بر طلوع چشم تو خورشید میرقصد هنوز
صبح زیبایت بخیر ، ای بهترین نکرارها ...!
لاادری
@Shere_farsi
✨
دلبر و یارِ من تویی، رونق کارِ من تویی
باغ و بهارِ من تویی، بهرِ تو بود بودِ من
مولانا
@Shere_farsi
گر تو خود را پیش و پس داری گمان
بسته جسمی و محرومی ز جان
زیر و بالا ، پیش و پس ، وصف تن است
بی جهت ، آن ذاتِ جانِ روشن است
#مثنوی_مولانا دفتر اول
📘اگر تو خود را با کسی مقایسه میکنی و خود را بالاتر یا پایین تر از کسی میدانی
بدان که وابسته به جسم هستی و از عالم جان بی بهره
زیر و بالا و پیش و پس مربوط به جان و روح نیست
#استاد_کریم_زمانی
@Shere_farsi
گر تو خود را پیش و پس داری گمان
بسته جسمی و محرومی ز جان
زیر و بالا ، پیش و پس ، وصف تن است
بی جهت ، آن ذاتِ جانِ روشن است
#مثنوی_مولانا دفتر اول
📘اگر تو خود را با کسی مقایسه میکنی و خود را بالاتر یا پایین تر از کسی میدانی
بدان که وابسته به جسم هستی و از عالم جان بی بهره
زیر و بالا و پیش و پس مربوط به جان و روح نیست
#استاد_کریم_زمانی
@Shere_farsi
سوی من شادی نیاید، تا نیایم سوی تو
روی شادی آن زمان بینم که بینم روی تو
من دلی دارم که در وی روی شادی هیچ نیست
غیر از آن ساعت که آرد باد صبحم بوی تو
هر کسی از غم پناه خود به جایی میبرد
من چو غم بینم روم شادیکنان در کوی تو
چشم ترکت را غلامان گر چه بسیارند، لیک
زین غلامان مقبل آن خالست و مخلص موی تو
من به غم خوردن نهادم گردن بیچارگی
زانکه کس شادی نبیند در جهان از خوی تو
اوحدی، تن در شب غم ده، کزین شیرینلبان
روز شادی کس نخواهد کرد جست و جوی تو
#اوحدی
@Shere_farsi ⛵️
هستی این جهان یک راز ناگشودنیست:
چیست این سقف بلند ساده بسیار نقش؟
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست !
- حافظ
@Shere_farsi
از قرین بی قول و گفت و گوی او
خود بدزدد دل نهان از خوی او
چونکه او افکند بر تو سایه را
دزدد آن بی مایه از تو مایه را
#مثنوی_مولانا دفترپنجم
📘دل آدمی بدون هیچ قیل و قالی در نهان , خو و سیرت همنشین خود را می دزدد یعنی از رفیق و همنشین خود تاثیر می پذیرد.
وقتی همنشین بد بر تو سایه افکند و تو را تحت تاثیر خود قرار داد , او که فاقد کمالات معنوی است , مایه های معنوی را از تو می دزدد و تو را فاقد کمال می کند.
#استاد_کریم_زمانی
@Shere_farsi
و عشق آمد و با شوق انتخابم کرد
مرا که شهر کر و کورها جوابم کرد
سمند نقره نلاش را شبانه زین کردیم
گرفت دست مرا، پای در رکابم کرد
و عشق چشم مرا بست و مشت من وا شد
و عشق بود که وابستهی نقابم کرد
مرا به جنگلی از وهم و نور و رویا برد
میان کلبه کمی ورد خواند و خوابم برد
و عشق هیات دوشیزهای اصیل گرفت
سپس به لهجهی فیروزهای خطابم کرد
کنار سُرخیِ شومینه سفرهای گسترد
نشست با من و شرمندهی شرابم کرد
دو تکه یخ ته هر استکان ِمیانداخت
و عشق بر لبم آتش نهاد و آبم کرد
گرفت دست مرا در سماع بی خویشی
و چند سال گرفتار پیچ و تابم کرد
و عشق دختری از جنس شور بود و شراب
خمار بودم و با بوسهای خرابم کرد
و عشق آمد و دستور داد: حاضر شو!
در این کویر نمان چشمهای مسافر شو!
و عشق بغض مرا از نگاه خیسم خواند
گرفت زندگیام را و گفت: شاعر شو!
و عشق خواست که این گونه در به در باشم!
که ابر باشم و یک عمر در سفر باشم
#علیرضا_بدیع
@Shere_farsi ⛱️
آری، آن روز چو میرفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمیدانستم
معنیِ هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
#هوشنگ_ابتهاج
@Shere_farsi ☯️