هدایت شده از تبیین ثارالله استان اصفهان
#ویژه برنامه سلام_مسجد
💚ماه مبارک رمضان💚
👈مسابقه کتابخوانی و نقاشی باغهای بهشت
👈جزوه جامعه مهدوی ومسابقه
👈کلیپ های سلام همسایه (بهار قرآن)
👈حکمت های علوی ازنهج البلاغه
👈کتابچه رمضان
👈همراه بادعاهای روز وجزء خوانی
🌸با ما همراه باشید..
عبارت «سلام مسجد» را به شماره 09902834058 پیامک نمایید.
http://www.amrebemaroof.ir
#جامعه_مهدوی
#سلام_مسجد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️از افتخارات ایران قبل از انقلاب این بود که شاه مملکت میتونست بره آمریکا و یه دستی به سر و روی ماهوارههای آمریکایی بکشه!
🔻اما الان با وجود شدیدترین تحریمها خودمون ماهواره میسازیم و از کشور خودمون هم میفرستیمش فضا (چیزی که اکثر کشورها ندارن)، ولی ظاهرا برخی از داخلیهای غربزده از این دستاورد ناراحتن!
@shayestegan98
نکته زیبای طرح ماهواره نور!
طرحی که روی موشک قاصد طراحی شده بوده، علاوه بر عکس سردار سلیمانی یک نکته ظریف داره و او هم اینکه ماهواره روی سر اسرائیل و عربستان و در حال رصد اونهاست.👌
@shayestegan98
ﻧﺎﻣﻪ یک بچه آخر سال به ﻣﻌﻠﻤﺶ:
ﻣﻮﻋﻠﻢ ﺍﺿﯿﻀﻢ ﻋﺾ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻤﻦ ﺧﺎﻧﺪﻥ ﻭ ﻧﻮﺷﻄﻦ ﻋﺎﻣﻮﺧﻄﯽ ﺣﻀﺎﺭ ﺑﺎﺭ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ.
ﺷﺎﮔﺮﺩﺕ صپحر 😳😳😳😄
اینم نتیجه آموزش غیر حضوری😅😂
@shayestegan98
♦️کنکور از ۸۰ درصد محتوای دروس برگزار میشود
🔹معاون آموزش متوسطه وزیر آموزش و پرورش: امتحانات پایه دوازدهم قطعا حضوری خواهد بود و حجم امتحانات هم ۸۰ درصد محتوا با ۲۰ نمره خواهد بود و ۲۰ درصد هم نمره اختیاری است؛ آزمون کنکور هم بر اساس آن خواهد بود.
🔹امتحانات پایه نهم نیز به جهت تاثیر در هدایت تحصیلی، به صورت هماهنگ استانی برگزار می شد اما امسال هماهنگ نخواهد بود و آن را ضروری نمیدانیم.
@shayestegan98
┄━•●❥ #پلاک_سوخته ❥●•━┄
#پارت_شصت_و_چهارم
موهای ژولیده ام را مرتب کردم و زیر مقنعه پنهان. چادر اطو شده ام را روی سر گذاشتم و آماده رفتن شدم. آنقدر از ترس سوز و سرما به جان جانان جانم، لباس پوشانده ام که به قول علی، بچه چند روزه شبیه بچه شش ماهه شده، از بس که بقچه پیچش کرده ام. صدای ممتد بوق ماشین علی، دیر کردنم را یادآور می شود. گل پسرم را توی کریر می گذارم و راهی دانشگاه می شویم، برای کار اداری باید به دانشگاه مراجعه می کردم. هر چه مادر و بی بی اصرار کردند پسرم را پیششان بگذارم قبول نکردم. گوش های تیزم شنیدند که مادر با عصبانیت زیر لب گفت: «دختره لجباز از اولم مرغش یه پا داشت!» راست می گفت مادر لجاجت های من تمامی نداشت.
جلوی درب دانشگاه که رسیدم باز خاطرات جلوی چشمانم جولان دادند. باز فرزام و فرزام و فرزام... جلوی بارش چشمانم را گرفتم، قرار نبود کسی اشک هایم را ببیند. علی با کلی اصرار و تمنا گل پسرم را توی ماشین نگه داشت. بسم الله گفتم و از ماشین پیاده شدم. خدا خدا می کردم چشمم به بعضی از بچه ها نیفتد، حوصله کل کل های بچه گانه را نداشتم. گوش شیطان کر تا نیمه های حیاط دانشگاه اثری از آشنا نبود، خوشحال شدم، ادامه راهم را پیش گرفتم. یک لحظه سمت در ورودی ساختمان چشمانم به جمال سارینا و دوستش روشن شد. بر شیطان لعنت فرستادم، گوش هایش جای کر شدن، سمعک به گوش گذاشته و دو شیفته به کار افتاده بودند. خواستم ندید بگیرمش اما نمی شد. به یک سلام بسنده کردم. با ناز و کرشمه جواب داد: «علیک سلام حاج خانوم، تقبل الله» خواستم بی مکث به راهم ادامه دهم که سد راهم شد، موهای افشانش را زیر مقنعه جابه جا کرد و گفت: «صبر کن ببینم خانوم خوشگله، کجا در میری. راحت شدی با ورد و جادو شوهر بدبختتو خام کردی فرستادیش تو دل دشمن! تو چرا شبیه جادوگرا می مونی؟ اون از عشق و عاشقی با چادر چاقچور، اینم از این!»
"عشق! چادر! اصلا تو چه می فهمی عین، شین، قاف را..! هوس را با عشق اشتباه گرفته ای و با سرعت غیرمجاز برای خودت می تازی! کاش دور برگردان را می دیدی تا اینقدر بیراهه نمی رفتی! اصلا تو چه می دانی از خاک! از خاکی شدن و درک حس زیبای مشکی آرام را..."
خواستم خاموش بمانم و جواب ابلهان را با سکوت بدم، یکم قدم برداشتم که صدای نیشخندی مرا به عقب برگرداند، دوست سارینا همانطور که با آدامس در دهانش تق تق صدا در می آورد گفت: «می گفتن بابای فرزام خیلی پولدار که! پس چی شد؟ همش کشک بود؟ واسه خاطر پول راهیش کردی؟! وای وای وای.»
"پول! آخ که چه راحت جگر می سوزانید! شماها چه می فهمید غیرت و مردانگی یعنی چه! شماها از تعصب می دانید، کلمه امنیت به گوش مبارکتان خورده؟! چقدر عاجزید از درک تک تک این کلمات و مفهوم عمیقشان، پس بمانید درکج فهمی و بی عقلیتان..!"
دوست های بی مغز تر از سارینا یکی یکی دورمان جمع شدند. سالاری با صدای کت و کلفتش رو به جمع گفت: «خدایی من موندم، اینجور آدما چطور دلشون میاد زن و بچه و عزیزاشونو ول کنن برن، آخه آدم انقدر بی رحم!»
"بی رحم! به فرزام من می گویی بی رحم! تو چه می فهمی معنی از خود گذشتی را! اصلا تو معنای شجاعت را می دانی که اینجا رجزخوانی می کنی اگر مردی بسم الله... وسط میدان رجز بخوان نه با تته پته وسط جمع دختران سانتال مانتال!"
قادری پوزخندی زنان گفت: «کیه که ندونه اینا برا چی میرن سوریه!»
"برای چی! تو که می دانی بگو برای چه؟ ناموس می دانی یعنی چه؟ عشق به عمه سادات می دانی یعنی چه؟ اصلا عشق آسمانی به گوشتت خورده؟! به گمانم سمعک لازمی آقا..!"
حرف های بی سروته شان تمامی نداشت، می توانستم جواب تک تک شان را بدهم و دهان به دهانشان شوم، حسابشان را کف دستشان بگذرام اما این جماعت حرف حساب حالیشان نبود، یک گوششان در بود و دیگری دروازه. اینها خودشان را به خواب زده بودند و بیداری ممکن نبود.
عزم رفتن کردم که سارینا سمتم هجوم آورد، طعنه ای به پهلویم زد و مجدد تکه ای را نثارم کرد، یک آن تعادلم را از دست دادم، کم مانده بود چادرم از سر بیفتد و پخش زمین شود، شکر خدا سمیرا از پشت آمد و به دادم رسید. صورتم گر گرفت، دیگر خون به مغزم نرسید؛ نمی دانم چرا اما دیگر نتوانستم این کار آخر سارینا را یی جواب بگذارم و او را سرجایش ننشانم. یک آن دستم بی اختیار بالا رفت و روی گونه سارینا جا خوش کرد، انگشتانم به لرزش درآمده بودند، سیلی محکمی را به صورت منفورترین آدم جمع خواباندم و صدای همهمه و پچ پچ بچه ها براه شد. سارینا مثل لبو سرخ شده بود، تنش مثل بید می لرزید و مانند یک آتشفشان در حال فوران بود. قبل اینکه حرفی بزند و کاری انجام دهد ترجیح دادم جمع نفرت انگیز را ترک کنم، با صلابت قدم برداشتم و از صحنه مضحکانه ای که براه انداخته بودند دور شدم. ┄━•●❥ ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#حق_الناس_پیگرد_الهی_دارد
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز_است
@shayestegan98
🔻پيامبر صلياللهعليهوآله:
إنّما سُمِّيَ الرَّمَضانُ لأنّهُ يَرمَضُ الذُّنوبَ
🔅 رمضان را رمضان ناميدهاند چون گناهان را میسوزاند.
📚 كنز العمّال: ۲۳۶۸۸
@shayestegan98
4_5859271286592635101.mp3
4.05M
💠 #تحدیر (تندخوانی) جزء دوم قرآن کریم
🎙با صوت استاد معتز آقایی
⏱زمان : 33دقیقه
@shayestegan98
🕋راهکارهای #زندگی_موفق در جزء دوم قرآن کریم
🔸بحث های بیهوده را رها کنید (148 بقره)
🔸در کارهای خیراز دیگران سبقت بگیرید (148 بقره)
🔸شیطان انسان را قدم به قدم منحرف میکند (168 بقره)
🔸در تغذیه، به بهداشت توجه کنید (172 بقره)
🔸برای وصیت کردن شاهد بگیرید. (181 بقره)
🔸خطاب زیبا، راهی برای تأثیرگذاری پیام است.(183 بقره)
🔸زمان، در اجابت دعا اثر دارد. (203بقره)
🔸بزرگترین خطر، نابودی اقتصاد و فرهنگ امت است. (205 بقره)
🔸نام آن هایی که در جنگ مردانگی نشان داده اند، را زنده نگه دارید. (251 بقره)
🔸بدی های دیگران را در کنار خوبی های آن ها ببینید و منصف باشید. (219 بقره)
🔸شراب و قمار، عاملان فساد جسم و روح و مایه ی غفلت هستند.(219 بقره)
🔸انفاق باید از چیزهای خوب و مرغوب باشد.( 215 بقره)
@shayestegan98
هدایت شده از تبیین ثارالله استان اصفهان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 هرروز با یک حکمت علوی
💠 کارشناس مذهبی : حجت الاسلام حمیدرضا صادق زاده
🕌سلام مسجد
مسجد تعطیلی ندارد
#روزه_اولی_ها
⭕️ به پارچ آب نچسبید!
اگر می خواهید خود و فرزندتان در طول روز احساس تشنگی کمتری کنید، غذاهای سرخ شده را از وعدۀ سحری حذف کنید؛ همچنین زیاد دور غذاهای گوشتی نروید برای هضم آن، بدن مقدار زیادی آب مصرف می کند.
از حبوبات مختلف استفاده کنید که پروتئین مورد نیاز بدن روزه اولی فراهم شود.
کاهو آب زیادی در خودش دارد و می توانید از شب تا صبح یک دیس بگذارید کنار برای بچه ها. اگر به شکل سالادی از کاهو استفاده می کنید، یادتان باشد سس ممنوع است! چون بچه ها تشنه تر می شوند.
👈 یک نکتۀ دیگر اینکه مصرف آب زیاد در هنگام سحر نه تنها از تشنگی در طول روز کم نمی کند، بلکه می تواند با رقیق کردن آنزیم های گوارشی، باعث بروز مشکلات گوارشی شود.
@shayestegan98
هدایت شده از تبیین ثارالله استان اصفهان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵🔵ویژه برنامه های متنوع مجازی مسجددرماه رمضان کلمه
«سلام مسجد»
٠٩٩٠٢٨٣٤٠٥٨
ارسال فرمایید
۱۱۰جایزه ویژه
(قرارگاه مهروامیدمساجد)
www.amrebemaroof.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹ساخت #تقویم با قابهای قدیمی 😊
@shayestegan98
#سبک_زندگی
💌 از معاذ روایت شده که گفت: از پیامبر خدا (ص) شنیدم که فرمودند
هر کسی به فرزندش قرآن تعلیم دهد
خداوند متعال در قیامت والدین او را به تاج پادشاهی، تاجدار میکند و بر آن دو، جامهای میپوشاند که هیچ کسی مثل آنها را ندیده است.
@shayestegan98
┄━•●❥ #پلاک_سوخته ❥●•━┄
#پارت_شصت_و_پنجم
هر چه سمیرا و مرجان صدایم کردند برنگشتم، دلم نمی خواست هیچ حرفی در مورد سارینا و دوستانش بشنوم. قدم هایم را تند تر برداشتم، خود را در صندلی پشت ماشین جا کردم و لام تا کام با علی سخنی نگفتم. چشمانش از توی آینه مرا می پایید اما جرات سوال پرسیدن نداشت. جان جانان جانم را سفت و محکم بغل کردم، بودنش آرامم می کرد.
به خانه که رسیدیم نفس راحتی کشیدم. بوی غذای بی بی کل خانه را برداشته بود، سمت آشپزخانه رفتم بی بی کلی تدارک دیده بود، هر کسی جای بی بی بود با آنهمه پادرد و کمر درد، دست به سیاه و سفید نمی زد. پرسیدم: «خبریه بی بی؟» لبخند به لب آورد و چال لپش بین چروک صورتش گم شد: «حاج حیدر و حاج خانوم، خان جان و خان بابا اینا قراره بیان اینجا» بی آنکه چیزی بگویم پله ها را بالا رفتم. به هیچ وجه حوصله جمع را نداشتم. دلم می خواست در خلوت خودم باشم و با یاد فرزام روزم را شب کنم و شبم را روز...
از جلوی در اتاق محمد رد می شدم که دلم دستور توقف به پاهایم را صادر کرد، چند دقیقه ای همانطور خیره به در بسته ماندم، بوی عجیبی به مشامم می رسید. انگار محمد و فرزام هر دو توی این اتاق هستند و مشغول دعا و مناجات. با صدای مادر به خود آمدم: «اومدی عزیزم. بده من این گل پسر رو ببینم» مادر روسری اش را بالای سر بسته بود و مشغول گردگیری اتاق ما بود گفتم: «دستت درد نکنه. خودم جمع می کردم چرا زحمت کشیدی» همانطور که بوسه هایش را روی دست و گونه نوه اش می نشاند جواب داد: «گفتم تا برگردی یکم اینجاها رو مرتب کنم. چرا زود برگشتید؟» ماجرای تلخ رخ داده، لبخند را از روی لب هایم محو کرد «نشد کارمو انجام بدم، موند یه روز دیگه»
_آها. خب یکم استراحت کن. شب مهمون میاد.
+بی بی بهم گفت. چه خبره امشب؟
_هیچی همه قراره دور هم جمع بشیم تا برای این فسقلی اسم بزاریم.
+اسم. بدون فرزام! بدون پدرش...
_فاطمه. فاطمه جونم چند روزه این بچه بدنیا اومده، گناه داره بخدا. دلت نمی خواد براش اسم بذاری. همش بهش میگیم فسقلی، پسر، بچه! اینام شدن اسم آخه!
+بزارید فرزام بیاد آخه. خودشم باشه.
_خودشم هست دیگه. از کجا معلوم همین الان همینجا بالای سر پسرت نباشه؟! کم لجبازی کن فاطمه جان. با اینکارات هم خودتو آزار میدی هم بقیه رو...
ملافه را روی سرم کشیدم تا به بحث خاتمه دهم. بی خوابی دیشب کار دستم داده بود، چشمانم دیگر توان یاری کردن نداشتند، پلک هایم سنگین شدند و به خواب رفتم. آنقدر عمیق به خواب رفته بودم که نه متوجه صدای گریه پسرم شده بودم و نه حضور پدرم که کنار تختش نشسته بود و براش لالایی می خواند. تندی بلند شدم و پاهایم را جمع کردم. _سلام.
+سلام به روی ماهت، چشم عسلی بابا چطوره؟
_خوبم. ببخشید متوجه اومدنتون نشدم.
+دلم نیومد بیدارت کنم. چهره ات خستگی رو داد می زد.
نگاهی به چهره پسرم انداخت و گفت: «اسم این گل پسرو چی می خوای بزاری؟»
"هر موقع بحث اسم پیش می آمد فرزام می گفت: «اگه دختردار شدیم اسمشو بزاریم زهرا، اگرم پسردار شدیم محمد؛ حالا باز هر چی شما بگیدا خانوم خانوما. بالاخره زحماتش با شماست. اما بازم زهرا و محمد!» متکا را سمتش پرتاب می کردم و می گفتم: «عجب! الان هر چی من بگم شد مثلا!» آنوقت صدای قهقه هایش تا آسمان هفتم خدا بالا می رفت و بعدش نکته های نابش را تکرار می کرد. فرزام انگار می دانست که چند وقتی بیشتر در بین ما نیست. توصیه ها و حرف هایش را در وقت مناسب و با آرامش می گفت و من هم گوش جان می سپردم. کتاب های زیادی در زمینه تربیت فرزند خریداری کرده و توی کتابخانه جای خاصی را به آنها اختصاص داده بود."
با صدای ونگ ونگ رشته افکارم پاره شد، آهی کشیدم و نگاهی به چهره طفل چند روزه ام انداختم: «قرار بود اسمشو بزاریم محمد!»
_به به چه اسم قشنگی. پس اسم نوه من میشه محمد. نوه! چه زود پیر شدیما...
+شما که هنوز جوونی پدر خوشتیپم.
_هندونه زیر بغلم نذار دختر. خب مهمونا پایین منتظرن. چیکار کنیم؟
+دلم می خواست فرزام برمی گشت بعد اسمشو می ذاشتیم.
_نمیشه که بچه بی اسم بمونه. مطمئن باش فرزام اینجا پیش شماست. شاید بقیه فکر کنن من خیالاتی شدم اما وقتی که اینجا میام کاملا حضور فرزام رو حس می کنم.
لبخند روی لب هایمان حک شد. پدر راست می گفت اینجا بوی فرزام را می داد، بوی خاک و خاکی شدن...
از جایم بلند شدم تا لباس مناسب به تن کنم و بیشتر از این مهمانها را تنها نگذارم. سمت کمد چوبی رفتم، فرزام باز همانجای همیشگی ایستاده بود، لبخند چهره مردانه گندمگونش را دو چندان جذاب کرده بود، دلم برایش غنج رفت. نگاه سردم پی کارش رفت و برق چشمانم به کار افتاد. خنده فرزام حکایت از رضایتش برای اسم گذاری فرزندمان داشت. دلم قرص شد و با خیال راحت سرو وضع آشفته ام را سامان دادم. ┄━•●❥ ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#حق_الناس_پیگرد_الهی_دارد
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز_است
@shayestegan98
🤭 مقابله با بوی بد دهان در روزهداری
🔸وعده سحر غذاهای پر ادویه و خیلی داغ نخورید
@shayestegan98
🌷 پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) :
☘️ رمضان ماهى است كه ابتدايش رحمت است و ميانه اش مغفرت و پايانش اجابت و آزادى از آتش جهنم.
📖 کافی ج۴ ص۶
@shayestegan98
4_5857025611402313858.mp3
24.19M
💠 #تحدیر (تندخوانی) جزء سوم قرآن کریم
🎙با صوت استاد معتز آقایی
⏱زمان : 33دقیقه
@shayestegan98
هدایت شده از تبیین ثارالله استان اصفهان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 هرروز با یک حکمت علوی
💠 کارشناس مذهبی : حجت الاسلام حمیدرضا صادق زاده
🕌سلام مسجد
مسجد تعطیلی ندارد