💎روباه عاقل
یک روز روباهی که حوصلهاش سر رفته و کمی هم افسرده بود و بیپول، تصمیم گرفت نویسنده شود، و چون منزجر بود از آدمهایی که هی اِل و بل میکنند و آخرش هم هیچ کاری نمیکنند، فوراً به نتیجه رسید و اولین کتابش خیلی خوب از کار درآمد و حسابی ترکاند، و همگان تحسینش کردند، و طولی نکشید که به همهی زبانها ترجمه شد (که بعضیشان هم ترجمههای خوبی نبودند). دومین کتابش حتی از اولی هم بهتر بود، و چندین استاد برجسته از مهمترین محافل دنیای آکادمیک آن دوران شدیداً به تحسینش برخاستند و حتی کتابهایی نوشتند دربارهی کتابهایی که دربارهی کتابهای روباه نوشته شده بود. از آن پس، روباه کاملاً راضی و خرسند شد و در سالهای بعد هیچ اثری منتشر نکرد. اما ملت شروع کردند به پچ پچ و هی به همدیگر میگفتند: «چه بلایی سر روباه آمده؟»، وقتی هم که او را در مهمانیها و بزن بکوبها میدیدند، بیدرنگ سراغش میرفتند و گیر میدادند که حتماً باید اثر دیگری منتشر کند. روباه با کلافگی جواب میداد: «اما من که دو تا کتاب منتشر کردهام» و آنها میگفتند: «بله، و خیلی هم خوب بودند، برای همین باید یکی دیگر منتشر کنی.» روباه جوابی نداد، ولی با خودش فکر کرد: «در واقع چیزی که آنها از من میخواهند این است که یک کتاب بد منتشر کنم. اما من زرنگتر از این حرفهام و این کار را نمیکنم.» و دیگر کتابی منتشر نکرد.
✍️آگوستو مونته روسو
مترجم: مهشید شریفیان
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
25.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ دیدنی از داستان مباهله...
هرگاه بعد از علم و دانشى كه به تو رسيده، باز كسانى دربارهٔ مسيح با تو به ستيز برخيزند، پس بگو: «بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما نيز فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما نيز زنان خود را؛ ما از نفوس خود (و كسى كه همچون جان ماست) دعوت كنيم، شما نيز از نفوس خود؛ آنگاه مباهله و نفرين كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قراردهيم» (آلعمران/ 61)
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
گویند که در شهر نیشابور موشی به نام «زیرک» در خانهی مردی زندگی میکرد.
زیرک دربارهی زندگی خود چنین میگوید:
«هرگاه مرد صاحبخانه خوراکی برای روز دیگر نگه میداشت، من آن را ربوده و میخوردم و مرد هرچه تلاش میکرد تا مرا بگیرد، کاری از پیش نمیبرد.
تا اینکه شبی مهمانی برای مرد آمد.
او انسانی جهاندیده و سرد و گرم روزگارچشیده بود.
هنگامی که مهمان برای مرد سخن میگفت، صاحب خانه برای آنکه ما را از میان اتاق رفت وآمد میکردیم براند(فراری دهد)، دستهایش را بههم میزد.
مهمان از این کار مرد خشمگین شد و گفت:
من سخن میگویم آنگاه تو کف میزنی؟ مرا مسخره میکنی؟
مرد گفت:
برای آن دست میزنم که موشها بر سر سفره نریزند و آنچه آوردهایم را ببرند.
مهمان پرسید:
آیا هرچه موش در این خانهاند همگی جرات و توان چنین کاری را دارند؟
مرد گفت:
نه! یکی از ایشان از همه دلیرتر است.
مهمان گفت:
بیگمان این جرات او دلیلی دارد و من گمان میکنم که این کار را به پشتیبانی چیزی انجام میدهد. پس تیشهای برداشت و لانهی مرا کند. من در لانهی دیگری بودم و گفتههای او را میشنیدم.
در لانهی من 1000 دینار بود که نمیدانم چهکسی آنجا گذاشته بود اما هرگاه آنها را میدیدم و یا به آنها میاندیشیدم، شادی و نشاط و جرات من چندبرابر میشد.
مهمان زمین را کند تا به زر رسید
و آن را برداشت و به مرد گفت:
که دلیل دلیری موش این زر بود. زیرا که مال پشتوانهای بس نیرومند است. خواهی دید که از این پس موش دیگر زیانی به تو نخواهد رسانید.
من این سخنها را میشنیدم و در خود احساس ناتوانی و شکست میکردم. دانستم که دیگر باید از آن سوراخ، به جایی دیگر رفت.
چندی نگذشت که در بین موشهای دیگر کوچک شمرده شدم و جایگاه خود را از دست دادم و دیگر مانند گذشته بزرگ نبودم. کار به جایی رسید که دوستان مرا رها کردند و به دشمنانم پیوستند.
پس من با خود گفتم؛
که هرکس مال ندارد، دوست، برادر و یار ندارد.
مهمان و صاحبخانه، زر را بین خود بخش کردند. صاحبخانه زر را در کیسهای کرد و بالای سر خود گذاشت و خوابید، من خواستم از آن چیزی باز آرم تا شاید از این بدبختی رهایی یابم،
هنگامی که به بالای سر او رفتم، مهمان بیدار بود و یک چوب بر من زد که از درد آن بر خود پیچیدم و توان بازگشت به لانه را نداشتم. به سختی خود را به لانه رساندم و پس از آنکه دردم اندکی کاسته شد، دوباره آز مرا برانگیخت و بیرون آمدم.
مهمان چشم به راه من بود، چوبی دیگر بر سر من کوفت، آنچنان که از پای درآمدم و افتادم. با هزار نیرنگ خود را به سوراخ رساندم.
درد آن زخمها، همهی جهان را بر من تاریک ساخت و دل از مال و دارایی کندم. آنجا بود که دریافتم، پیشآهنگ همهی بلاها طمع است.
پس از آن، به ناچار کار من به جایی رسید که به آنچه در سرنوشت است خشنود شدم. بنابراین از خانهی آن مرد رفتم و در بیابانی لانه ساختم.
📚#کلیله_و_دمنه
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
بازرگان و انوشیروان
بازرگانى در زمان انوشیروان مى زیست و مالى فراوان گرد آورد. پس از سال ها، او که در مملکت نوشیروان غریب بود، تصمیم به بازگشت به دیار خویش گرفت، ولى بدخواهان، نزد پادشاه بدگویى کردند که فلان بازرگان، از برکت تو و سرزمین تو، چنین مال و منال به هم رسانده است و اگر او برود، دیگر بازرگانان هم روش او را در پیش مى گیرند و اندک اندک رونق دیار تو، هیچ مى شود.
انوشیروان هم رأى آنها را پسندید و بازرگان را احضار کرد و گفت که اگر مى خواهى، برو؛ ولى بدون اموال.
بازرگان گفت: «آنچه پادشاه فرمود، به غایت صواب است و از مصلحت دور نیست. اما آنچه آورده بودم و در شهر تو به باد رفت، اگر پادشاه دو چندان باز تواند داد، ترک همه مال گرفتم.
نوشروان گفت: اى شیخ! در این شهر چه آورده اى که باز نتوانم داد؟
گفت: اى مَلِک! جوانى آورده بودم و این مال بدو کسب کرده. جوانى به من باز ده و تمامت مال من باز گیر.
نوشیروان از این جواب لطیف متحیّر شد و او را اجازت داد تا به سلامت برفت.
جوامع الحکایات
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
📚داستان کوتاه
گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد.
عکس خود را در آب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد.
غمگین شد.
اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد.
در همین حین چند شکارچی قصد شکار او کردند.
گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک می دوید، صیادان به او نرسیدند ٬ اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه ی درخت گیر کرد و نمی توانست به تندی فرار کند.
صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند.
گوزن چون گرفتار شد با خود گفت:
دریغ پاهایم که از آن ها ناخشنود بودم نجاتم دادند، اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند.
چه بسیارند در زندگی چیزهایی که از آنها خوشمان نمی آید ولی مایه خوشبختی و آسایش ما هستند و بالعکس چه چیزهایی که داریم و یا دوست داریم داشته باشیم اما مایه بدبختی و عذاب ما هستند. تمام تلاشمان را برای داشتن زندگی بهتر انجام دهیم اما همواره به حکمت های خداوند راضی باشیم.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞کلیپ تصویری مباهله پیامبر اسلام با مسیحیان نجران
#مباهله
با اهل جدل مجادله باید کرد
با تیغ زبان مقابله باید کرد
بر منطق وحی سر اگر نسپردند
بی چون و چرا مباهله باید کرد
شعر از مه و مهر شب شکن باید گفت
از فاطمه و اباالحسن باید گفت
تا خاطره ی مباهله گُم نشود
پیوسته، سخن، سخن، سخن باید گفت
🌸 عید مباهله روز اثبات حقّانیت
اهل البیت عصمت و طهارت توسط
خداوند عّزوجل بر تمامی اَدیان و مذاهب
جهان بر تمامی #شیعیان و مُحبّین
#آل_یاسین (علیهم السلام) مبارک باد
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و
🌸آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
...
زيبايي انسان در چيست؟
روزي شاگردان نزد حکيم رفتند و پرسيدند: «استاد زيبايي انسان درچيست؟»
حکيم 2 کاسه کنار شاگردان گذاشت وگفت: «به اين 2 کاسه نگاه کنيد اولي ازطلا درست شده است ودرونش سم است و دومي کاسه اي گليست و درونش آب گوارا است، شما کدام راميخوريد؟»
شاگردان جواب دادند: «کاسه گلي را.»
حکيم گفت: « آدمي هم همچون اين کاسه است. آنچه که آدمي را زيبا ميکند درونش واخلاقش است. بايد سيرتمان رازيباکنيم نه صورتمان را»
#داستان_های_کوتاه
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
9.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🎥داستان زندگی #شیخ_فضل_الله_نوری، عالمی که با تمام وجود ایستاد تا اسلام حاکم باشد نه تفسیر انسانها از اسلام
♨️تصویر پیکر شیخ فضل الله بالای چوبه دار یک معنا دارد.
گاهی فضا را آنقدر غبار آلود میکنند که مردم یک شهر رضایت میدهند عالمشان را بالای دار ببینند.
و تاریخ تکرار شدنی است...
🏴 11مرداد سالروز شهادت آیت الله العظمی شیخ فضل الله نوری
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
شمه ای از ماجـــرای مباهله 🔽
🔴مباهله با دُردانه های خدا
فَمَنْ حَآجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَآءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَ أَبْنَآءَکُمْ وَ نِسَآءَنَا وَ نِسَآءَکُمْ وَ أنفُسَنَا وَ أنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکَٰذِبِینَ
پس هرکه با وجود دانشی که (درباره عیسی) سوی تو آمد ، با تو محاجّه کند پس بگو :بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و خودمان (نفس و جانمان ) و خودتان را فرابخوانیم ، سپس (به درگاه خدا )تضرّع کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم .
📚سوره آل عمران ، آیه61
✨ هنگامى كه خبردعوت پیامبر (ص) منتشر شد و به آنجا رسيد، گروهى از علماى نجران براى بحث و مناظره با پيغمبر(ص) به مدينه آمدند.
علماى نجران در بحث محكوم شدند ولی گفتند مباهله کنیم
زمانى كه دو طرف بحث نمىتوانستند يكديگر را قانع كنند، مقابل هم مىايستادند و به اين صورت نفرين مىكردند: «خدايا! هر يك از ما را كه بر باطل هستيم با عذاب خود هلاك كن!»
هنگام مباهله،پیغمبر (ص) فقط على بن ابى طالب، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسين علیهم السلام را با خود همراه كردند.
اسقف نجران هنگامى كه از دور چهرههاى نورانى آن بزرگواران را ديد به نصارى گفت:
من چهره كسانى را مىبينم كه اگر از خدا بخواهند كوهى را از جا بكند، خداوند دعاى آنها را مستجاب خواهد كرد. با چنين كسانى مباهله نكنيد كه آتشى نازل خواهد شد و همه شما در آن خواهيد سوخت و تا روز قيامت هيچ نصرانىاى در عالم باقى نخواهد ماند؛ پس برگرديد و از اين مباهله صرف نظر كنيد!
👈در نهايت نيز علماى نجران حاضر به مباهله با پيامبر(ص) نشدند و دادن جزيه را پيشنهاد كردند.
📚درپرتو ولایت ص 44
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💢 حڪایتی از عدالت
✅ در آذربایجان، غذایی برای عتبه بن فرقد رَضِیَ اللّهُ عَنْه آوردند ڪه بدان خبیص (آفروشه) می گفتند و حلوایی بود ڪه از خرما و روغن ساخته می شد.
عتبه رَضِیَ اللّهُ عَنْه، وقتی از آن خورد و دید ڪه خوشمزه و گواراست، گفت: به خدا سوگند، خوب است ڪه از این برای امیرالمؤمنین هم بسازیم.
به دستور عتبه، دو ظرف بزرگ افروشه ساخته شد و عتبه آن را بر پشت شتری به همراه دو نفر برای عمر بن خطاب رَضِیَ اللّهُ عَنْه به مدینه فرستاد. وقتی ڪه آن دو نفر با بارشان به مدینه رسیدند، عمر رَضِیَ اللّهُ عَنْه، ظرف ها را باز ڪرد و گفت:
این چیست؟ آن دو جواب دادند: این، خبيص است. امیرالمؤمنین رَضِیَ اللّهُ عَنْه، آن را چشید و دید ڪه شیرین و خوشمزه است و به فرستادگان نگاه ڪرد و گفت: آیا همه مسلمین از این دارند و سیر می خورند؟ دو نفر، پاسخ دادند: خير!
عمر بن خطاب رَضِیَ اللّهُ عَنْه، به آنان دستور داد ڪه ظرف ها را برگردانند و به عتبه بن فرقد نوشت: این را بدان ڪه بیت المال، نه حاصل زحمت پدرت است و نه محصول تلاش مادرت! از چیزی ڪه خودت از آن سیر میخوری به مسلمين هم بده.
📚 منبــع :
مناقب امیر المومنین رض
ابن جوزی
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
📎 #_یک_تکه_کتاب
شش درس مهم زندگی که لازم است هرروز به خودتان یادآوری کنید:
شخصیت از سنگ ساخته نشده است. می توانید هرطور که میخواهید تغییر کنید.
هرگز والدینتان را رها نکنید. آنها دلیل اینجا بودن شما هستند.
هرگز بین عشق و دوستی هایتان دست به انتخاب نزنید. هردو نقش مهمی در زندگی شما دارند.
مردم می گویند: قلبت رو دنبال کند. در هر موقعیتی این توصیه درستی نیست. در عوض "به قلبت گوش کن و با مغزت حرکت کن"
زمان تقریبا همه چیز را التیام می بخشد. زمان بدهید و تغییر را تجربه کنید.
افکار، احساسات را کنترل می کنند. احساسات، رفتارتان را کنترل می کنند. پس خوب فکر کنید تا خوب رفتار کنید و نتیجه خوب بگیرید.
📕 تنها راز موفقیت، دوام آوردن
✍🏻 #مارک_یارنل
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
👶🏻 #سیاست_های_تربیتی
والدین خود نیاز به یک تربیت اساسی دارند
👈🏻بچه سرفه میکنه
✔️مادر خلاق یک دستمال درمیاره و به بچه میده.
✖مادر غیرخلاق بچه را دعوا میکنه و بچه حالا علاوه بر سرفه، گريه هم ميكنه!!
👈🏻بچه غر میزنه و نمیخواد از مغازه بیرون بره.
✔️پدر خلاق به بچه میگه که من بلد نیستم راه خروجو! تو بهم راه را نشون بده! بچه خوشحال، انگار که کار مهمی انجام داده درب خروجی را نشون میده و خارج میشه!
✖پدر غیرخلاق بچه را به زور و کشان کشان بیرون میبره. بچه گريه ميكنه و غر میزنه و پدر قربون صدقه اش میره! رشوه میده و بچه هم رشوه را قبول میکنه و بحث بعد و دعوای بعد تا رسیدن به خانه سر تعداد بستنیه.
👈🏻بچه تو مدرسه دعوا کرده داستان را برای مادر تعریف میکنه.
✔️مادرخلاق گوش میده، و اجازه ميده بچه حرف بزنه!
✖مادر غیرخلاق به بچه میگه: "اون بی تربیته. تو باهاش بازی نکن!".
👈🏻بچه بستنی میخوره
✔️مادر خلاق به بچه دستمال میده تا دهنشو پاک کنه.
✖مادر غیرخلاق خودش دور دهن بچه را پاک میکنه!
👈🏻بچه گريه ميكنه و نق ميزنه!!
✔️مادر خلاق به بچه نگاه میکنه و از بچه میخواد تا علت بدخلقیش را بدون گریه بگه!
✖مادر غیر خلاق دعواش میکنه. پدر به مادر میتوپه که بچه رو دعوا نکن. بچه یه لگدی حواله بابا میکنه و مادر میخنده!! پدر بچه را دعوا میکنه. باز هم گریه و باج دادن به کودک از نو شروع میشه!
👈🏻بچه زمین خورده!
✔️مادر خلاق میخنده و میگه اشکال ندارد؛ بلند شو و ادامه بده و بچه بلند میشه، انگار اتفاقی نیافتاده و به بازی ادامه میده.
✖مادر غیرخلاق توی سرش میزنه. بچه را بلند میکنه و مثل کیسه سیب زمینی میتکونه. بچه میترسه و جیغ میزنه. بعد بچه را پیش خود مینشونه و بهش میگه حق نداری از جات جم بخوری!
👈🏻در مطب دکتر حوصله بچه سر رفته.
✔️مادر خلاق مجهزه! از کیفش کاغذ و مدادرنگی بیرون میآره و بچه سرگرم میشه!
✖مادر غیرخلاق عین گرامافونی که سوزنش گیر کرده باشه لاینقطع میگه "نرو، نکن، نگو، دست نزن، بیا، حرف نزن، آروم باش، بشین، ول کن، به بابات میگم …". اعصاب همه رو خرد کردی. الان آقای دکتر میاد آمپولت میزنه!!! و این ماجرا ادامه داره!
حرف اخر: من فکر میکنم در وهله اول خود والدین نیاز به تربيت دارند بعد بچه ها!
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk