eitaa logo
شهید شیخ احمد کافی
88.7هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
7.4هزار ویدیو
5 فایل
🌹﷽🌹 آثار ماندگار از صدای ماندگار 👇 《رسانه حفظ و نشر آثار #شیخ‌احمد‌ڪافی》 تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
19.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ سلام به امام زمان/کلیپ مهدوی@sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
افتتاح؛کلید گشایش 🔹هنگام خواندن دعای افتتاح به اين جمله نورانی برميخوريم: اللَّـهُمَّ اِنّا نَرْغَبُ اِلَيْكَ في دَوْلَة كَريمَة... و اعلام ميکنيم ما مشتاق دولت کريمه هستيم و پس از چند سطر شکایتی بر زبان جاری مي نماييم: اَللَّـهُمَّ اِنّا نَشْكوُ اِلَيْكَ فَقْدَ نَبِيِّنا صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَغَیْبَهَ وَلِیِّنا... بارالها ما به درگاه تو شکایت میکنیم از نبودن پیامبرمان که درودهاى تو بر او و آلش باد و از غیبت مولایمان... 🔹امام زمان ارواحنافداه در ضمن اين دو جمله اين مطلب را به ما گوش زد ميکند و ميفرمايد که: "هر شيعه بايد مشتاق تاسيس حکومت آن حضرت بوده و از نبودن آن نازنين به قدری ناراحت باشد که در تمام شب هاى ماه استجابت دعا، دست به درگاه خدا برداشته و از اين وضعيت شکايت نمايد." ➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
🌜شب ها آرامشی دارند 💫از جنس خـدا 🌜پروردگارت همواره 💫بـا تـو همراه است 🌜امشب 💫از همان شب‌هایی‌ست 🌜که برایت یک شب بخیر 💫خــدایی آرزو کـردم 🌜شبتون معطر به عطر خدا ➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
🔴 خانم ڪم‌حجابی ڪه به شیشه‌ی ماشین سردار سلیمانی می‌زندسردار سلیمانی نقل می‌ڪند یڪبار با دخترم زینب رفته بودیم ڪه میوه بخریم. من داخل ماشین نشسته و منتظر دخترم بودم. هم زمان دختر خانمی ڪه پوشش مناسبی نداشت، با شڪ و تردید من را نگاه می‌ڪـــرد و به همراهش می‌گفت این آقا ...😳 ادامه این ماجرای عجیب درڪانال🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4043833365C3d3968f492
خــ♥️ــدای خــــوبـــم🙏 تو را به کدامین نام بخوانم که تو را وصف تواند کرد... و چگونه وصفت کنم که در وصف نگنجی... الهی درمانده ام دستم را بگیر...🙏 صبحتون بخیر... ➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
شهید شیخ احمد کافی
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﺯﺍﺩﻱ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ، ﻛﻪ ﺗﺎ ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﻃﻮﻝ ﻛﺸﻴﺪ، ﺳﺎﻭﺍﻙ ﻋﻠﺎﻭﻩ ﺑﺮ ﺗﻌﻄﻴﻞ ﻫﻤﻪ ﻱ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ‌ﻫﺎﻱ ﻣﻬﺪﻳﻪ، ﻭﻱ ﺭﺍ ﺑﺮﺍ
ﺍﻭ ﺣﺘﻲ ﺩﺭ ﻋﺮﺑﺴﺘﺎﻥ ﺳﻌﻮﺩﻱ ﻧﻴﺰ، ﻛﻪ ﻫﺮ ﺳﺎﻝ ﺑﺮﺍﻱ ﺣﺞ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻣﻲ‌ﺭﻓﺖ، ﻓﻌﺎﻟﻴﺖ ﺩﺍﺷﺖ؛ ﺍﺣﺪﺍﺙ ﺑﻨﺎﻫﺎﻱ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻣﺴﺠﺪ، ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻭ ﭼﺎﻩ‌ﻫﺎﻱ ﺁﺏ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﻣﻮﺍﺭﺩ ﺍﺳﺖ. ﺍﺭﺍﺩﺕ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺧﻤﻴﻨﻲ (ﺭﻩ) ﻭﻱ ﺍﺯ ﻳﺎﻭﺭﺍﻥ ﺍﻧﻘﻠﺎﺏ ﺍﺳﻠﺎﻣﻲ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻭ ﺍﺯ ﻳﺎﺭﺍﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﺧﻤﻴﻨﻲ (ﺭﻩ) ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺩﺭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﻲ‌ﻫﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺣﻤﺎﻳﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﻳﺎﺩ ﻣﻲ‌ﻛﺮﺩ. ﻭﻱ ﺩﺭ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﻲ‌ﻫﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﮔﻔﺖ: ﺍﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﻌﻈﻤﻲ ﺧﻤﻴﻨﻲ! ﺑﺰﺭﮒ ﻣﺮﺟﻊ ﺷﻴﻌﻪ! ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻗﺮﺁن! ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺍﺳﻠﺎم! ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺍﻫﻞ ﺑﻲ! ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺣﺎﻧﻲ! ﻣﺪﺍﻓﻊ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﻭ ﺷﻴﻊ! ﺑﺎ ﺗﻮﺍﻡ ﺁﻗﺎ! ﻗﺮﺑﺎﻧﺖ ﺑﺸﻢ ﺁقا! ﻛﻨﺎﺭ ﻗﺒﺮ ﺟﺪﺕ ﻋﻠﻲ (ﻉ) ﺑﮕﻮ: ﺁﻗﺎ، ﺁﻗﺎﻳﻢ ﻛﻲ ﻣﻲ‌ﺍﻳﺪ؟!. ﺍﻣﺎﻡ ﻧﻴﺰ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺟﻠﺴﺎﺕ ﻣﻬﺪﻳﻪ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﻋﻠﺎﻗﻪ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺣﺘﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﭘﻴﺎﻡ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ، ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺟﻠﺴﺎﺕ ﺗﺸﻮﻳﻖ ﻣﻲ‌ﻛﺮﺩﻧﺪ. ﻭﻱ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺗﺮﻭﺭ ﻣﻨﺼﻮﺭ، ﻧﺨﺴﺖ ﻭﺯﻳﺮ ﻭﻗﺖ، ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﻫﻤﺪﺳﺘﻲ ﺑﺎ ﮔﺮﻭﻩ ﺷﻬﻴﺪ ﺑﺨﺎﺭﺍﻳﻲ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮ ﺷﺪ ﻭ ﺷﺶ ﻣﺎﻩ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺑﺮﺩ. ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﺣﺎﺩﺛﻪ 15 ﺧﺮﺩﺍﺩ ﻧﻴﺰ ﺗﻮﺳﻂ ﻣﺎﻣﻮﺭﺍﻥ ﺭﮊﻳﻢ، ﺩﺳﺘﮕﻴﺮ ﻭ ﺯﻧﺪﺍﻧﻲ ﺷﺪ. ادامه دارد... ❌ قسمت سوم از خدمات شهید کافی@sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
🔴 ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻴﺴﯽ (ﻉ) ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯼ ﺑﻠﺎ زده بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم داستانهای تاریخی و وقایع آن همواره بایستی به عنوان سر مشقی برای آینده مورد توجه قرار گیرد تا بتوانیم همواره چندین سال از زندگی خود پیشتر باشیم و دیگر تجربه های اشتباهی که اقوام و افراد گذشته داشته اند ما تکرار نکنیم، در ادامه داستانی از حضرت عیسی در کتاب معتبر اصول کافی نقل میکنیم که جالب می باشد : ﺭﻭﺯﯼ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻴﺴﯽ (ﻉ) ﻫﻤﺮﺍﻩ (ﺍﺻﺤﺎﺏ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﺧﻮﺩ) ﺑﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎﺋﯽ ﺭﺳﻴﺪ، ﺩﻳﺪ ﺍﻫﻞ ﺁﻥ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻭ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﻭ ﺣﻴﻮﺍﻧﺎﺕ ﺁﻥ، ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﻋﺬﺍﺏ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﺍﻟﻬﯽ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ، ﺍﮔﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺗﺪﺭﻳﺞ ﻣﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻣﯽ‌ﺳﭙﺮﺩﻧﺪ. ﺣﻮﺍﺭﻳﻮﻥ گفتند: ﺍﯼ ﺭﻭﺡ ﺧﺪﺍ، ﺍﺯ پروردگار ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻦ، ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻋﻠﺖ ﻋﺬﺍﺑﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺁﻧﻬﺎ ﺁﻣﺪﻩ، ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺑﻴﺎﻥ ﮐﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﻣﺎ ﺍﺯ ﮐﺮﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﻋﺬﺍﺏ ﺍﻟﻬﯽ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ، ﺩﻭﺭﯼ ﮐﻨﻴﻢ. ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻴﺴﯽ (ﻉ) ﺍﺯ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺧﺪﺍوند ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﻩ ﮐﻨﺪ، ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ حضرت ﻋﻴﺴﯽ (ﻉ) ﻧﺪﺍ ﺷﺪ ﮐﻪ: آﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺑﺰﻥ. ﻋﻴﺴﯽ (ﻉ) ﺑﺎﻟﺎﯼ ﺗﭙﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺯﻣﻴﻦ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﻳﻦ ﺭﻭستا! ﻳﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﯽ ﺍﯼ ﺭﻭﺡ ﻭ ﮐﻠﻤﻪ ﺧﺪ! حضرت ﻋﻴﺴﯽ فرمود ﻭﺍﯼ به ﺣﺎﻝ ﺷﻤﺎ، عمل شما چه بوده که اینطور مورد عذاب واقع شدید؟ ﻣﺮﺩ گفت : به علت ﭼﻬﺎﺭ ﭼﻴﺰ ﻣﺎ مستحق عذاب شدیم : 1 - پرستش ﻃﺎﻏﻮﺕ 2 - ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ 3 - ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺩﺭﺍﺯ 4 - ﻏﻔﻠﺖ ﻭ ﺳﺮﮔﺮﻣﯽ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ‌ﻫﺎﯼ ﺩﻧﻴﺎ ﻋﻴﺴﯽ علیه السلام پرسید ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ به ﭼﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺑﻮﺩ؟ ادامه در پست بعد... ➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
شهید شیخ احمد کافی
🔴 ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻴﺴﯽ (ﻉ) ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯼ ﺑﻠﺎ زده بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم داستانهای تاریخی و وقایع آن هم
ﻣﺮﺩ جواب داد: ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﻋﻠﺎﻗﻪ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ؛ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻣﯽ‌ﺁﻭﺭﺩ ﺷﺎﺩ ﻭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯽ‌ﺷﺪﻳﻢ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﻪ ﻣﺎ ﭘﺸﺖ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩ، ﮔﺮﻳﻪ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﻳﻢ ﻭ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻣﯽ‌ﺷﺪﻳﻢ. حضرت ﻋﻴﺴﯽ فرمود: ﻋﺎﻗﺒﺖ ﮐﺎﺭﺗﺎﻥ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﻳﺎﻓﺖ؟ او جواب داد: ﺷﺒﯽ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﯽ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺑﺮﺩﻳﻢ، ﺻﺒﺢ ﺁﻥ ﺩﺭ (ﻫﺎﻭﻳﻪ) ﺍﻓﺘﺎﺩﻳﻢ. حضرت پرسید: ﻫﺎﻭﻳﻪ ﭼﻴﺴﺖ؟ ﻣﺮﺩ ﺯﻧﺪﻩ شده گفت : ﻫﺎﻭﻳﻪ ﺳﺠﻴﻦ ﺍﺳﺖ. ﻋﻴﺴﯽ: ﺳﺠﻴﻦ ﭼﻴﺴﺖ؟ ﻣﺮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺷﺪﻩ: ﺳﺠﻴﻦ ﮐﻮﻫﻬﺎﯼ ﮔﺪﺍﺧﺘﻪ ﺑﻪ ﺁﺗﺶ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ، ﺑﺮ ﻣﺎ ﻣﯽ‌ﺍﻓﺮﻭﺯﺩ. ﻋﻴﺴﯽ: ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻠﺎﮐﺖ ﺭﺳﻴﺪﻳﺪ، ﭼﻪ ﮔﻔﺘﻴﺪ ﻭ ﻣﺄﻣﻮﺭﺍﻥ ﺍﻟﻬﯽ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ؟ ﻣﺮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺷﺪﻩ: ﮔﻔﺘﻴﻢ: ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﺍﻧﻴﺪ، ﺗﺎ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﻧﻴﮏ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻴﻢ ﻭ ﺯﺍﻫﺪ ﻭ ﭘﺎﺭﺳﺎ ﮔﺮﺩﻳﻢ، ﺑﻪ ﻣﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪ: ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯽ‌ﮔﻮﺋﻴﺪ... قسمت پایانی در پست بعد... @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
🔴 عذاب_قبر تجاوز كننده به ناموس_مردم حضرت عيسي (ع) از گورستانی گذر مي كردند گوری را ديدند كه آتش از آن شعله ور می شود. حضرت دو ركعت نماز به جاي آوردند و عصا بر گور زدند گور شكافته_شد شخص_ را در ميان آتش ديدند. حضرت گفتند: ای مرد چه كرده ای كه به اين عذاب_سخت گرفتار شدي؟ آن مرد گفت يا روح الله من مردی بودم كه به ناموس_مردم تجاوز می كردم چون وفات كردم و مرا دفن كردند از حضرت حق خطاب رسيد كه وی را بسوزانيد. از آن روز تا كنون مرا می سوزانند. حضرت نگاهی كردند مار_سياه و عظيم الجثّه در گور وی ديدند. پرسيدند: كه با اين مسكين چه مي كنی؟ آن مار گفت: تا وی را دفن كردند از وی غايب نبودم همراه با زهری كه اگر قطره ای از آن به رود نيل و فرات بريزد جمله آب قاتل شود. شخص معذب گفت: يا روح الله از حق تعالی در خواست كن تا بر من رحم نمايد. حضرت نيز از خداوند طلب رحمت نمودند. خطاب رسيد كه هر كس از پس زنان_مردم رود ما او را عذابی كنيم كه كس ديگر را چنين عذابی نكرده باشيم. امّا چون تو از ما در خواست رحمت كردی ما او را به تو بخشيديم. حضرت عيسی(ع) به آن مرد گفتند: می خواهی كه با من باشی؟ مرد گفت: يا روح الله عاقبت چه چيز است؟ حضرت فرمودند: عاقبت مرگ است. مرد گفت: نمی خواهم زيرا صد_سال است كه مرده ام امّا هنوز تلخی جان كندن در كام من است. 📚 داستان عارفان ص 214 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
شهید شیخ احمد کافی
ﻣﺮﺩ جواب داد: ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﻋﻠﺎﻗﻪ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ؛ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻣﯽ‌ﺁﻭﺭﺩ ﺷﺎﺩ ﻭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯽ‌ﺷﺪﻳﻢ ﻭ ﻫﻨ
ﻋﻴﺴﯽ: ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ شما! ﭼﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺷﺨﺺ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻫﻠﺎﮐﺖ ﺷﺪﮔﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺳﺨﻦ ﻧﮕﻔﺖ. ﻣﺮﺩ: ﺍﯼ ﺭﻭﺡ ﺧﺪ! ﺩﻫﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎ ﺩﻫﻨﻪ ﺁﺗﺸﻴﻦ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺧﺸﻦ، ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ‌ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﻣﻦ ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﻡ، ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺒﻮﺩﻡ، (ﻭ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻡ) ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻋﺬﺍﺏ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻧﻴﺰ ﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺖ، ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﻪ ﺗﺎﺭ ﻣﻮﺋﯽ ﺩﺭ ﻟﺒﻪ ﭘﺮﺗﮕﺎﻩ ﺩﻭﺯﺥ ﺁﻭﻳﺰﺍﻥ ﻣﯽ‌ﺑﺎﺷﻢ، ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺩﻭﺯﺥ ﻭﺍﮊﮔﻮﻥ ﻣﯽ‌ﺷﻮﻡ، ﻳﺎ ﻧﺠﺎﺕ ﻣﯽ‌ﻳﺎﺑﻢ (ﺍﺣﺘﻤﺎﻟﺎ ﻋﺬﺍﺏ ﺍین ﺷﺨﺺ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺮﮎ ﺑﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻭ ﻧﻬﯽ ﺍﺯ ﻣﻨﮑﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ). ﻋﻴﺴﯽ (ﻉ) ﺑﻪ ﺣﻮﺍﺭﻳﻮﻥ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻳﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﺍﻟﻠﻪ ﺍلاکل ﺍﻟﺨﺒﺰ ﺑﺎﻟﻤﻠﺢ ﺍﻟﺠﺮﻳﺶ ﻭ ﺍﻟﻨﻮﻡ ﻋﻠﯽ ﺍﻟﻤﺰﺍﺑﻞ، ﺧﻴﺮ ﮐﺜﻴﺮ ﻣﻊ ﻋﺎﻓﻴﻪ ﺍﻟﺪﻧﻴﺎ ﻭ ﺍﻟﺎﺧﺮﺓ. ﺍﯼ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺧﺪ! ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻧﺎﻥ ﺧﺸﮏ ﺑﺎ ﻧﻤﮏ ﺯﺑﺮ ﻭ ﺧﺸﻦ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻥ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺧﺎﺷﺎﮐﻬﺎﯼ ﺁﻟﻮﺩﻩ، ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ، ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﻋﺎﻓﻴﺖ ﻭ ﺳﻠﺎﻣﺘﯽ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﺁﺧﺮﺕ ﺑﺎﺷﺪ. 1) - صافات : 143 - 144  داستان های اصول کافی،ص ۴۹۵ ➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
شهید شیخ احمد کافی
ﺍﻭ ﺣﺘﻲ ﺩﺭ ﻋﺮﺑﺴﺘﺎﻥ ﺳﻌﻮﺩﻱ ﻧﻴﺰ، ﻛﻪ ﻫﺮ ﺳﺎﻝ ﺑﺮﺍﻱ ﺣﺞ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻣﻲ‌ﺭﻓﺖ، ﻓﻌﺎﻟﻴﺖ ﺩﺍﺷﺖ؛ ﺍﺣﺪﺍﺙ ﺑﻨﺎﻫﺎﻱ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻣﺴﺠ
ﻣﺮﮒ ﻣﺸﻜﻮﻙ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻛﺎﻓﻲ، ﺩﺭ ﭼﻨﺪ ﻛﻴﻠﻮﻣﺘﺮﻱ ﻣﺸﻬﺪ ﺩﺭ ﺍﺛﺮ ﻳﻚ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺩﻟﺨﺮﺍﺵ، ﺩﺍﺭ ﻓﺎﻧﻲ ﺭﺍ ﻭﺍﺩﻉ ﮔﻔﺖ. ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻛﺎﻓﻲ، ﺍﻳﻦ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺭﺍ ﺳﺎﺧﺘﮕﻲ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺭﮊﻳﻢ ﺷﺎﻫﻲ ﻣﻲ‌ﺩﺍﻧﺪ ﻭ ﺩﻟﺎﻳﻞ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻗﻮﻱ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﺍﺩﻋﺎ ﺑﺮ ﻣﻲ‌ﺷﻤﺎﺭﺩ. ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺗﺸﻴﻴﻊ ﻭ ﺗﺪﻓﻴﻦ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﻱ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻛﺎﻓﻲ، ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﺎ ﻧﻈﺎﺭﺕ ﺳﺎﻭﺍﻙ ﺑﻪ ﻗﻮﭼﺎﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﺷﺪ. ﺍﻣﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﻱ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺧﺎﺭﺝ ﻛﺮﺩﻩ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﻏﺴﻞ ﻭ ﻛﻔﻦ، ﺑﺎ ﺗﺸﺮﻳﻔﺎﺕ ﺧﺎﺻﻲ ﺑﻪ ﻣﺸﻬﺪ ﺑﺮﺩﻧﺪ. ﺗﺸﻴﻴﻊ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﻱ ﺑﺎ ﺷﻜﻮﻩ ﺁﻥ ﻣﺮﺣﻮﻡ، ﺑﺎ ﺷﻌﺎﺭ ﺩﺭﻭﺩ ﺑﺮ ﺧﻤﻴﻨﻲ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﺎﻣﻮﺭﺍﻥ ﺭﮊﻳﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻛﺸﺎﻧﺪ ﻭ ﻧﻬﺎﻳﺘﺎ ﺗﻌﺪﺍﺩﻱ ﺍﺯ ﺗﺸﻴﻊ ﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺯﺧﻤﻲ ﺷﺪﻧﺪ. ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﺎﻣﻮﺭﺍﻥ ﺭﮊﻳﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﺷﺪ. ﺟﻨﺎﺯﻩ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻛﺶ ﻭ ﻗﻮﺳﻲ ﻃﻮﻟﺎﻧﻲ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻱ ﻣﺮﺣﻮﻡ، ﺑﻪ ﻣﺸﻬﺪ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺟﻪ ﺭﺑﻴﻊ ﻣﺸﻬﺪ، ﺑﻪ ﺧﺎﻙ ﺳﭙﺮﺩﻩ شد. ❌ قسمت چهارم خدمات شهید کافی@sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
 ❤️ دلاك و خدمت پدر عالم ثقه (شيخ باقر كاظمي ) مجاور نجف اشرف از شخص صادقي كه دلاك بود نقل كرد كه او گفت : مرا پدر پيري بود كه در خدمتگذاري او كوتاهي نمي كردم ، حتي براي او آب در مستراح حاضر مي كردم و مي ايستادم تا بيرون بيايد؛ و هميشه مواظب خدمت او بودم مگر شب چهارشنبه كه به مسجد سهله مي رفتم ، تا امام زمان عليه السلام را ببينم . شب چهارشنبه آخري براي من ميسر نشد مگر نزديك مغرب ، پس تنها و شبانه راه افتادم .   ثلث راه باقي مانده بود و شب مهتابي بود ، ناگاه شخص اعرابي را ديدم كه بر اسبي سوار است و رو به من كرد .   در نفسم گفتم : زود است اين عرب مرا برهنه كند . چون به من رسيد به زبان عربي محلي را من سخن گفت و از مقصد من پرسيد !   گفتم : مسجد سهله مي روم . فرمود : با تو خوردني همراه است ؟ گفتم : نه ، فرمود : دست خود را داخل جيب كن ! گفتم : چيزي نيست ، باز با تندي فرمود : خوردني داخل جيب تو است ، دست در جيب كردم مقداري كشمش يافتم كه براي طفل خود خريده بودم و فراموش كردم به فرزندم بدهم .   آنگاه سه مرتبه فرمود : وصيت مي كنم پدر پير خود را خدمت كن ، آنگاه از نظرم غائب شد .   بعد فهميدم كه او امام زمان عليه السلام است و حضرت حتي راضي نيست كه شب چهارشنبه براي رفتن به مسجد سهله ، ترك خدمت پدر كنم .  📚منتهی الآمال ج 2 ص  ➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی