eitaa logo
رمان زیبای 《آدم و حوا》..♡
29 دنبال‌کننده
553 عکس
97 ویدیو
0 فایل
رمان مذهبی و عاشقانه درمورد دختری بی بند و بار و پسری بسیار مذهبی به نام آدم و حوا که سر راه هم قرار میگیرند و ... 🦋🎶💟 ‌ ‌ِ••••❥⊰🕸🐚چنل💖👇🏻 ༆ ⇢ •⊰| @sheidiii♥️|🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🎶💟 😌🦋🌸 ‌ ‌ِ••••❥⊰🕸🐚چنل💖👇🏻 ༆ ⇢ •⊰| @sheidiii♥️|🌸
🖤هنوزم وقتی به یادت میفتم قلبم به درد میاد سردار دل ها🖤💔 🦋🎶💟 😌🦋🌸 ‌ ‌ِ••••❥⊰🕸🐚چنل💖👇🏻 ༆ ⇢ •⊰| @sheidiii♥️|🌸
29.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎼 نماهنگ بسیار زیبا! 🇮🇷«ملت بیدار و قوی»🇮🇷 🎤با اجرایِ مداح اهل بیت؛ «صادق آهنگران» °•جاده وُ اسب مهیاست، بیا تا برویم.. °•حاج قاسم دلش اینجاست، بیا تا برویم.. ◾️در آستانهٔ سالگردِ شهادتِ، سپهبد سلیـ❤️ــمانے عزیز🌷 بسیار زیبا🙂😭🖤 🦋🎶💟 😌🦋🌸 ‌ ‌ِ••••❥⊰🕸🐚چنل💖👇🏻 ༆ ⇢ •⊰| @sheidiii♥️|🌸
11.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتما ببینید🖤🙂 🦋🎶💟 😌🦋🌸 ‌ ‌ِ••••❥⊰🕸🐚چنل💖👇🏻 ༆ ⇢ •⊰| @sheidiii♥️|🌸
🦋🎶💟 😌🦋🌸 ‌ ‌ِ••••❥⊰🕸🐚چنل💖👇🏻 ༆ ⇢ •⊰| @sheidiii♥️|🌸
ملت شهادتیم🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🦋بسم الله الرحمان الرحیم 🌸🦋 * * * 🌸رمان آدم و حوا🌸 *پارت (4)* خودم هم دلم مي خواست اولين طعم بو.سه رو باهاش تجربه كنم . براي ترغيب كردنش به چيزي كه تو سرش بود ، نگاهي به ل.ب هاش انداختم . و بعد دوباره به چشماش . كمي مكث كرد . انگار مي خواست ببينه بهش اجازه ي اين كار رو مي دم يا نه . دلم مي خواست بگم " بيا جلو ديگه " . اما به جاي هر حرفي ، ل.ب پايينم رو با عشوه به دندون گرفتم و چشمام رو به سرخوشي خمار كردم . فهميد اجازه رو صادر كردم . سرش رو با سرعت جلو آورد . هنوز به وصال نرسيده صداي قدم هاي كسي كه به پله ها نزديك مي شد تو سالن پيچيد . و پشتش صداي چندتا زن . با سرعت از هم فاصله گرفتيم . قلبم به شدت خودش رو به ديواره ي سينه م مي كوبيد . هول كرده بودم . سريع به بالاي پله ها نگاه كردم . خوشبختانه هنوز سر و كله ي كسي پيدا نشده بود و اين نشون مي داد كسي ما رو نديده . حال پويا هم دست كمي از من نداشت چون اونم هول کرده بود نگاهش به بالای پله ها بود پویا : بپوش بریم نمیذارن دو دقیقه خوش باشیم خندم گرفت از جمله آخرش بدجور خورده بود تو پرش. از روزی که با هم آشنا شدیم تا شب عروسی اجازه ی این رویا رو بهش نداده بودم حتی بعد از خواستگاری رسمی مادرش تموم مدت به بهونه ی فکر کردن برای جواب دادن بهشون کمی محدودش میکردم البته کمی . وگرنه که دست گرفتن ویا حلقه کردن دستش دور کمرم هیچ مانعی نداشت. سوار ماشین شدیم. با نفس عمیقی ماشین رو روشن کرد. کمی تعلل کرد. 🦋🎶💟 ‌ ‌ِ••••❥⊰🕸🐚چنل💖👇🏻 ༆ ⇢ •⊰| @sheidiii♥️|🌸