آخرين شبی كه اومد خونه گفت فردا میخوام برم جبهه. اومده بود برای خداحافظی. خواستم بهونهای بيارم که نره. گفتم : محمود جان! تو پسر بزرگ و کمکحال من و خونوادهات هستی. بمون فردا ميخوام پشت بوم خونه رو کاهگل كنم. میبينی كه كاهگل رو هم خيسوندم، فردا رو نرو. بمون به من كمك كن. فردا صبح كه از خواب بيدار شدم با كمال تعجب ديدم كه كاهگل تو حياط خونه نيست. محمود هم صبح زود لباس بسيجيشو پوشيده، عازم رفتنه. گفت " من وظيفهمو انجام دادم و حالا بايد برم. " نگاه كردم ديدم تمام كاهگل رو خودش تنهایی، شب تا صبح بالای پشتبوم برده که بهونهای برای موندن نداشته باشه. خنديدم و گفتم: برو بسلامت، خدا نگهدارت باشه. ورفت ...
#شهید_محمود_حسیننژاد نوجوان 16 ساله ساکن شهرک انقلاب، دزفول. تاریخ شهادت 12 فروردین 60 در جبهه صالح مشطط بر اثر انفجار مین
#_شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
💠 مدتیه در گروه فرهنگی شوادونِ خاطرات برای معرفی شهدای شهرستان دزفول اقدام به تولید محتوای رسانهای کردیم و در همین راستا از همه همشهریان گرامی و ارادتمندان شهدا دعوت به همکاری میکنیم:
۱.اگر در زمینه تاریخ شفاهی فعالیتی انجام دادید خاطرات و روایات تون رو از شهدا و ایام دفاع مقدس بصورت (صوت یا متن) برای ما ارسال کنید.
۲. اگر خانواده شهید هستید یا با خانواده شهدا ارتباط دارید فقط خودتون رو به ما معرفی کنید.
۳. اگر رزمنده بودید و فکر میکنید حرفی دارید که باید به گوش به نسل پنجم و ششم انقلاب برسه، با ما ارتباط بگیرید. ما رسانه شما میشیم.
۴. اگر آلبوم عکس، فیلم خام یا صوتی از دوران دفاع مقدس دارید به ما اطلاع بدید.
۵. اگر توانایی نوشتن، درست کردن کلیپ کوتاه، و عکسنوشته دارید، یا فکر میکنید توی این زمینه استعداد و علاقه دارید با ما ارتباط بگیرید.
🔻ارتباط با ما تکمیل فرم:
https://digiform.ir/w2e03aba2
#_شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
May 11
مقداری پول بهم داد گفت برای خودت؛ دلم نمیاومد پولی که میدونستم دسترنج کارگریش بوده خرج کنم. رفتم یه حلقهی سادهی رینگی برای خواستگاریش خریدم . بار آخر که اومد مرخصی نشون دادم گفتم این خوبه؟ براندازش کرد گفت: خوبه ببرش برای دختر فلانی! گفتم ان شاءالله هر وقت اومدی باهم می بریمش. چند روز بعد رفت منطقه و پیکرش برگشت. اون حلقه تا سالها توی دستم موند...
#شهید_سیدعباس_موسوی، شهادت فروردین ۶۵ - اروند کنار
#_شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
۱۴ سالش بود. با جثهای لاغر و ضعیف. اما از آن بسیجیهای عاشقی که موندن توی شهر برایش ننگ بود. برای همین، با آن سنش اسمش را نوشت برای جبهه. موقع اعزام همراه بقیه بچهها سوار مینیبوس شده بود. مسئولین اعزام نیرو که برای مرتب کردن فهرست وارد مینیبوس شدند وقتی محمدرضا را با آن جثهی کوچکش دیدند، بهش گفتند تو چرا سوار شدی؟ زود باش از مینیبوس پیاده شو! زیر بار نمیرفت و از مینیبوس پیاده نمیشد. بعد کلی جر و بحث، دستش را گرفتند که از ماشین پیاده کنند، ولی محمد رضا میلهی وسط مینیبوس را محکم گرفته بود و هرچه زور زدند نتوانستند او را پیاده کنند. خلاصه مجبور شدند تمامی نیروهای اعزامی آن مینیبوس را پیاده و سوار ماشين دیگری کنند.
#شهید_محمدرضا_مجلل
#_شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
اطلاعات جایی بود که هر کسی نمیتوانست بیاید. خط مقدم جبهه میشد عقبه ما. گاهی تا پشت نیروهای دشمن میرفتیم. خیلی دل میخواست ماندن توی اطلاعات. زندگی بچههای اطلاعات جوری بود که خودشان را خادم بقیه رزمندهها میدانستند. پیشمرگ بقیه بچهها. این هم بخاطر اخلاق فرمانده هایشان بود. شهید سید هبت الله فرج الهی. شهید حاج کریم پور محمدحسین.
#شهید_حاجکریم_پورمحمدحسین، جانشین اطلاعات عملیات لشکر ولیعصر (عج)
#حاج_کریم
#_شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
حاج احمد سوداگر سعی کرد اورا از منطقه عملیات دور کند، ولی هیچکس نمی دانست در تقدیر او نوشته شده شهادت!
#شهید_محمد_گلاکبر؛ شهادت ۱۳ بهمن ۱۳۶۴. جزیره مجنون.
#_شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
توی دو متر جا، هشت يا نه نفر كنار هم نشسته بوديم. وقتی به آنجا نگاه ميكردي كه مثلاً چگونه ديشت اينجا بوده ايم، حيرت ميكردي! از سوز سرما دور هم جمع شده بوديم، آن هم در حالي كه تا صبح ميلرزيديم. براي نماز صبح نميدانستيم چه كنيم. چون لباس ها و دست و پايمان، خون آلود بود و وضعيت پاكي و نجاستمان معلوم نبود. از حميد پرسيدم: «حميد! حالا وضعيت نمازمان چه ميشود؟ با اين وضعيت لباسها كه نماز نمي چسبد.» حميد بلافاصله پاسخ داد: «مثل من باش! به دل نگير! بهترين نماز الآن است. اتفاقاً اين نماز خوبي است. خط دشمن را شكسته ايم. آيا نمازي بهتر از اين سراغ داري؟» پرسيدم: «پس مهر و جانماز چه؟» جواب داد: همين پتو كافي است. در حالي كه پتو روي پايمان بود، نمازي جانانه خوانديم.
روایتی از #شهید_حميد_کیانی از زبان #شهید_محمود_دوستانی
#_شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
مثل ابر بهار اشک می ریخت. هر چقدر اصرار کرد بابا راضی نشد که نشد. دیگر آب از سرشان گذشته بود و مردم را می زدند؛ بدجور هم می زدند. به صغیر و کبیر و زن و مرد رحم نمی کردند و به تیر هوایی و شلیک به دست و پا قانع نبودند و دقیق نشانه می رفتند. همین دقیق شدنشان بابا را ترسانده بود و دیگر نمی گذاشت حمید برود تظاهرات. همانطور گریه کنان رفت روی پشت بام و من هم پشت سرش رفتم برادر کوچکتر بودم و رویم نمی شد و خجالت می کشیدم چیزی به او بگویم و دلداریش بدهم. نگاهم به او بود که ناگهان اشک هایش را پاک کرد و به نقطه ای خیره شد. سرم را چرخاندم و به آن نقطه نگاه کردم. به فاصله پنجاه شصت متری ما و در خیابان اصلی رو به روی کوچه مان سربازی اسلحه به دست ایستاده بود و نیمرخش را می توانستیم ببینیم. حمید به سمت اتاقک کوچکی که بالای پشت باممان ساخته بودیم دوید. با هزار زور و زحمت پاره آجری را از دیوارش در آورد، بُهتم زده بود.
رفت و دوباره خودش را به لبۀ پشت بام رساند و نشانه گیری کرد. آب دهانم را قورت دادم. پاره آجر پرتاب شد و درست روی کلاه خود آن سرباز نشست. خنده ام گرفت. حمید برگشت و نگاهم کرد. چشم هایم برق می زد.
#شهید_حمید_محمودنژاد ؛ خاطرات انقلاب
#_شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
روایت نحوه شهادت شهید حمید کیانی، از زبان شهید محمود دوستانی
#_شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
راه خاص شدن .mp3
5.15M
راه خاص شدن
روایتگری در منزل شهید حسن بلدی
#_شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
عکسهارو از عکاسی گرفت. از لابهلای اونا یکی رو جدا کرد و گذاشت تو جیبش. عملیات والفجر۸ در پیش بود. کوله شو بست، خداحافظی کرد و رفت. یکی از نیروهاش میگفت: حاجی شب عملیات از سنگر خارج شده بود و یه گوشهی خلوت با یکی حرف میزد. رفتم جلو، دیدم یه عکس دستشه، عکس پسر ۶ ماهش. عکسشو بوسید، بعدشم پارهاش کرد و همونجا انداخت روی زمین. بعد عملیات وقتی برگشتیم هنوز پارههای اون عکس رو زمین بود. احمد از همه چی دل کنده بود.
#شهید_حاج_احمد_نونچی
شهادت عملیات والفجر ۸
#_شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb