جوانی نکو دار که این مرغ زیبا
نماند در این خانهٔ استخوانی
#پروین_اعتصامی
@Shere_farsi 🪭
در دیگران میجوییام اما بدان ای دوست
اینسان نمییابی ز من حتی نشان ای دوست
من در تو گم گشتم مرا در خود صدا میزن
تا پاسخم را بشنوی پژواکسان ای دوست
در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من
سردی مکن با این چنین آتش به جان ای دوست
گفتی بخوان خواندم اگر چه گوش نسپردی
حالا که لالم خواستی پس خود بخوان ای دوست
من قانعم آن بخت جاویدان نمیخواهم
گر میتوانی یک نفس با من بمان ای دوست
یا نه تو هم با هر بهانه شانه خالی کن
از من، من این برشانهها بار گران ای دوست
نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت
بیهوده میکوشی بمانی مهربان ای دوست
آنسان که میخواهد دلت با من بگو آری
من دوست دارم حرف دل را بر زبان ای دوست
#محمدعلی_بهمنی
@Shere_farsi 🪐
روزایی كه باهات كمتر حرف ميزنم
احساس ميكنم اون روز رو زندگى نكردم …
@Shere_farsi
✨
تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن؟
که ندارد دل من طاقت هجران دیدن...
سعدی
@Shere_farsi
📕حکایت زیبا مولانا را بخوانیم و به نکات و اشارات نهانی مندرج در آن به دقت بیندیشیم..
آن شغالی رفت اندر خم رنگ
اندر آن خم کرد یک ساعت درنگ
پس بر آمد پوستش رنگین شده
که منم طاوس علیین شده
پشم رنگین رونق خوش یافته
آفتاب آن رنگها بر تافته
دید خود را سبز و سرخ و فور و زرد
خویشتن را بر شغالان عرضه کرد
جمله گفتند ای شغالک حال چیست
که ترا در سر نشاط ملتویست
از نشاط از ما کرانه کردهای
این تکبر از کجا آوردهای
یک شغالی پیش او شد کای فلان
شید کردی یا شدی از خوش دلان
...........
آن شغال رنگ رنگ آمد نهفت
بر بنا گوش ملامتگر بگفت
بنگر آخر در من و در رنگ من
یک صنم چون من ندارد خود شمن
چون گلستان گشتهام صد رنگ و خوش
مر مرا سجده کن از من سر مکش
کر و فر و آب و تاب و رنگ بین
فخر دنیا خوان مرا و رکن دین
مظهر لطف خدایی گشتهام
لوح شرح کبریایی گشتهام
ای شغالان هین مخوانیدم شغال
کی شغالی را بود چندین جمال
آن شغالان آمدند آن جا به جمع
همچو پروانه به گرداگرد شمع
پس چه خوانیمت بگو ای جوهری
گفت طاوس نر چون مشتری
پس بگفتندش که طاوسان جان
جلوهها دارند اندر گلستان
تو چنان جلوه کنی گفتا که نی
بادیه نارفته چون کوبم منی
بانگ طاوسان کنی گفتا که لا
پس نهای طاوس خواجه بو العلا
خلعت طاوس آید ز آسمان
کی رسی از رنگ و دعویها بدان
خلاصه حکایت این چنین است:
شغالی به درونِ خم رنگ رزی رفت و بعد از ساعتی بیرون آمد،رنگش عوض شده بود. وقتی آفتاب به او میتابید رنگها میدرخشید و رنگارنگ میشد. سبز و سرخ و آبی و زرد و. .. شغال مغرور شد و گفت من طاووس بهشتیام، پیش شغالان رفت. و مغرورانه ایستاد. شغالان پرسیدند؛ چه شده كه مغرور و شادكام هستی؟ غرورداری و از ما دوری میكنی؟ این تكبر و غرور برای چیست؟ یكی از شغالان گفت: ای شغالك آیا مكر و حیلهای در كار داری؟ یا واقعا پاك و زیبا شدهای؟ آیا قصد فریب مردم را داری؟
شغال گفت: در رنگهای زیبای من نگاه كن ،مانند گلستان صد رنگ و پرنشاط هستم. مرا ستایش كنید. و گوش به فرمان من باشید. من افتخار دنیا و اساس دین هستم. من نشانه لطف خدا هستم،زیبایی من تفسیر عظمت خداوند است. دیگر به من شغال نگویید. كدام شغال اینقدر زیبایی دارد. شغالان دور او جمع شدند او را ستایش كردند و گفتند ای والای زیبا، تو را چه بنامیم؟ گفت من طاووس نر هستم. شغالان گفتند: آیا صدایت مثل طاووس است؟ گفت: نه نیست. گفتند:آیا همچو طاوس می توانی پرواز کنی؟ گفت نه.گفتند: پس طاووس نیستی. دروغ میگویی زیبایی و صدای طاووس هدیه خدایی است. تو از ظاهر سازی و ادعا به بزرگی نمیرسی.
. . .
این حکایت آشنا نقد حال ماست به این حکایت بهتر و عمیقتر بنگریم تا متوجه شویم که تمام آنچه مامی بینیم و تجربه می کنیم ، دو صورت داردیک صورت واقعی و ذاتی.و یک صورت ظاهری و نمایشی.
یعنی بسیاری از ما در زندگی نقش بازی می کنیم و این نقش بازی کردن وقتی به امور دینی و مذهبی می رسد مذموم است و بسیار گمراه کننده.از شغالان طاوسی نمی آید.
اگر خوب به اطرافمان بنگریم میبینیم که:
بسیاری هستند که نمایش مهرورزی بازی می کنند اما مهرورز نیستند.
نمایش ادب و متانت را بازی می کنند اما با ادب و متانت نیستند.
نمایش نوع دوست و خیر بودن را بازی می کنند،اما هیچکدام از اینها نیستند
و همچنین نمایش عالِم بودن،دانا بودن،خردورز بودن،دین دار بودن،پاک بودن،دلسوزبودن،خیرخواه بودن و .......
اما حقیقت این است که شغال تا همیشه نمی توتند مدعی طاوس بودن باشد؛بالاخره بارانی می رسد و رنگها را می شوید و رسوایی به بار می آورد..
#استاد_کریم_زمانی
@Shere_farsi
دست در حلقهٔ آن زلف دوتا نتوان کرد
تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
آنچه سعی است، من اندر طلبت بنمایم
این قَدَر هست که تغییر قضا نتوان کرد
دامن دوست به صد خونِ دل افتاد به دست
به فسوسی که کُنَد خصم، رها نتوان کرد
عارضش را به مَثَل ماهِ فلک نتوان گفت
نسبت دوست به هر بیسروپا نتوان کرد
سرو بالای من آنگه که درآید به سماع
چه محل جامهٔ جان را که قبا نتوان کرد
نظرِ پاک تواند رخ جانان دیدن
که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد
مشکل عشق نه در حوصلهٔ دانش ماست
حلّ این نکته بدین فکرِ خطا نتوان کرد
غیرتم کشت که محبوب جهانی، لیکن
روز و شب عربده با خلقِ خدا نتوان کرد
من چه گویم؟ که تو را نازکی طبع لطیف
تابهحدیست که آهسته دعا نتوان کرد
بهجز ابروی تو محراب دل حافظ نیست
طاعت غیر تو در مذهب ما نتوان کرد
#حافظ
@Shere_farsi 🌙
از انتظار، دیده ی یعقوب شد سفید
هیچ آفریده چشم به راهِ کسی مباد...
- صائب تبریزی
@Shere_farsi
نگار من
امید نوبهار من
لبی به خنده باز کن
ببین چگونه از گلی
خزان باغ ما
بهار میشود
#سیاوش_کسرایی
@Shere_farsi ⛱
امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم
شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر
#روزنگار، ۲۸ بهمن، درگذشت
#عماد_خراسانی
@Shere_farsi 📝