ولی یه جا اباعبدالله ایشونو گیر میندازه و یکی از نیرو هاشونو میفرسته پی جناب زهیر
ایشون همون اول میگن که نمیرم
ولی بانو دیلم همسر جناب زهیر به ایشون میگن که یعنی میگی نمیخوای به دیدار نوه رسول خدا بری؟!
یه صحبتایی هم صورت میگیره که بماند
خلاصه جناب زهیر قانع میشن که به دیدار اباعبدالله برن:)
بعد از اینکه برمیگردن به چادر خودشون سریع میگن
دیلم میخوام طلاقت بدم
دقت کنید
بانو دیلم دختر عموی جناب زهیر بودن
این دو زوج از ثروت و جایگاه اجتماعی و احترام خانوادگی بالایی برخوردار بودن
وقتی بانو دیلم دلیل و میپرسن ایشون میگن میخوام همراه اباعبدالله به کربلا برم:)
خلاصه بماند که این وسط بانو دیلم دلیل میپرسن و یه گفت و گویی به وجود میاد و جناب زهیر جوری با عشق از اباعبدالله و یاری ایشون صحبت میکنن که بانو دیلم دنبال اینن بدونن چی بین اباعبدالله و جناب زهیر اتفاق افتاده
همونجا جناب زهیر بانو دیلم و طلاق میدن که بعد از شهادت ایشون
بانو دیلم به عنوان اسیر دست سپاه دشمن نیوفته و تمام ثروتشونم میدن به ایشون:)
جناب زهیر بانو دیلم و طلاق دادن که همراه ایشون به کربلا نرن
ولی بانو دیلم بعد از طلاق گفتن که منم به کربلا میام،الان تو همسر من نیستی که به اجازهات احتیاجی داشته باشم و ایشونم با کاروان بانوان راهی شدن:)
شایدشھیدبشیم ؛ 🇵🇸 .
وقتی بانو دیلم دلیل و میپرسن ایشون میگن میخوام همراه اباعبدالله به کربلا برم:) خلاصه بماند که این و
دلیل تصمیم جناب زهیر این بوده که اباعبدالله از بین دو انگشت فهرست شهدای کربلا رو به جناب زهیر نشون دادن که اسم ایشونم بین شهدا بوده:)