eitaa logo
شهدای مدافع حرم
380 دنبال‌کننده
37.9هزار عکس
30.8هزار ویدیو
65 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم سلام وصلوات بر محمد وال محمد صل الله علیه واله السلام علیک یا ابا عبدالله سلام دوستان شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 سرزمین من بودند که زودتر از به مردانگے رسیدند . بے مثال ترین را براے سرزمین و اعتقاداتشان آفریدند . کہ همیچگاه بہ دنبال قدردانے و قدرشناسے از خود نبودند . خالص ترین ایرانیان بودند کہ دشمن این مرز و بوم را بہ خاک نشاندند.. یاد و نامتان گرامے سرزمینم شادی روح و 🌹 🕊🥀
🌴🌹🕊🌹🕊🥀🌴 با اینکه جانشین فرماندهی تیپ شده بود و کل نیرو ها زیر نظرش بود، همیشه گوشه نمازخانه می خوابید. یک شب برای آب خوردن به سمت نمازخانه رفتم دیدم دارد نماز شب می خواند ... آنقدر محو مناجات با خدا بود که متوجه حضورم نشد . نماز شبش که تمام شد کنارش نشستم و گفتم : خب آقاجان، ما بعد از ظهر کلی کار کردیم ، توی کوه و جنگل بالا و پایین کردیم و خسته شدیم . کمی هم استراحت کن شما فرمانده مایی، باید آماده باشی! لبخندی زد و گفت : خدا به ما به جون بخشیده ، باید جونمون رو فداش کنیم ... جز این باشه رسم آزادگی نیست . شادی روح و 🌹 🥀🌴
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 ملت ما، ملت معجزه گر قرن است و من سفارشم به ملت تداوم بخشیدن به راه و استعانت به درگاه خداوند است تا این انقلاب را به انقلاب حضرت مهدی عجل الله فرجه الشریف وصل نماید. 🌴 🌹🕊
اوائل ازدواجمان بود و هنوز نمی‌توانستم خوب غذا درست کنم. یک روز تاس کباب بار گذاشتم و منتظر شدم یوسف از سر کار بیاید. همین که آمد، رفتم سر قابلمه تا ناهار بیاورم ولی دیدم همه‌ی سیب‌زمینی‌ها له شده. خیلی ناراحت شدم. یک گوشه نشستم و زدم زیر گریه. وفتی فهمید برای چه گریه می‌کنم، خنده‌اش گرفت و خودش رفت غذا را آورد سر سفره. این قدر از غذا تعریف کرد که اصلا یادم رفت غذا خراب شده. 🕊🌹
دفترچه ای داشت که برنامه ها و کارهایش را داخل آن می‌نوشت روزی که خیلی کار برای خدا انجام میداد بیشتر از روزهای قبل خوشحال بود ... یادم هست یک بار گفت: امروز بهترین روز من است، چون خدا توفیق داد توانستم گره از کار چندین بنده‌‌ خدا باز کنم . علمدار کمیل شهید ابراهیم هادی🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷نزدیک مراسم عقد محمودرضا بود که یک روز آمد و گفت:"من کت و شلوار برای مجلس عقد نخریده ام" من هم سر به سرش گذاشتم و گفتم: تو نباید بخری که خانواده عروس باید برایت بخرند، خلاصه با هم برای خرید رفتیم، محمودرضا حتی هنگام خرید کت و شلوار دامادی اش هم حال و هوای همیشگی را داشت 🥀اصلا حواسش به خرید نبود و دقت نمی‌کرد در عوض من مدام می‌گفتم مثلا این رنگ خوب نیست و آن یکی بهتر است و ...، هیچ وقت فراموش نمی‌کنم در گیر و دار خریدن کت شلوار به من گفت: "خیلی سخت نگیر، شاید امام زمان (عج) امشب ظهور کردند و عروسی ما به تعویق افتاد." 🌷هدف محمودرضا، رضایت دل امام زمان اش بود، دنبال گرفتن تایید امام زمان (عج) بود، همیشه می گفت:" ما باید پرچم امام زمان (عج) را بالا ببریم." ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🥀یک روز بهش گفتم، پسر تو دانش آموز هستی ، درست نیست بری جبهه ،درستو بخون ، برگشت گفت:« طاقت ندارم نامحرم دست به من بزنه.»... برای کارگری رفتم سرزمین برگشتم دیدم سبحان نیست ، گفتم سبحان کجا رفت ،گفتن رفت . 🌷 سبحان جنت صادقی رامسر شهادت ۱۳۶۵ ام الرصاص سن ۱۸ سال ‌
🌷عکس ماندگار سردار شهید احمد محتشم در کنار سردار شهید حاج قاسم سلیمانی تاریخ تولد: ۱۳۳۷ تاریخ شهادت: ۱۳۶۲ 🥀شهید احمد محتشم در کرمان و خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود. از دوران طفولیت به مسائل دینی و مذهبی علاقه وافری داشت به طوری که مشتاقانه در کلاس های دینی و مراسم مذهبی شرکت می جست. 🌷در دوران حکومت طاغوت متهورانه و بی باکانه در پخش نوارهای مذهبی سخنرانی ها و اعلامیه های حضرت امام فعالیت گسترده ای داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در پی مبارزاتش از نخستین افرادی بود که به عضویت سپاه پاسداران درآمد و مستمر در منطقه کردستان علیه ضد انقلاب جنگید. 🌷با آغاز جنگ تحمیلی از کردستان به جبهه ی جنوب شتافت و در عرصه نبرد با دشمن حماسه ها آفرید. بعد از مراسم ازدواجش که هنوز مدتی از آن نگذشته بود مجدداً داوطلبانه عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل گردید. 🥀وی فرماندهی شجاع و با ایمان و عابدی پارسا بود که لحظه ای از ذکر خدا و نماز و روزه و نماز شب غافل نبود. از خصوصیات بارز وی عبادت زیاد همراه با اخلاص بود و همیشه ذکر خدا را بر لب داشت بزرگترین سفارش او یاد خدا و به جا آوردن عبادات بود. 🌷با وجود عشق و علاقه وافر به خانواده مرتب تکرار می کرد: "جنگ و جهاد در راه خدا را بیشتر دوست دارم پس شما هم به خاطر خدا صبر پیشه کنید و بدانید شما بیشتر از ما در پیشگاه خداوند اجر دارید." آدرس مزار شهید احمد محتشم گلزار شهدای کرمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🟢دستخط دانش آموز شهید محمدامین صفرزاده ... اون هم انگشترش که همیشه دستش بود ولی ... صبح حادثه، انگشترش را در برابر آینه می گذارد... و جالب اینجاست که: همون انگشتش هم قطع میشه... 📌روایت کرمان ✨مادر میان اشک‌هایش لبخندی زد و گفت:((من بچه ها رو به سختی بزرگ کردم ولی خوشحالم پسرم شهید شد.)) بعد ازینکه دست خط محمدامین را نشانمان داد که برای برادرش آیه "امن یجیب" نوشته بود ادامه داد:🌟((محمدامینم همیشه عشق شهادت بود، من هم دوست داشتم به آرزوش برسه. هر وقت صحبت از شهادت میشد بهش می‌گفتم انشاالله به سن حبیب بن مظاهر که رسیدی اونوقت شهید بشی، اما فکر نمی کردم به این زودی پسرم شهید بشه و من هم بشم مادر شهید. ))🥀 🌱در حالی که با دستمال، اشکش را از گوشه چشمش پاک می‌کرد، آهی کشید و گفت:((خیلی زود بود، اما راضی ام به رضای خدا.)) 📝راوی مادر شهید صفرزاده ✍به قلم اعظم رنجبر ✍اَللّهُمَ‌‌الرزُقناتَوفیق‌َشَهادةَفي‌سَبیلِك.... ‌