اون قسمت هایی که مردم کوفه دعوت نامه میفرستادن و همه در تکاپوی بودن که امام زمانشون بیان هم دیدیم
زمانی که از حج برمیگشتن هی سعی میکردن به غافله امام حسین برخورد نکنن و کلا با ایشون ملاقاتی نداشته باشن
ولی یه جا اباعبدالله ایشونو گیر میندازه و یکی از نیرو هاشونو میفرسته پی جناب زهیر
ایشون همون اول میگن که نمیرم
ولی بانو دیلم همسر جناب زهیر به ایشون میگن که یعنی میگی نمیخوای به دیدار نوه رسول خدا بری؟!
یه صحبتایی هم صورت میگیره که بماند
خلاصه جناب زهیر قانع میشن که به دیدار اباعبدالله برن:)
بعد از اینکه برمیگردن به چادر خودشون سریع میگن
دیلم میخوام طلاقت بدم
دقت کنید
بانو دیلم دختر عموی جناب زهیر بودن
این دو زوج از ثروت و جایگاه اجتماعی و احترام خانوادگی بالایی برخوردار بودن
وقتی بانو دیلم دلیل و میپرسن ایشون میگن میخوام همراه اباعبدالله به کربلا برم:)
خلاصه بماند که این وسط بانو دیلم دلیل میپرسن و یه گفت و گویی به وجود میاد و جناب زهیر جوری با عشق از اباعبدالله و یاری ایشون صحبت میکنن که بانو دیلم دنبال اینن بدونن چی بین اباعبدالله و جناب زهیر اتفاق افتاده