eitaa logo
شعر فارسی
1.9هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
346 ویدیو
9 فایل
🌸شعر فارسی🌸 🔸دور از همه هیاهوهای دنیا اینجا می تونی با جرعه هایی از شعر شیرین و گوارای فارسی به روحت استراحت بدی. 🌼غزل 🌸قصیده 🌷مثنوی 🌹تک بیت 🌺عکس نوشته 🌻شعر نو 💐و... ادمین: @admin_for تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/640811208C7f1d0a63c0
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن؟ که ندارد دل من طاقت هجران دیدن... سعدی @Shere_farsi
📕حکایت زیبا مولانا  را بخوانیم و به نکات و اشارات نهانی مندرج در آن به دقت بیندیشیم.. آن شغالی رفت اندر خم رنگ اندر آن خم کرد یک ساعت درنگ‌ پس بر آمد پوستش رنگین شده که منم طاوس علیین شده‌ پشم رنگین رونق خوش یافته آفتاب آن رنگها بر تافته‌ دید خود را سبز و سرخ و فور و زرد خویشتن را بر شغالان عرضه کرد جمله گفتند ای شغالک حال چیست که ترا در سر نشاط ملتویست‌ از نشاط از ما کرانه کرده‌ای این تکبر از کجا آورده‌ای‌ یک شغالی پیش او شد کای فلان شید کردی یا شدی از خوش دلان‌ ........... آن شغال رنگ رنگ آمد نهفت بر بنا گوش ملامت‌گر بگفت‌ بنگر آخر در من و در رنگ من یک صنم چون من ندارد خود شمن‌ چون گلستان گشته‌ام صد رنگ و خوش مر مرا سجده کن از من سر مکش‌ کر و فر و آب و تاب و رنگ بین فخر دنیا خوان مرا و رکن دین‌ مظهر لطف خدایی گشته‌ام لوح شرح کبریایی گشته‌ام‌ ای شغالان هین مخوانیدم شغال کی شغالی را بود چندین جمال‌ آن شغالان آمدند آن جا به جمع همچو پروانه به گرداگرد شمع‌ پس چه خوانیمت بگو ای جوهری گفت طاوس نر چون مشتری‌ پس بگفتندش که طاوسان جان جلوه‌ها دارند اندر گلستان‌ تو چنان جلوه کنی گفتا که نی بادیه نارفته چون کوبم منی‌ بانگ طاوسان کنی گفتا که لا پس نه‌ای طاوس خواجه بو العلا خلعت طاوس آید ز آسمان کی رسی از رنگ و دعویها بدان‌ خلاصه حکایت این چنین است: شغالی به درونِ خم رنگ‌ رزی  رفت و بعد از ساعتی بیرون آمد،رنگش عوض شده بود. وقتی آفتاب به او می‌تابید رنگها می‌درخشید و رنگارنگ می‌شد. سبز و سرخ و آبی و زرد و. .. شغال مغرور شد و گفت من طاووس بهشتی‌ام، پیش شغالان رفت. و مغرورانه ایستاد. شغالان پرسیدند؛ چه شده كه مغرور و شادكام هستی؟ غرورداری و از ما دوری می‌كنی؟ این تكبر و غرور برای چیست؟ یكی از شغالان گفت: ای شغالك آیا مكر و حیله‌ای در كار داری؟ یا واقعا پاك و زیبا شده‌ای؟ آیا قصد فریب مردم را داری؟ شغال گفت: در رنگهای زیبای من نگاه كن ،مانند گلستان صد رنگ و پرنشاط هستم. مرا ستایش كنید. و گوش به فرمان من باشید. من افتخار دنیا و اساس دین هستم. من نشانه لطف خدا هستم،زیبایی من تفسیر عظمت خداوند است. دیگر به من شغال نگویید. كدام شغال اینقدر زیبایی دارد. شغالان دور او جمع شدند او را ستایش كردند و گفتند ای والای زیبا، تو را چه بنامیم؟ گفت من طاووس نر هستم. شغالان گفتند: آیا صدایت مثل طاووس است؟ گفت: نه نیست. گفتند:آیا همچو طاوس می توانی پرواز کنی؟ گفت نه.گفتند: پس طاووس نیستی. دروغ می‌گویی زیبایی و صدای طاووس هدیه خدایی است. تو از ظاهر سازی و ادعا به بزرگی نمی‌رسی. . . . این حکایت آشنا نقد حال ماست به این حکایت بهتر و عمیقتر بنگریم تا متوجه شویم که تمام آنچه مامی بینیم و تجربه می کنیم ، دو صورت داردیک صورت واقعی و ذاتی.و یک صورت ظاهری و نمایشی. یعنی بسیاری از ما در زندگی نقش بازی می کنیم و این نقش بازی کردن وقتی به امور دینی و مذهبی می رسد مذموم است و بسیار گمراه کننده.از شغالان طاوسی نمی آید. اگر خوب به اطرافمان بنگریم میبینیم که: بسیاری هستند که نمایش مهرورزی بازی می کنند اما مهرورز نیستند. نمایش ادب و متانت را بازی می کنند اما با ادب و متانت نیستند. نمایش نوع دوست و خیر بودن را بازی می کنند،اما هیچکدام از اینها نیستند‌ و همچنین نمایش عالِم بودن،دانا بودن،خردورز بودن،دین دار بودن،پاک بودن،دلسوزبودن،خیرخواه بودن و ....... اما حقیقت این است که شغال تا همیشه نمی توتند مدعی طاوس بودن باشد؛بالاخره بارانی می رسد و رنگها را می شوید و رسوایی به بار می آورد.‌‌. @Shere_farsi
دست در حلقهٔ آن زلف دوتا نتوان کرد تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد آنچه سعی است، من اندر طلبت بنمایم این قَدَر هست که تغییر قضا نتوان کرد دامن دوست به صد خونِ دل افتاد به دست به فسوسی که کُنَد خصم، رها نتوان کرد عارضش را به مَثَل ماهِ فلک نتوان گفت نسبت دوست به هر بی‌سر‌و‌پا نتوان کرد سرو بالای من آنگه که درآید به سماع چه محل جامهٔ جان را که قبا نتوان کرد نظرِ پاک تواند رخ جانان دیدن که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد مشکل عشق نه در حوصلهٔ دانش ماست حلّ این نکته بدین فکرِ خطا نتوان کرد غیرتم کشت که محبوب جهانی، لیکن روز و شب عربده با خلقِ خدا نتوان کرد من چه گویم؟ که تو را نازکی طبع لطیف تا‌به‌حدی‌ست که آهسته دعا نتوان کرد به‌جز ابروی تو محراب دل حافظ نیست طاعت غیر تو در مذهب ما نتوان کرد @Shere_farsi 🌙
از انتظار، دیده‌ ی یعقوب شد سفید هیچ آفریده چشم به راهِ کسی مباد... - صائب تبریزی @Shere_farsi
‌ تا وقت مرگ حوصله دارم برای تو... - مهدی فرجی @Shere_farsi
نگار من امید نوبهار من لبی به خنده باز کن ببین چگونه از گلی خزان باغ ما بهار می‌شود @Shere_farsi
امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر ، ۲۸ بهمن، درگذشت @Shere_farsi 📝
@Shere_farsi [ قسم به امید... ]
مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید که ز انفاس خوشش بوی کسی می‌آید از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش زده‌ام فالی و فریادرسی می‌آید 📘تو هم منتطر هستی که این نجات دهنده‌ی مسیحا نفس از بیرون پیدایش شود؟! بیاید و همه چیز را تغییر دهد و اوضاع را مرتب کند؟ اما تا وقتی که ندانیم "تغییر دهنده‌ی آینده از درون می‌آید، نه از بیرون!  "همین آش است و همین کاسه! مولانا به ما می‌آموزد که: موسی و فرعون در هستیِّ توست! باید این دو خصم را در خویش جست! یعنی تا وقتی، موسی در درون تو تجلی نکرده باشد، هزار موسی در بیرون برای تغییر توفیقی نخواهد داشت! @Shere_farsi
اشکش چکید و دیگرش آن آبرو نبود از آب رفته هیچ نشانی به جو نبود مژگان کشید رشته به سوزن ولی چه سود دیگر به چاک سینه مجال رفو نبود - ‌شهریار @Shere_farsi
عارت آمد که دمی قصه‌ی ما گوش کنی... - ‌اوحدی ‌ @Shere_farsi
دل مسوزان که ز هر دل به خدا راهی هست هر که را هیچ به کف نیست به دل آهی هست @Shere_farsi 🪽