب شده است و زبانم را زير و رو ميكند.»
در اين هنگام بَلْعم باعورا به حاكمان ظالم گفت: اكنون دنيا و آخرت من از من گرفته شد، و جز حيله و نيرنگ باقي نمانده است. آنگاه چنين دستور داد: «زنان را آراسته و آرايش كنيد و كالاهاي مختلف به دست آنها بدهيد تا به ميان بنياسرائيل براي خريد و فروش ببرند، و به زنان سفارش كنيد كه اگر افراد لشكر موسي - عليه السلام - خواستند از آنها كامجويي كنند و عمل منافي عفّت انجام دهند، خود را در اختيار آنها بگذارند، اگر يك نفر از لشكر موسي - عليه السلام - زنا كند، ما بر آنها پيروز خواهيم شد.»
آنها دستور بلعم باعورا را اجرا نمودند، زنان آرايش كرده به عنوان خريد و فروش وارد لشكر بنياسرائيل شدند، كار به جايي رسيد كه «زمري بن شلوم» رئيس قبيله شمعون دست يكي از آن زنان را گرفت و نزد موسي - عليه السلام - آورد و گفت: «گمان ميكنم كه ميگويي اين زن بر من حرام است، سوگند به خدا از دستو تو اطاعت نميكنم.»
آنگاه آن زن را به خيمه خود برد و با او زنا كرد، و اين چنين بود كه بيماري واگير طاعون به سراغ بنياسرائيل آمد و همه آنها در خطر مرگ قرار گرفتند.
در اين هنگام «فنحاص بن عيزار» نوه برادر موسي - عليه السلام - كه رادمردي قوي پنجه از امراي لشكر موسي - عليه السلام - بود از سفر سررسيد، به ميان قوم آمد و از ماجراي طاعون و علّت آن باخبر شد، به سراغ زمري بن شلوم رفت. هنگامي كه او را با زن ناپاك ديد، به آنها حمله نموده هر دو را كشت، در اين هنگام بيماري طاعون برطرف گرديد.
در عين حال همين بيماري طاعون بيست هزار نفر از لشكر موسي - عليه السلام - را كشت. موسي - عليه السلام - بقيه لشكر را به فرماندهي يوشع بازسازي كرد و به جبهه فرستاد و سرانجام شهرها را يكي پس از ديگري فتح كردند.(1)
خداوند ماجراي انحراف بلعم باعورا را به طور اشاره و سربسته در آيه 175 و 176 سوره اعراف ذكر كرده، در آيه 176 ميفرمايد:
«وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَي الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيهِ يلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يتَفَكَّرُونَ؛ و اگر ميخواستيم مقام او (بلعم باعورا) را با اين آيات و علوم و دانشها بالا ميبرديم، امّا اجبار برخلاف سنّت ما است، او را به حال خود رها كرديم، و او به پستي گراييد و از هواي نفس پيروي كرد، مثل او همچون سگ (هار) است، اگر به او حمله كني دهانش را باز و زبانش را بيرون ميآورد، و اگر او را به حال خود واگذاري باز همين كار را ميكند (گويي چنان تشنه دنياپرستي است كه هرگز سيراب نميشود) اين مَثَل گروهي است كه آيات ما را تكذيب كردند، اين داستانها را (براي آنها) بازگو كن شايد بينديشند و بيدار شوند.»(2)
آري اين است نتيجه فرهنگ بيعفّتي و انحراف جنسي، كه وقتي نيرنگبازان از راهها
ي ديگر شكست خوردن با رواج دادن فرهنگ غلط، دين و دنياي مردم را تباه ميسازند، كه به گفته بعضي طاعون موجب هلاكت 90 هزار نفر از لشكر موسي - عليه السلام - گرديد.(3)
سه دعاي ناكام
در مورد شأن نزول آيه 175 سوره اعراف (كه در داستان قبل ذكر شد) روايت ديگر شده كه نظر شما را به آن جلب ميكنيم:
در بنياسرائيل زاهدي زندگي ميكرد، خداوند (توسط پيامبر آن عصر) به او ابلاغ كرد كه سه دعاي تو به استجابت خواهد رسيد، آن زاهد بيهمّت و نادان در اين فكر فرورفت كه اين دعاها را در كجا به كار برد، با همسرش مشورت كرد، همسرش گفت: «سالها است كه در خدمت تو هستم و در سختي و آسايش با تو همراهي كردهام، يكي از آن دعاها را در مورد من مصرف كن و از خدا بخواه مرا از زيباترين زنان بنياسرائيل گرداند، تا تو از زيبايي من بهرهمند گردي.»
زاهد پيشنهاد او را پذيرفت و دعا كرد، او از زيباترين زنان شد، آوازه زيبايي او به همه جا رسيد، مردم از هرسو براي او نامههاي عاشقانه نوشتند، و آرزوي ازدواج با او نمودند، او مغرور شد و بناي ناسازگاري با شوهرش نهاد، سرانجام شوهرش خشمگين شد و از دعاي دوّم استفاده نموده و گفت: «خدايا از دست اين زن جانم به لبم رسيده، او را مسخ گردان.» دعايش مستجاب شد و زن به صورت خرس درآمد، وقتي كه چنين شد، فرزندان او به زاهد اعتراض كردند، اعتراض آنها شديد شد و زاهد ناگزير از دعاي سوم خود استفاده كرد و گفت: «خدايا همسرم را به صورت نخستين خود بازگردان.» زن به صورت اوّل بازگشت. به اين ترتيب سه دعاي مورد اجابت زاهد به هدر رفت. و آن زاهد نادان بر اثر مشورت با زن نادانتر از خود، سه گنجينه را كه ميتوانست به وسيله آن، سعادت دنيا و آخرتش را تحصيل كند، باطل و نابود نمود.(4)
------------------------------
1- بحارالانوار، ج 13، ص 373 و 374.
2- اعراف، 175.
3- بحارالانوار، ج 13، ص 375.
4- جوامع الحكايات محمد عوفي به قلم روان از نگارنده)، ص 322. در كتاب سياستنامه، ص 222، از اين شوهر و زن به نامهاي يوسف و كُرْسُف ياد شده است. ناگفته نماند كه در روايات ما، آيه مذكور (175 اعراف) درباره «بلعم باعورا» دانشمند معروف بنياسرائيل نازل شده كه به خاطر داشتن مقام اسم اعظم، دعايش مستجاب ميشد و بر اثر سازش با مخالفان موسي - عليه السلام - اين مقام از او سلب گرديد و ديگر دعايش به استجابت نميرسيد. (چنانكه خاطرنشان شد).
شيعه امام كش
روزي مأمون به اطرافيان خود گفت:
- مي دانيد شيعه بودن را از كه آموختم؟
آنان گفتند: نه! ما نمي دانيم.
مأمون گفت:
- از پدرم هارون.
پرسيدند: چگونه از هارون آموختي؟ و حال آنكه او پيوسته اين خانواده را مي كشت؟
مأمون اظهار داشت:
- درست است. آنها را براي حفظ سلطنت خود مي كشت. زيرا كه (الملك عقيم) سلطنت نازا و خوشايند است. سلطنت خويشاوندي را ملاحظه نمي كند. چنانچه سالي با پدرم هارون الرشيد به مكه رفتيم.
همين كه به مكه وارد شديم به دربانان خود دستور داد، هر كس از اهالي مكه و مدينه از هر طايفه اي كه هست، به ديدن من بيايد. خواه مهاجر و خواه انصار يا بني هاشم باشد. بايد اول نسب و نژاد خود را بگويد و خويش را معرفي كند، آن گاه وارد شود. لذا هر كس وارد مي شد نام خود را تا جدش مي گفت و نسب خود را به يكي از هاشميين و يا مهاجرين و انصار مي رساند و هر كدام را به اندازه شرافت نسبي و هجرت اجدادش از صد تا پنج هزار درهم و بعضي را نيز دويست درهم پول مي داد. مأمون مي گويد: روزي در مدينه نزد هارون بودم كه فضل بن ربيع (وزير هارون) وارد شد و گفت:
- مردي جلوي درب است. مي گويد: من موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابيطالبم.(و مي خواهد وارد شود.)
هارون به محض شنيدن گفتار، روي به من و برادرم امين و افسران و ديگر لشگر كرده، گفت:
- خيلي مواظب خود باشيد. با ادب و احترام بايستيد. سپس به دربان گفت:
اجازه بده وارد شوند ولي نگذار از مركب پياده شوند مگر روي فرش من! ما همچنان ايستاده بوديم. ناگاه پيرمردي لاغر اندام وارد شد كه عبادت پيكرش را فرسوده كرده و مانند پوست خشكيده بود. سجده ها، بر صورت و بيني او آثاري شبيه جراحت به جاي گذاشته بود.
همين كه نگاهش به هارون افتاد، خواست از الاغ پياده شود، هارون فرياد زد: - به خدا قسم، ممكن نيست. بايد روي فرش من پياده شوي!
نگهبانان نگذاشتند آن حضرت پياده شود. همگي با ديده احترام و بزرگواري به سيماي نوراني او مي نگريستيم. همچنان پيش آمد تا رسيد روي فرش، نگهبانان و افسران اطراف او را گرفتند و ايشان با عظمت روي فرش پياده شد.
پدرم از جا برخاست، او را استقبال نمود و در آغوش گرفت، صورت و چشمهايش را بوسيد و دستش را گرفته بالاي مجلس آورد و با هم نشستند و مشغول صحبت شدند.
هارون با تمام چهره متوجه آن جناب شده و در ضمن پرسيد:
- چند نفر در تحت تكفل شمايند؟
امام عليه السلام: بيش از پانصد نفر.
هارون: همه اينها فرزندان شما هستند؟
امام عليه السلام نه! بيشتر آنها خدمتكار و فاميل و بستگانند، اما فرزند، سي و چند نفر دارم كه اينقدر پسر و اينقدر دخترند. (تعداد پسران و دختران را گفت).
هارون: چرا دخترها به ازدواج پسر عموهايشان (از بني هاشم) در نمي آوري؟
امام عليه السلام: وضع مالي ما اجازه نمي دهد.
هارون: مگر باغ و زراعت شما درآمدي ندارد؟
امام عليه السلام: آنها گاهي محصول مي دهد و گاهي نمي دهد.
هارون: بدهي هم داريد؟
امام عليه السلام: آري!
هارون: چقدر است؟
امام عليه السلام: در حدود ده هزار دينار.
هارون: پسر عمو! آنقدر پول در اختيارت مي گذارم كه پسران و دخترانت را به ازدواج درآوري و باغهايتان را آباد كنيد.
امام عليه السلام: در اين صورت شرط خويشاوندي را مراعات كرده اي. خداوند بر اين نيت، پاداش عنايت كند. ما با هم خويشاونديم و پيوند نزديك داريم. عباس جد شما، عموي پيغمبر و عموي جدم علي عليه السلام است. بنابراين ما از يك نژاديم و با چنين نعمت و قدرتي كه خداوند در اختيار تو قرار داده انجام اين گونه عملي از شما بدور نيست.
هارون: حتما انجام خواهم داد و منت هم دارم.
امام عليه السلام: خداوند بر زمامداران واجب كرده از فقرا دستگيري كنند، و قرض بدهكاران را بدهند و برهنگان را بپوشانند و بار سنگيني را از دوش بيچارگان بردارند و به مستمندان نيكي و احسان كنند و تو شايسته ترين افراد به انجام اين كارها هستي.
بار ديگر هارون گفت: اين كارها را انجام خواهم داد. يا ابالحسن!
در اين وقت موسي بن جعفر عليه السلام از جاي برخاست و هارون نيز به احترام او از جا بلند شد. صورت و چشمانش را بوسيد. سپس روي به جانب من و برادرانم امين و مؤتمن گفت:
- ركاب پسر عمو و سرورتان را بگيريد تا سوار شود و لباسهايش را مرتب كنيد و او را تا منزلش بدرقه كنيد. در بين راه موسي بن جعفر پنهاني به من گفت:
- خلافت بعد از پدرت به تو خواهد رسيد. هنگامي كه به خلافت رسيدي با فرزندم خوشرفتاري كن. بدين ترتيب ما حضرت را به خانه رسانيديم و بازگشتيم. من جسورترين فرزند پدرم هارون بودم. وقتي كه مجلس خلوت شد گفتم:
- پدر! اين مرد كه بود كه اين همه درباره او احترام نمودي؟ از جاي برخاستي، به استقبالش شتافتي و او را در بالاي مجلس جاي دادي و خود پايين تر از او نشستي. به ما دستور دادي ركابش را بگيريم و تا منزلش بدرقه كنيم.
گفت: او به راستي امام و پيشواي مردم و حجت خداست.
گفتم: مگر اين امتيازها 👈👈👈
مخصوص شما نيست؟
گفت: نه! من به ظاهر پيشواي مردم هستم. از راه غلبه و زور بر جامعه حكومت مي كنم. پسرم! به خدا سوگند او به خلافت از من و تمام مردم سزاوارتر است. ولي رياست اين حرفها را نمي فهمد. تو كه فرزند من هستي اگر در خلافت و رياست من چشم طمع داشته باشي، سر از پيكرت برمي دارم. سلطنت عقيم و خوشايند است و خويشاوندي نمي شناسد.
اين جريان گذشت. وقتي كه هارون خواست از مدينه به مكه حركت كند، دستور داد كيسه اي سياه كه در آن دويست دينار بود آوردند و به فضل بن ربيع گفت: اين كيسه را به موسي بن جعفر بده و به او بگو، چون فعلا وضع مالي ما خوب نيست، بيشتر از اين نتوانستم به شما كمك كنم.
در آينده نزديك احسان بيشتري به شما خواهم كرد.
من از جا برخاستم و گفتم:
- چگونه است! فرزندان مهاجر و انصار و سايرين بني هاشم و كساني كه حسب و نسب آنها را نمي شناسي، پنج هزار دينار يا چيزي كمتر از آن جايزه دادي، اما موسي بن جعفر را با آن همه احترام و تجليل كه از ايشان به عمل آوردي، دويست دينار برابر با كمترين جايزه اي كه به مردم دادي، به او مي دهي؟
گفت: اي بي مادر! ساكت باش. اگر آنچه به او وعده دادم، بپردازم از او در امان نخواهم بود و اطمينان ندارم كه فردا صد هزار شمشير زن، از شيعيان و دوستان او در مقابل من قيام نكنند. تنگدستي او و خانواده اش براي ما و شما بهتر است از اينكه ثروت داشته باشند. (56)
مراقب اين لوازم التحرير باشيد
با آغاز آخرين ماه از تابستان،بازار خريد لوازم التحرير داغ است و لازم است به چند نكته توجه شود.
تا به حال حساب كرده ايم تقريبا فرزندانمان در طول سال چند بار به تصاوير روي كيف و دفتر و مداد و لباس و ... نگاه ميكنند
اگر فقط روزي 10 بار، كيف خود را نگاه كنند (چه خودآگاه و چه ناخودآگاه) در طول سال تحصيلي بيش از 2000 بار مي شود
اگر فقط روزي 10 بار به دفتر خود را نگاه كنند؛ و 10 دفتر هم داشته باشند در طول سال تحصيلي بيش از 20.000 بار مي شود
فرزندان ما در مدرسه تقريبا 5 ساعت مداد به دست دارند ؛ و در منزل هم همين قدر ؛پس در طول سال حدود 2000 ساعت ، يا بهتر بگوييم 120.000 دقيقه تصاوير روي مداد را مرور مي كنند
حال خود حساب عروسك ، پتو ، لباس ، حوله ، تصوير رايانه و ... را داشته باشيد
تصاوير غربي الگوي مناسبي براي فرزندانمان نيستند . به عنوان مثال :
تصاوير باربي؛ اين عروسك نيمه عريان كه افسر تهاجم فرهنگي است تاثير مخربي بر ذهن كودكانمان دارد.
آيا مي دانيد ! محال است كسي تركيب بدن باربي را حتي با عمل زيبايي به دليل عدم تناسب بين اندازه پاها، بالاتنه ، گردن ، و صورتي كشيده داشته باشد
آيا مي دانيد ! بسياري از دختران جوان به دليل الگو قرار دادن باربي در اندام؛ دچار سوء تغذيه مي شوند
آيا مي دانيد ! پست ترين بازيگرانِ زن فيلمهاي ... ؛ الگوي خود را باربي مي دانند
آيا مي دانيد! هنگامي كه خطر كاهش جمعيت در آمريكا جدي شد؛ آمريكا با عروسك باربيِ جنين در شكم ، جمعيت خود را متعادل كرد
آيا مي دانيد! اگر تعداد عروسكهاي باربي خريداري شده را كنار هم بگذاريم؛ هفت دور ، دور كره زمين مي چرخد
آيا مي دانيد ! فقط تعداد عروسكهاي باربي خريداري شده در ايتاليا ، از مجموع مردمش هم بيشتر است
آيا مي دانيد! پررنگ كردن غرايز جنسي در ذهن دختران، دوستي هاي نامشروع و دراز مدت ؛ موهاي افشان؛ لباسهاي دو تكه و نيمه عريان؛ آرايش غليظ ؛ خودنمايي هاي حريصانه؛ رقص هاي عمومي ؛ سكس و بي بند و باري ؛ شراب خواري و اعتياد از مصاديق اخلاق جنسي غرب است كه باربي عهده دارِ ترويج آنهاست
آيا مي دانيد! باربي باعث بلوغ زودرس دختران مي شود
آيا مي دانيد ! مهمترين سلاح آمريكا براي از بين بردن اقتصاد ژاپن ؛ ترويج باربي بين كودكان است
آيا مي دانيد ! جواناني كه در كودكي عروسك باربيِ مشروب خور داشته اند؛ معمولا معتاد به مشروبات الكلي اند
آيا مي دانيد ! آمريكا سالها قبل از هر جنگ و تجاوزي ؛ با تغييراتي روي باربي ؛ اذهان را به سمت خود هماهنگ مي كند
آيا مي دانيد! در طول جنگ عراق و آمريكا در سال 1990 ، عروسك باربي با پوشش يونيفورم نظامي آمريكايي به تهييج افكار عمومي پرداخت
آيا مي دانيد! باربي در ادامه جنگ رواني غرب ؛ عليه انديشه هاي اسلامي؛ وارد عرصه شد و مبارزه با فرهنگ شهادت طلبي را در دستور كار خود قرار داد. باربي انتحاري كه پس از فرياد الله اكبر با فشردن ضامنِ كمربند انفجاريش منفجر مي شدو بعد از آن صداي خنده ي مسخره آميزي به گوش مي رسيد
و هزاران ندانستن ديگر
حال اين تصاوير و عروسكهاي باربي دست كودكان ما چه مي كند
🌹 پیام قرآنی ۲۵ تیرماه ۱۴۰۲
👈 هر روز یک آیه:
وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ
۞آیه ۷۷ سوره قصص۞
در آنچه خدايت ارزانى داشته، سراى آخرت را بجوى و بهره خويش را از دنيا فراموش مكن. و همچنان كه خدا به تو نيكى كرده نيكى كن و در زمين از پى فساد مرو كه خدا فسادكنندگان را دوست ندارد.
💬 پیام ها
۱- دنيا مزرعهى آخرت است. «وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ» (به قارون گفته شد: از اين امكانات سراى آخرت را دنبال كن.)
۲- دارايى ثروتمندان، از آنِ خداست. «آتاكَ اللَّهُ»
۳- آخرت را بايد با جديّت دنبال نمود، هر چند دنيا را نيز نبايد فراموش كرد.«ابْتَغِ- لا تَنْسَ»
۴- مال و ثروت مىتواند وسيلهى سعادت اخروى گردد. «وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ»
۵- موعظهى ثروتمندان، كار پسنديدهاى است. وَ ابْتَغِ ...
۶- هركس به سهم و نصيب خود اكتفا كند وباقى را صرف آخرت نمايد. وَ ابْتَغِ ...
وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ ...
۷- در موعظه، به نيازهاى طبيعى هم توجّه داشته باشيم. «لا تَنْسَ نَصِيبَكَ»
۸- ثروت بىحدّ، بهرهمندى بىحساب رابدنبال ندارد. نصيب هركس محدود و مشخّص است. «نَصِيبَكَ»
۹- آخرتطلبى از طريق احسان به ديگران است. وَ ابْتَغِ ... وَ أَحْسِنْ
۱۰- براى دعوت ديگران به احسان، يادآورى احسان الهى در حقّ آنان كارساز است. «أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ»
۱۱- سرمايهداران بىايمان، در معرض فساد هستند. «لا تَبْغِ الْفَسادَ»