29.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎼 نماهنگ بسیار زیبا!
🇮🇷«ملت بیدار و قوی»🇮🇷
🎤با اجرایِ مداح اهل بیت؛
«صادق آهنگران»
°•جاده وُ اسب مهیاست، بیا تا برویم..
°•حاج قاسم دلش اینجاست، بیا تا برویم..
◾️در آستانهٔ سالگردِ شهادتِ، سپهبد
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#ما_ملت_شهادتیم
#مرد_میدان
#حاج_قاسم
سلیـ❤️ــمانے عزیز🌷
بسیار زیبا🙂😭🖤
🦋🎶💟
#مدیر😌🦋🌸
ِ••••❥⊰🕸🐚چنل💖👇🏻
༆ ⇢ •⊰| @sheidiii♥️|🌸
🌸🦋بسم الله الرحمان الرحیم 🌸🦋
*
*
*
🌸رمان آدم و حوا🌸
*پارت (4)*
خودم هم دلم مي خواست اولين طعم بو.سه رو باهاش تجربه كنم . براي ترغيب كردنش به چيزي كه تو سرش بود ، نگاهي به ل.ب هاش انداختم . و بعد دوباره به چشماش .
كمي مكث كرد . انگار مي خواست ببينه بهش اجازه ي اين كار رو مي دم يا نه .
دلم مي خواست بگم " بيا جلو ديگه " . اما به جاي هر حرفي ، ل.ب پايينم رو با عشوه به دندون گرفتم و چشمام رو به سرخوشي خمار كردم .
فهميد اجازه رو صادر كردم . سرش رو با سرعت جلو آورد . هنوز به وصال نرسيده صداي قدم هاي كسي كه به پله ها نزديك مي شد تو سالن پيچيد . و پشتش صداي چندتا زن .
با سرعت از هم فاصله گرفتيم .
قلبم به شدت خودش رو به ديواره ي سينه م مي كوبيد .
هول كرده بودم . سريع به بالاي پله ها نگاه كردم .
خوشبختانه هنوز سر و كله ي كسي پيدا نشده بود و اين نشون مي داد كسي ما رو نديده .
حال پويا هم دست كمي از من نداشت چون اونم هول کرده بود نگاهش به بالای پله ها بود
پویا : بپوش بریم نمیذارن دو دقیقه خوش باشیم
خندم گرفت از جمله آخرش بدجور خورده بود تو پرش.
از روزی که با هم آشنا شدیم تا شب عروسی اجازه ی این رویا رو بهش نداده بودم حتی بعد از خواستگاری رسمی مادرش تموم مدت به بهونه ی فکر کردن برای جواب دادن بهشون کمی محدودش میکردم
البته کمی . وگرنه که دست گرفتن ویا حلقه کردن دستش دور کمرم هیچ مانعی نداشت.
سوار ماشین شدیم.
با نفس عمیقی ماشین رو روشن کرد. کمی تعلل کرد.
🦋🎶💟
ِ••••❥⊰🕸🐚چنل💖👇🏻
༆ ⇢ •⊰| @sheidiii♥️|🌸