eitaa logo
شهدای مدافع حرم
378 دنبال‌کننده
38.4هزار عکس
31هزار ویدیو
65 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم سلام وصلوات بر محمد وال محمد صل الله علیه واله السلام علیک یا ابا عبدالله سلام دوستان شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 | 《 علی اکبر توانکار رنجبر 》 سنگر را خالی نگذارید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 سرزمین من بودند که زودتر از به مردانگے رسیدند . بے مثال ترین را براے سرزمین و اعتقاداتشان آفریدند . کہ همیچگاه بہ دنبال قدردانے و قدرشناسے از خود نبودند . خالص ترین ایرانیان بودند کہ دشمن این مرز و بوم را بہ خاک نشاندند.. یاد و نامتان گرامے سرزمینم شادی روح و 🌹 🕊🥀
🌴🌹🕊🌹🕊🥀🌴 با اینکه جانشین فرماندهی تیپ شده بود و کل نیرو ها زیر نظرش بود، همیشه گوشه نمازخانه می خوابید. یک شب برای آب خوردن به سمت نمازخانه رفتم دیدم دارد نماز شب می خواند ... آنقدر محو مناجات با خدا بود که متوجه حضورم نشد . نماز شبش که تمام شد کنارش نشستم و گفتم : خب آقاجان، ما بعد از ظهر کلی کار کردیم ، توی کوه و جنگل بالا و پایین کردیم و خسته شدیم . کمی هم استراحت کن شما فرمانده مایی، باید آماده باشی! لبخندی زد و گفت : خدا به ما به جون بخشیده ، باید جونمون رو فداش کنیم ... جز این باشه رسم آزادگی نیست . شادی روح و 🌹 🥀🌴
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 ملت ما، ملت معجزه گر قرن است و من سفارشم به ملت تداوم بخشیدن به راه و استعانت به درگاه خداوند است تا این انقلاب را به انقلاب حضرت مهدی عجل الله فرجه الشریف وصل نماید. 🌴 🌹🕊
اوائل ازدواجمان بود و هنوز نمی‌توانستم خوب غذا درست کنم. یک روز تاس کباب بار گذاشتم و منتظر شدم یوسف از سر کار بیاید. همین که آمد، رفتم سر قابلمه تا ناهار بیاورم ولی دیدم همه‌ی سیب‌زمینی‌ها له شده. خیلی ناراحت شدم. یک گوشه نشستم و زدم زیر گریه. وفتی فهمید برای چه گریه می‌کنم، خنده‌اش گرفت و خودش رفت غذا را آورد سر سفره. این قدر از غذا تعریف کرد که اصلا یادم رفت غذا خراب شده. 🕊🌹
دفترچه ای داشت که برنامه ها و کارهایش را داخل آن می‌نوشت روزی که خیلی کار برای خدا انجام میداد بیشتر از روزهای قبل خوشحال بود ... یادم هست یک بار گفت: امروز بهترین روز من است، چون خدا توفیق داد توانستم گره از کار چندین بنده‌‌ خدا باز کنم . علمدار کمیل شهید ابراهیم هادی🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷نزدیک مراسم عقد محمودرضا بود که یک روز آمد و گفت:"من کت و شلوار برای مجلس عقد نخریده ام" من هم سر به سرش گذاشتم و گفتم: تو نباید بخری که خانواده عروس باید برایت بخرند، خلاصه با هم برای خرید رفتیم، محمودرضا حتی هنگام خرید کت و شلوار دامادی اش هم حال و هوای همیشگی را داشت 🥀اصلا حواسش به خرید نبود و دقت نمی‌کرد در عوض من مدام می‌گفتم مثلا این رنگ خوب نیست و آن یکی بهتر است و ...، هیچ وقت فراموش نمی‌کنم در گیر و دار خریدن کت شلوار به من گفت: "خیلی سخت نگیر، شاید امام زمان (عج) امشب ظهور کردند و عروسی ما به تعویق افتاد." 🌷هدف محمودرضا، رضایت دل امام زمان اش بود، دنبال گرفتن تایید امام زمان (عج) بود، همیشه می گفت:" ما باید پرچم امام زمان (عج) را بالا ببریم." ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🥀یک روز بهش گفتم، پسر تو دانش آموز هستی ، درست نیست بری جبهه ،درستو بخون ، برگشت گفت:« طاقت ندارم نامحرم دست به من بزنه.»... برای کارگری رفتم سرزمین برگشتم دیدم سبحان نیست ، گفتم سبحان کجا رفت ،گفتن رفت . 🌷 سبحان جنت صادقی رامسر شهادت ۱۳۶۵ ام الرصاص سن ۱۸ سال ‌