eitaa logo
علی مقدم
2.4هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
470 ویدیو
33 فایل
آثار[سخنرانی، نوشته ها و اشعار]علی مقدم عاصی خراسانی وبلاگ http://asikhorasani.blogfa.com/ بایگانی پادکست ها https://eitaa.com/ali_moghaddam_Podcast پیام ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17344654120743 هندوستان @SAEB_TABRIZ
مشاهده در ایتا
دانلود
کسی نگفت چرا خانه ات  اثاث ندارد  کسی نگفت چرا کودکت لباس ندارد کسی نگفت چرا بودنت شبیه به مرگ است کسی نگفت چرا مردنت هراس ندارد   نگفت چون که پشیزی نداشت گفتن ِ اینها که این مداخله دخلی به اسکناس ندارد سیاست است و سیاست علی شناس ندارد  سیاست است و به جز چند عمرو عاص ندارد جهان که شیفته ی چشم سبز و روی سفید است تفقدی به سیاهان آس و پاس ندارد مرا ببخش که این بار  گریه ام نگرفته ببخش... گریه برای شما کلاس ندارد ...
با ذکر و دعا و گریه ، همدم نشدی سی شب بگذشت و باز مَحرم نشدی در آخر این ماه به خود میگویم : "دیدی رمضان گذشت و آدم نشدی؟!" شب ۲۹ رمضان ۱۴۴۲
هر چند که میروی ولی سال دگر ای ماهِ خدا ، دوباره مهمانم کن اسعدالله ایامکم
افسوس که ایام شریف رمضان رفت سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت افسوس که سی پاره این ماه مبارک از دست به یکبار چو اوراق خزان رفت ماه رمضان حافظ این گله بُد از گرگ فریاد که زود از سر این گله شبان رفت شد زیر و زبر چون صف مژگان، صف طاعت شیرازه جمعیت بیداردلان رفت بیقدری ما چون نشود فاش به عالم؟ ماهی که شب قدر در او بود نهان، رفت برخاست تمیز از بشر و سایر حیوان آن روز که این ماه مبارک ز میان رفت تا آتش جوع رمضان چهره برافروخت از نامه اعمال، سیاهی چو دخان رفت با قامت چون تیر درین معرکه آمد از بار گنه با قد مانند کمان رفت برداشت ز دوش همه کس بار گنه را چون باد، سبک آمد و چون کوه، گران رفت چون اشک غیوران به سراپرده مژگان دیر آمد و زود از نظر آن جان جهان رفت از رفتن یوسف نرود بر دل یعقوب آنها که به صائب ز وداع رمضان رفت  
قلّاب گشته ام‌ که بگیرم‌ ز دامنت قدِّ خمیده زیرِ گُنَه نیز نعمت است
📜زاهد الاَخباز ✏️عاصی خراسانی شبی بر درب نانواییِ سنگک به انتظار نان ایستاده بودم هوا مانند دل اکثر کسانی که آنجا ایستاده بودند سرد بود و نانوا چنان در بیرون آوردن نان از تنور تساهل و تکاسل میکرد که گویی به جای نان ، میخواهد جان ‌از تنور در بیاورد . شنیده ام مبدع نان سنگک شیخ بهایی (زاد الله بهائه فی الدارین) بوده است ،  اثر حکمت آن حکیم آسمانی در این ابداع زمینی هم دیده میشود (اولیای الهی حتی اگر نانی بسازند از آن بوی جان می آید) با خود می گفتم نان سنگک را میشود "زاهد الاَخباز" نام نهاد ، چون وقتی بر روی سنگ ها او را رها میکنند ، تا زمانی که خام است به سنگ ها چسبیده و سراسر وجودش تعلق است دقایقی نمیگذرد که میفهمد رازِ کمال ، رفع تعلق است و بر اثر ریاضتی که در گرمای تنور تحمل میکند پخته می شود و دست از سنگ بی ارزش تنور کوتاه میکند اسیر ننگِ تعلّق ز خامیِ خویشم خمیر پخته شود ، سنگ را رها سازد  القصه به انتظار ایستاده بودم و در پای افکار خود نشسته ، که دیدم پیرمردی رسید سوار بر دوچرخه و پیاده از مرکب تجمّل دنیا با حالی خوش که گمان نمی کنم اغنیا که بر گران ترین مرکب های این دنیا سوار هستند بتوانند حتی ذره ای از آن حال خوش پیرمرد را بچشند. سلامی کرد و کریمانه دست در جیب برد ، چونان که موسی کلیمانه دست در جِیب مشتی شکلات که بوی حیات از آن می آمد را همراه لبخندی شیرین که معجزه پیرمرد برای فتح دل ها بود بین افراد تعارف کرد و کامِ تلخِ دنیا زده همه را شیرین کرد ما را در دام محبت خودش گرفتار . نکته ای گفت حکیمانه که تلخی انتظار و معطل شدن در آن صف را برایم شیرین ساخت. گفت : من بیست سال پیش آلوده به مناهی بودم ، باری بارقه الهی بر دلم زد و زُکام شهوت از کام برطرف شد و تلخی گناه را حس کردم ، به حرم سلطان اولیا علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیه والثنا رفتم و عرضِ توبه کردم .  با آتشِ دل ، خار و خاشاکِ ‌هوس را سوزاندم و با آب دیده و عرقِ شرم ، سیاهی از ورق بُردم از راه انفعال ، به رحمت رسیده ایم برگشت از عرق ، ورقِ روزگار ما پیرمرد در ادامه گفت : آنجا بود که عهد کردم تا آخر عمر همیشه در جیب شکلات داشته باشم ، کام مردم را شیرین کنم تا خداوند در قیامت‌ کامم را شیرین ‌کند الان‌ بیست سال است که هیچگاه جیبم‌ خالی از شکلات نیست درِ بهشت به روی تو بسته خواهد بود اگر نداشته ای رویِ باز در اینجا @ASI_khorasani
هدایت شده از انجمن ادبی مَطلَع
15.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙 ابولفضل عصمت پرست | محفل ادبی مطلع 📄 متن شعر از خیر قدر، قضا گذشته کار دلم از دعا گذشته شبهای بلند بی عبادت در حسرت ربنا گذشته سلطان شده روز بعد، هرکس از کوی تو چون گدا گذشته گیرم که گذشت آه از حال حالا چه کنیم با گذشته طوری ز خطای ما گذر کرد ماندیم ندیده یا گذشته تصمیم به توبه تا گرفتم فرمود: گذشته ها گذشته هر جا که رسید گریه کردیم آب از سر چشم ما گذشته در راه نجات امت خویش از خون خودش خدا گذشته! میخی که رسیده از مدینه از سینه ی کربلا گذشته یک تیر به حلق اصغرت خورد از حنجر او سه تا گذشته وا شد دهن کمان و حرفش از گوش، هجا هجا گذشته از روی تن تو یکنفر نه! یک لشکر بی حیا گذشته عباس کجاست تا ببیند بر خواهر او چه‌ها گذشته @anjoman_matla
. روز نخست ، نوبت‌ ‌تقسیم تاب و تب تابش به مویِ تو ، به منِ خسته تب رسید . بختم سیاه گشت ز داغ تو ، تلخ نه این هم شباهتی که به من از رطب رسید
باید چقدَر تشنه بمانی ؟ که بفهمی این عالَمِ پُر هیچ ، سراب است سراب است بر خویش چرا تهمت هستی زنی ای دل سر تا قدمت مثل حباب است ، سراب است
ظالم به ظلم خویش گرفتار می شود از پیچ و تاب نیست رهایی کمند را
در رگ اگر که درز کند میکُشد هوا مُردم از این هوس که دلم را هوا گرفت آبی که از پیاله دنیا به ما رسید پیچید در گلو و نفس را ز ما گرفت