#شعر_و_کودکی
قرار بود برای نمایشگاه مدرسهشون دستبند درست کنه، گفتم یکی هم من ازش میخرم. وقتی بهم داد ازش پرسیدم: چند تومنه؟
گفت: هیچتومنی یادگاریه
فاطمه/ شش ساله
@sherokoodami
#شعر_و_کودکی
خدایا ممنون که بابامو به این سنگینی برام فرستادی😂
#بابای_چاق
سجاد/ سه سال و یازده ماهه
@sherokoodami
#شعر_و_کودکی
ایشالله آقامون بیاد ریشه ی دشمنامونو بخارونه
سجاد/ سه سال و یازده ماهه
@sherokoodami
#شعر_و_کودکی
داداشم اومده می گه مریم! کره خر
خریه که از کُره اومده؟! 😐
انقدر نگاهش قشنگ بود دلم نیومد واقعیتو بهش بگم
گفتم آره عزیزم
علی/ شش ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
پسرم به خاطر سرماخوردگی بدندرد داشت
گفتم خوبی مامان؟
گفت نه خوب نیستم
انگار همهی جاهام حوصلهشون سررفته
حسین/ هفت ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
مامان !؟
آمریکا و اسرائیل چی خوردن که بد شدن؟
بشری/ چهار و نیم ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
سوار موتور سهچرخش شده در حالی که شلواری رو که تازه براش خریدیم پوشیده
-روزبه داری چیکار میکنی مامانی؟
-هه هه...مامانی شلوارمو سوار موتور کردم.
روزبه/ دو سال و نیمه
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
+ بابا تا حالا چند تا فلسطینی تو غزه شهید شدن؟
- حدود ۴۳هزار تا.
+ بابا اگه خون همهشون رو تو یه تفنگ بریزند، اون قدر زیاده که اگه یه بار باهاش به اسرائیل شلیک کنن، نابود میشه.
حسین/ شش ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
در حالی که لباسشو شبیه چفیه به صورتش بسته و چوب پرچمشو دست گرفته و آماده پرتاب کردنشه، روی صندلی نشسته و از سمت راستش به من نگاه می کنه و می گه:
+ بابا فکر کنم دیگه منم می تونم برم فلسطین با اسرائیلیا بجنگم.
- چرا؟
+ چون رئیسشون (شهید سنوار) فقط با یه چفیه و چوب، اسرائیلیا رو شکست داد.
حسین/ شش ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
پسرم (دستاشو شبیه قلب کرد )
مامان :جانم
این قلب منه
(دستاشو از هم جدا کرد)
یکیش منم
یکیش تو😍
آقا طه /هفت ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
پسرم سرما خورده بود
هی آبریز ش بینی داشت
میگه:مامان چرا خانومم(معلمش) دماغ نداره،ولی من دماغ دارم😂
آقا طه /هفت ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
داره مستند پنگوئن ها در قطب جنوب رو می بینه. رفته تو فیلم.
یکهو میاد سراغ باباش
بابایی! منو می بری با اینا سرسره بازی کنم؟
معصومه/ دو و نیم سالگی
@sherokoodaki