همه اولاد کرامند هماهنگ به هستی
همه یک نور رسولند شعاعی که بسا شد
به تواتر همه مصداق محمد به خصالند
به خصالست بشر شیفته هم کامروا شد
ز ازل احسن ارواح به تعظیم گرفته
کلمه تا کلماتی که به یکباره ندا شد
کلماتی که روانبخشترینند به عالم
به همان دحو ز بیتالله حق پهنهفرا شد
ز هبوط آدم و حوا به زمین پای نهاده
شده ذکری به زبان از کلماتی که هوا شد
نفَس از این کلمات آید و احیا کند آن را
که به دنبال صعود آمده تا عرش فضا شد
به هدف کار برآید هدفی رو به عذاری
به عذاری که به گلگشت چمن راج و رجا شد
ز جمالش ز نگاهش به نوا شور فتاده
همه عشاق سکونتگهشان کرببلا شد
دم استاد سخن گرم ز بلخ آمده گوید
که نبیسیرت طبعم علوی سبز لوا شد
شعرا قرن به قرنند سرایندۀ مدحش
به چکامه به غزل بیعتشان عشق و وفا شد
سر دیوان ادب ثقل محاکات و دفاتر
همه از ذکر ارادت به پیمبر به لقا شد
پسران از پدران، نابلد از مرشد این ره
سخنان قند ز یمگان، وَ ز رودک به صلا شد
به ثنا شد به دعا شد چه بجا شد به سزا شد
ز وفا شد چه بسا شد نه بها شد به فدا شد
به فدایم مه ماهان به فدایم جم جانان
به فدایم سَنَ قربان به فدایم به درآ شد
بدرآ ماه محمد بدرآ میوۀ احمد
بدرآ قائم قمها که به قم نقد بقا شد
نکند رد ز کرامت که جز او نیست شفیعی
ز کرم کار نَعَم داشت بجز شرک که لا شد
دو جهان سائل پیوستۀ یک گوشه نگاهش
به سپاهش به پناهش ز بلی خلق گدا شد
به منابر فقط از وحی ز حق کرد تلاوت
چه براین عرشه ز غُصّاب رسیده که جفا شد
دو جهان سائل پیوستۀ یک گوشه نگاهش
به سپاهش به پناهش ز بلی خلق گدا شد
ز غدیر آن همه حضار که دادند شهادت
چه بر آن صدق ز کذب آمده اینجا چه خطا شد
به سر آوار و خرابی ز جحیمست عذابی
گل رحمت شده پژمرده و آغاز بلا شد
زحماتی که در این راه کشیدید چه حاصل
که به یک آه شقایق همه بر باد و فنا شد
چه حریمی و چه قلبی که شکستید و پس از آن
به تظلُّم، و به شِکوِه همه ارکان قضا شد
چو دمی مصطفوی دین هُدی مرتضوی شد
کمرش با شرر از کفر شکسته، و دو تا شد
در و دیوار به ناله، جگری سوخته پاره
پسران کشته هماره، و جدا سر ز قفا شد
زن و اطفال به صحرا، دو نگاه از همه دریا
چه فغان فاطمه زهرا، که کند روز جزا شد
به جزا پشت خمیده، به کفَش دست بریده
به همان دست علمدار، جراحات دوا شد
به دعا دست برآریم به آیات الهی
که رسولش به بشر گفته به آن فقر، غنا شد
به دل آرامش ژرفای یقین آید و باشد
ز نبی هدیۀ آمین چه خوش از باد صبا شد
به علی، قدرت فرمانبری نفس نباشد
ملکالموت رسیده که درآیش به صدا شد
به حسن، دست کریمانه به عالم بگشاید
که در این کشور شیعه، ز ولا خاک طلا شد
به حسین، آنکه سر از تن به سنان رفت، الهی
بنمایان تو ظهوری که به سر، اجر ادا شد
به ذبیحی که ببوسید نبی حنجر پاکش
به عزایی که ز خونش به جهان نشر و ملا شد
به قتیلی که هنوزست لبش باز به قرآن
به یتیمی که اسیرست و رهش کوی کجا شد
به شموسی که به ظلمت همه مصباح و زجاجه
ز مبارک شجری که به سما نغمهسرا شد
به نجومی که چنان نور بتابند به عالم
که زمین تا ابدالدهر درخشان به وَرا شد
صُلحایی که وصیاند به احمد همه (طاهر)
شهدایی که زمان با دمشان نحس زدا شد
خبری از دل ویرانه ز یک عارفه آمد
سحر از بانگ سحوری دل افلاک بپا شد
✍🏻مجیدطاهری
#تازه_منتشرشده
مقتل روضه الکرام(روضه های عاشورایی)
نویسنده:دکترحجت الاسلام قهرمانی نژاد، عضو هیات علمی دانشگاه تهران
انتخاب و درج اشعار:دکترمجیدطاهری
تاریخ انتشار:شهریور۱۴۰۳
#انتشارات_طاماه
برای سفارش به این آدرس در ایتا پیام دهید:
@Taamaah
﷽
ورود حضرت معصومه (سلام الله علیها) به شهر مقدس قم
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
اهل ولا مژده رسید عطر بهاران
از مقدم یک گل ببین ، شد قم گلستان
نور الهی در قم رسیده
عطر امام هشتم وزیده
بانوی عصمت معصومه نامش
از ما درود و از ما سلامش
......
با نور او بر اهل قم نعمت تمام است
هم خواهر و هم عمه و دخت امام است
بر آن کریمه بر آن مطهر
گوید "فداها" موسی بن جعفر
بانوی عصمت معصومه نامش
از ما درود و از ما سلامش
.....
هر گوشه ای از شهر قم دار الامان است
فرش ره زوار او خاک جنان است
آن قبله در قم چون قبر زهراست
هم کاظمین و هم مشهد ماست
بانوی عصمت معصومه نامش
از ما درود و از ما سلامش
#میثم_مومنی_نژاد
#ورود_حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها_به_قم
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#شعر_سبک_مرثیه_مداحی
ورودحضرت معصومه(سلام الله علیها) به شهر قم
#غزل
تاجی از آفتاب سر قم گذاشتند
نوری ز عشق در دل مردم گذاشتند
بانو! تو آمدی، سر هر سفرۀ تهی
سیب گلاب و سبزه و گندم گذاشتند
باران گرفت و عطر هزاران گل انار...
روی لبِ کویر، تبسّم گذاشتند
از برکت قدوم شما شورهزارها
رودی شدند و سر به تلاطم گذاشتند
این شهر را به عشق شما «شهر اهلبیت»
شهر ستارگان زمین... قم گذاشتند
دستان مهربان تو را آسمانیان
بر شانههای خستۀ مردم گذاشتند...
✍🏻مریم سقلاطونی
ورودحضرت معصومه(سلام الله علیها)
#مثنوی
سالها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است
نفس باغ به تکرار نیامد بالا
آفتاب از سر دیوار نیامد بالا
اینکه عمری فقط از سفره کپک برداری
گندم و پنبه بکاری و نمک برداری
خشکیِ باغچهها روی زمین باقی ماند
سالها طی شد و این شهر چنین باقی ماند
در فراموشیِ انجیر و انار و گندم
ناگهان گفت نهیبی که هلا ای مردم
آب در دست اگر هست زمین بگذارید
تا خود صبح بر این خاک جبین بگذارید
از تبار گل و آیینه کسی میآید
«مژده، ای دل که مسیحا نفسی میآید»
پس به همراه همان ابر که باران آورد
مهربانی خدا در زد و مهمان آورد
دختری آمده از ایل و تبار حیدر
از هر آنچه بنویسیم فراتر، برتر
وصف اورا نتوان گفت به صد منظومه
گفته معصوم به او «فاطمۀ معصومه»
آفتابیست که اعجاز فراوان با اوست
باد سرمست شده، عطر خراسان با اوست
از سفر آمدهای خستۀ راهی بانو
زنده کن وادیِ ما را به نگاهی بانو
ما اسیریم و فقیریم و یتیم ای مهتاب
دختر حضرت موسی! دل ما را دریاب
قم کویر است کویری که تلاطم دارد
چادرت را بتکان قصد تیمم دارد
آمد اینگونه ولی هر چه که آمد نرسید
عشق همواره به مقصود به مقصد نرسید
که اویس قرنی هم به محمد نرسید
عاقبت حضرت معصومه به مشهد نرسید...
قصه این بود و به وصفش قلم ما، درماند
داغ دیدار برادر به دل خواهر ماند
ماند تا پنجرۀ باغ اِرَم وا باشد
حرم او حرم حضرت زهرا باشد
✍🏻سیدحمیدرضابرقعی