eitaa logo
شعرکده
874 دنبال‌کننده
874 عکس
92 ویدیو
6 فایل
اشعار #اســـمـــاعــیـــل‌عـــلــیـــخـــانـــی لینک جوین کانال؛ eitaa.com/joinchat/3939958806C313b4e7b3d خدایا قلم ما را در راه خودت روان کن اسماعیل علیخانی @Nabaled کپی با نام شاعر مجازست
مشاهده در ایتا
دانلود
اینطوری شد که….. از دوران ابتدایی به شعر و حفظ کردن آن علاقه داشتم. شعر را می فهمیدم و خیلی از آن لذت می بردم. سال پنجم ابتدایی (سال تحصیلی ۶۷_۶۶) یکی از همکلاسی هایم شروع به شعر گفتن کرد و در مدتی کوتاه به قدری پیشرفت کرد که حتی موضوعات انشاء را هم به صورت شعر در می آورد و سر کلاس می خواند. علاقه ی شخصی به شعر و تشویق هایی که معلممان از او به عمل می آورد من را هم مشتاق شعر گفتن می کرد ولی هرچه سعی می کردم نمی شد.بعد ها هرچه بزرگتر می شدم و بیشتر شعر شاعرانی چون حافظ مولوی سعدی و پروین اعتصامی را می خواندم آرزوی شعر گفتن در من بزرگ تر می شد ولی سعیم نتیجه ای در بر نداشت. انگار معانی و مفاهیم ذهن من در پشت دیواری بلند قرار داشتند که باید برای تبدیل شدن به شعر از آن دیوار بدون نردبانی بالا می رفتند و این غیر ممکن بود و سعی من برای شعر گفتن همیشه بی حاصل بود. البته نور امید برای این که بالاخره روزی بتوانم شعر بگویم در دلم روشن بود تا اینکه در نوروز سال ۸۸ ملاقات با پیر مردی شاعر آن نور امید را به کلی خاموش کرد!!!!!خلاصه ی مطلب این که در یک مهمانی پیرمردی را دیدم که باسوادی بسیار کم شعرهای آتشینی سروده بود و استعداد عجیبی در سرودن شعر داشت با دیدن او به این نتیجه رسیدم که شعر موهبتی الهی و درونی می باشد و هر کسی از این موهبت برخوردار نیست.بنابر این سودای شاعر شدن را برای همیشه از سر بیرون کردم و هر جا دیگر صحبتی از شعر گفتن می شد همین داستان را برای دیگران تعریف می کردم و نتیجه می گرفتم که شعر باید از درون بجوشد. و کار من نیست. این فکر درون من جا افتاده بود تا اینکه سه سال و خرده ای بعد یعنی در سال ۹۱ با اخوی محسن که یکی دوسالی بود شعر می گفت و در سایت شعر نو هم عضو شده بود دوباره صحبت از شعر شد و در بین بحث ایشان به من گفت که دو نوع شعر جوششی و کوششی داریم و از من خواست تا از روش کوششی وارد شعر گفتن شوم ولی من دوباره داستان آن پیرمرد را برایش تعریف کردم و گفتم شعر گفتن کار من نیست. و باز چند ماهی گذشت. البته آشنایی با مقوله ی شعر جوششی کور سوی امیدی در دلم روشن کرد و باعث شد گاهگاهی با تلاش فراوان دست و پا شکسته‌هایی ردیف کنم. تا این که در نتیجه این تلاش ذهنی چند ماه بعد احساسی دست داد به این صورت که گاهی احساس کردم بی خود و بی جهت ذهنم بیت هایی را می خواهد تراوش کند.چند وقتی به این صورت گذشت تا این که شبی که ساعت از ۱۲ هم گذشته بود و خوابم هم نمی برد جوشش شعر را درون خودم احساس کردم و در نهایت غزلی برای یک شخصیت معنوی معاصر که خیلی به او ارادت دارم سرودم که البته دستم تا ساعت ۲ نیمه شب بند آن بود.بعد هم با خوشحالی آن را برای آقا محسن که آن موقع در قم ساکن بود اس ام اس کردم.فردا شب ایشان پیامی با تشویقی فراوان برایم فرستاد.آن شب دوباره از ساعت ۱۲ به بعد طبعم جاری شد و شعر دیگری سرودم و همچنین شب سوم.آقامحسن با دیدن شعرهایم از من دعوت کرد که در سایت شعر نو عضو شوم ولی من که خود را شاعر نمی دانستم (و البته هنوز هم نمی دانم) در ابتدا قبول نکردم چون خودم را اصلا در این حد نمی دیدم و از طرفی هم می ترسیدم خودم را که تازه وارد این عرصه شده بودم به دیگران عرضه کنم و دائم حواله به بعد می کردم تا این که ایشان خودش بعد از چند روزی وارد عمل شد و علاوه بر ثبت نام من یکی از همان شعرهای اولیه ام را وارد سایت کرد و به من اطلاع داد و نام کاربری و رمز را هم در اختیارم قرار داد و در واقع بنده را در کار انجام شده قرار داد و تا آمدم بجنبم دیده شعرم توسط چند نفر خوانده شده و مورد تشویق قرار گرفته ام و البته آن تشویق های مهربانانه و از روی تعارف را باور کردم و باعث انگیزه ی بیشتر من شد و شدم یکی از اعضای سایت شعر نو و بقیه ی ماجرا…… با تشکر از حوصله ی دوستان ✍ ✒️@sherkadeh
شـــاعــــــری بـــود از محــبـــــان امام حضــــرت صادق حبیب خــاص و عام هـــر زمــــان می دیـــد آن مـــــاه منیر از ادب می گـــفـــت بــا او الســــــــلام بود امــــــا اهـــــل مستی بـــا شـــراب آن محـــب و در پی شـــــرب مــــــدام از قضــــا روزی پس از شرب شراب می گذشت ازکوچه ای آن خوش مرام رو به رویش حضـــرت صادق در آن کوچـــــــه ی تنگ آمد و آن مرد خـام چـون خـودش را دید پیش آن عــــزیز می شود رســــوا و افــــتـــــاده به دام از خجـــــالت رو به دیــواری نمــــود تا نگـــــردد فــــــــاش انجــــام حرام با لبــــــاسش کـــــرد بازی تا شـــــود از کــنـــــارش رد امـــــام نیک نــــام نکتـــه ای زیبا و نقض اینگــونه گفت چون امــــام آمــــد به او بعد از سلام روی خـــود از مــــا نتـــابـــانیـد هیچ هـــرچه هستید و به هر حــال و مقام شهادتش تسلیت ══════════════════ ☘🌿 @sherkadeh🌿☘ ══════════════════
ای کاش... ای کاش که روزی بشود روز شب من ای کاش فرو کش بکند تاب و تب من دنیا بکشد پس قدح زهر هلاهل از کامم و دورش کند از پیش لب من کی می شود آیا که شود نقد برایم ازدست بدهکار طبیعت طلب من هر ناکس و کس کرد پر از توشه حلب را پس کی برسد نوبت و وقت حلب من تا کی بنشینم که دل نخل امیدم رحم آید و دستم برساند رطب من جد وپدر و مادر مردم شده دنیا چون هیچ ندارم شده باطل نسب من دنیای یکی گستره اش تابع فرسنگ دنیای من اندازه ی قد وجب من شد شاد از این بخت که دارم دل تارش بدخواه بد اندیش و حسود و جلب من یارب برسان توده ی پر بارش رحمت تا پاک بشوید غم و رنج و تعب من ══════════════════ ☘🌿 @sherkadeh🌿☘ ══════════════════
چالش سطل خاک 🖋دردسروده ای بابعضی مسئولین؛✒️ ⚫️ای آن که شدی یک شبه مسئول ⚫️از خاک رسیدی تو به افلاک ⚫️حالا غم مردم به دلت نیست ⚫️دزدی شده ای ماهر و چالاک ⚫️مردم همه در فقر گرفتار ⚫️اما تو به فکری که زنی چاک ⚫️بر کیسه ی اموال عمومی ⚫️تا جمع کنی لقمه ی ناپاک ⚫️فکرت همه اش حزب و گروهت ⚫️نه مردم بیچاره و غمناک ⚫️بی عرضه ی بی رحم و مروت ⚫️ای توده ی بی ارزش خاشاک ⚫️دعوت شده ای از طرف من ⚫️به چالش یک سطل پر از خاک 😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔 ✍ ✒️@sherkadeh
سوگندنامه و مناجاتنامه خدایا به دندان احمد که شد شکسته به میدان جنگ احد به رنج فراوان خیر البشر که عشقت کند در بشر شعله ور به صبر علی در غم بی شمار که آیین احمد شود استوار به پهلــــوی مجروح زهرا قسم به نیـــــــلـــــی رخ آن دلارا قسـم به صبــــــرعلی و حسیــن وحسن ز سیـلی محکـــــــم به زهرا زدن به شــق القمــــر در میـــان نمــاز به فـــرقی که شد از وسط باز باز به آن پاره های جگــــر بین تشت به حالی که بر زینب آنجـا گذشت به بوسیــــدن زینـــب بی قـــــرار گـلـــوی حسیـنـش برای دوبـــــار به چشمـــــان زیبای قـــرص قمر که شد تیره از تیرآن خیــــره سر به آخر یل تک ســــــــوار حسیـن عـلی اصغـــــر شیر خوار حسیـن به تشت طـــــلا و به راس پــــدر که جــــان از تن دختر آرد به در به هق هق هق حجه ابن الحسن در اندوه جدش شه بی کفن ...................................... خــدایا نخواهـــم دهــی نـام ونــان خــــدایا فقــط نور مهــدی رســان خـــدا شـــادیم دیــدن روی اوست بهشتــم خم زلف و گیسوی اوست خــــــــــــدایا شــرابــم رخ ناز او سمـــــاع مــن و صــوت آواز او خــدایابه این لحظه ی سوز وساز رســان فــارس اهل ارض حجـاز خدایا رسان جمعه ی وصل یار بروب از دل خسته ی ما غبار رســـان مصطفی زاده ی حیدری برازنـــده ی دولت و ســـــروری رســان کهکشــان کهکشـان آرزو به منــزل از آن مـــاه فرخنده رو رسان سیصد و سیزده یار او که آسان شود در جهان کار او به تیغش ببــــرگـــردن ناکســـــان به دستش سپر اسب گیتی عنــــان بکن تختـه دکـــان ظــلم و سـتـــم بزن گـــردن نفس امــــاره هـــــم بگیــــر انتقــــــام غــــم کـــــربلا به شمشیــــر پــــور شه لافتــــی به من هم لیــاقـت ده و آبــــــــرو که ســـــروی شوم در گلستـان او شوم جـــــزء یاران خـاص درش کنـــم یاری مهـدی و لشکـــــرش اگر قبل از آن پیک مرگم رسید خدا رجعتی تا شوم رو سفید ══════════════════ ☘🌿 @sherkadeh🌿☘ ══════════════════
از نسل..... ♦️عالمی با یک نفر در بحث بود ♦️بحثشان پیدایش نسل بشر ♦️گفت عالم گفته در قرآن خدا ♦️خلق کردم نسلتان از یک نفر ♦️حضرت آدم وَ حواّ همسرش ♦️بعد از آن شد نسل آنها مستقر ♦️آن نفر اما نمی کرد این قبول ♦️دائما می گفت یک حرفی دگر ♦️حرف او این بود گفته داروین ♦️نسل از بوزینه داری ای پسر ♦️آدم و حواّ کجا بود ای عزیز ♦️مادرت بوزینه هست و هم پدر ♦️هرچه عالم گفت این منطق خطاست ♦️زیر بار حق نرفت آن خیره سر ♦️روی حرف باطلش اصرار کرد ♦️زد به پهنای درخت دین تبر ♦️تا گذشت از بحث آن ها مدتی ♦️باز عالم دید او را در گذر ♦️گفت احوال شما حال شما ♦️دارم از تو یک سوالی مختصر ♦️ای که می گفتی از آدم نیستی ♦️از نژاد خود به من دادی خبر ♦️کرده ای فکری برای نسبتت؟ ♦️تا شود اصل و نژادت جلوه گر؟ ♦️پس بیا نسبت و فامیل خودت ♦️را عوض کن تا ببالی بیشتر ♦️نام خود فامیل خود تغییر ده ♦️کن قبول از من برادر این نظر ♦️یا بکن بوزینه زاده شهرتت ♦️یا که میمون پور شو عزت بخر ♦️یا بکن فامیل خود عنتر نژاد ♦️ننگ آدم بودن از خاطر ببر 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ══════════════════ ☘🌿 @sherkadeh🌿☘ ══════════════════
😂😂بخند و بخندان😂😂 بخند وخنده رو باش وبخندان که داردخلق خوش مردمسلمان مسلمانی که دارد خم بر ابرو نمی داند حقیقت را از ایمان ══════════════════ ☘🌿 @sherkadeh🌿☘ ══════════════════
بداهه ای در عشق آدمی عاشق نباشد بی هنر رفته از این رزم گاه خیر وشر لیک ما معشوق را گم کرده ایم گشته او پشت هوس ها مستتر عشق را جنس مخالف دیده ایم یا که ثروت را و مال بیشتر یا مقام دنیوی و صندلی یا که شهرت آن چکاد پر خطر می خورد معشوق ناب و واقعی غصه ی ما غافلان بی خبر کنت کنزاً مخفیاً گوید ولی ما اسیر گنج های سیم و زر دیده بود این چشم ظاهربین ما زلف و سیمای قشنگ او اگر هیچ زیبایی و حسنی را نبود عرضه تا در قلب اندازد شرر لیک ما آن همره دلسوز را باختیم از ابتدای این سفر دور از او وُ هرزمان دوری او می رود در قلب ودل چون نیشتر راه و رسم عاشقی گم کرده ایم در مسیر عشق های بی ثمر از ازل هم آش و هم کاسه همین بوده روی سفره ی نوع بشر تا که معشوق حقیقی غایبست حال ما ونفس شوم و خیره سر این گرفتاریست بین جمعی از عشق های ظاهری و پر ضرر پس فقط باید که پیدایش کنیم خانه ی دلدار ناب عشوه گر چنگ خود در عشوه های او زنیم تا شود از عشق او لبریز سر چشممان بیند همین یک نکته را اوست ظاهر باطن و زیر و زبر #اسماعیل‌علیخانی ══════════════════ ☘🌿 @sherkadeh🌿☘ ══════════════════
سید جیکاک شعری سروده شده با الهام سرگذشت “سیّد جیکاک” انگلیسی حقه بازی که خود را سید و مجتهد و دارای کرامات جا زده بود تا از منافع انگلستان دفاع کند انگلستان خانه ی جیکاک هاست مرکز پیدایش ناپاک هاست حقه بازی از وجودش می چکد خون ملت های دنیا می مکد گفت گاندی “مانده ام من پس چرا غرق دریا ها نشد این نا کجا چون که از بس نقره و گنج طلا برده غارت از درون هند ما باید آن سنگینی اش باعث شود تا فرو در آب این کشور رود” لیکن این غارتگر بی چشم و رو چون طلب کاران میان گفتگو می زند دم از حقوق آدمی می کند برپا برایش پرچمی یک نفر باید بگوید …. تویی از همه غارتگران بدتر تویی ══════════════════ ☘🌿 @sherkadeh🌿☘ ══════════════════
پاسخی به یک توهین خوانده ای تو صاحب سهـــم عدالت را گـــــدا حــرف بی خود می زنی ای صاحب منصب چرا بر مثـــــل از آن اگـــــر جیب گـــــدایی پر شود به از این که طعمه ی مشتی نجومی خور شود ══════════════════ ☘🌿 @sherkadeh🌿☘ ══════════════════
اسب دل در حـــدیثی خــوانده ام که آن جهـــان نسبتش بـــــا ایـــن زمیــــن و آسمـــان نسبت دریـــــــای آب و قــــطــــره است قطـــــره ای جــا مــانده از دریا به دست پس اگــــــر دنیـــــــا همــه از مــــا شود قطــــره ای باشد کجــــــــا دریــــــا شود جـــــای دریـــا قطره مارا کــــرده غرق غرق دراین قطره هم غرب است وشرق آدمــــــی همســــــایه ی باغ خـــــداست پس چـــرا گــــم گشته ی این ناکجاست او که مــــــــرغ باغ و بستـان رب است بهـــــر دنیــــا از چه در تاب و تب است روح او و جــــــــــان او از زرّ نــــــاب مـــی کنــد امــــا پــــــی مفرغ شتـــــاب جنـــــت و تسنیـــــــم باشد جـــــــای او در گل این خــــــانه مـــــــانده پــــای او تا که اسب دل در این خــاک و گل است راندنش تـــــا سوی منــــزل مشکل است اسب مــــــا خر گشته و پــایش فـــــرو رفتــــــه در گـــــــل تا ســــــر زانوی او آور او بیــرون از این گلهــــا و خــــاک هی کنش تـــا وادی جــــان های پـــاک پ ن: ای علیخــــانی خــــودت واجب تـــری تا نگیـــــــری پنــــــد خود را سر سری گـــــرچه می دانم که در دنیــــای پست دیگــر آن گوش تو هـم سنگین شدست ══════════════════ ☘🌿 @sherkadeh🌿☘ ══════════════════
القدس لنا سید حسن عزیز مـــــا گفت با تیغ زبان قبیــــــــله ای را برپا بکنیــــد با کلـــــــک ها هر حقه و یا که حیله ای را در کار بگیــــــرید و ببندید هر جای جهان وسیله ای را تا که بکشیـــد رو به پایین از امت مــــــــا فتیله ای را به رسمیتش نمــی شناسیم با اسم شمـا طویلـــه ای را ✍ ✒️@sherkadeh