🔻حکایت چند تن از بزرگان و اولیاء الهی گمنام که در قید حیات نیستند 👇👇👇
@shia12t
🔻حکایت حاج شیخ حسن زارع :
عارف ناشناخته و گمنام مرحوم مغفور حاج شیخ حسن زارع ، ساکن روستای رشکوئیه از توابع شهرستان نیر بود، ایشان حوالی سال هزار و سیصد و شصت و هشت یا شصت و نه شمسی ازدنیا رفت.
حکایت ایشان ناشنیده و نادیده است ؛
ایشان نابینای مادر زاد به دنیا آمده بود و تا حدود هفت هشت سالگی نابینا بود و علاوه برشفا یافتن ، علوم و قدرتهای خاصی به ایشان افاضه میگردد ، خواندن و نوشتن و علومی در زمینه طب و اسرار آیات و ادعیه و جمله ای از کرامات و. . .
درزمان جوانی ایشان ، عده ای از روستای ایشان به کویت برای کار می روند ، در آن ایام یکی از مهمترین تاجران ثروتمند کویت ، دچار مشکل جن در منزلش میشود و هرکس را می آورند از عهده حل مشکل برنمی آید.
کارگران اهل رشکوئیه ، به تاجر می گویند در روستای ما جوانی ست که ، به راحتی مشکل تو را حل میکند ؛
تاجر میگوید به ایران رفته و او را بیاورید .
به رشکوئیه می آیند و حاج شیخ حسن را که جوان هم بوده ، با خود میبرند.
وقتی شیخ حسن تاجر را میبیند ، می گوید هیچ نترس الان حل میشود ، من را به خانه ات ببر ، تاجر میگوید من میترسم بیایم ، ادرس میدهم خودتان بروید ، حاج شیخ حسن به داخل منزل میرود و اذان میگوید و سپس میگوید ایها الجن حاضر شوید ،
جن ها حاضر میشوند درحالیکه مثل بید میلرزیدند ، حاج شیخ حسن میگوید :
تا من دو رکعت نماز میخوانم ،شما ازاینجا جمع میکنید و برای همیشه میروید ، بعد از نماز جن ها همگی رفته بودند و مشکل تاجر حل میشود.
🔻نتیجه اینکه گاهی معصومین ع علاوه بر شفا دادن مریض چیزهایی از امور مادی یا معنوی را هم به انسان افاضه میکنند ،
لذا سالک الی الله درعین حال که تسلیم محض استادش باید باشد، باید چشمش همواره به عنایات معصومین ع باشد که اگر بدهند چیزها می دهند بی حساب و بی زحمت...
#حکایت_های_اخلاقی_و_عرفانی
@shia12t
🔹حکایاتی از مرحوم حجتی یزدی :
🔻حکایت اول :
ایشان وقتی ازدواج می کنند ، همسرشان کمی مزاجش تند بوده است ، بعد از چند سال زندگی مشترک ، همسرشان فلج میشود و ایشان نه سال تمام ، متکفل تمام امورات همسرشان از حمام بردن و دستشویی بردن و ... میشوند؛ مضافا که کارهای منزل ، از پخت و پز و جارو کردن و رسیدگی به فرزندان و ... را هم برعهده داشتند و دراین راه سختی های عجیبی را متحمل شدند ، خصوصا که همسرشان مزاجش تند بود و گاهی عصبانی و ناراحت میشد ؛ لکن آن مرحوم همه اینها را تحمل میکردند و صابر و راضی و شاکربودند ، به حدی که استادشان مرحوم آقای بها الدینی فرموده بود که :
حجتی حجت برماست و صفای نفس حجتی را کمتر کسی دارد .
مرحوم حجتی دراثر این ریاضت سخت ، روحش از کدورت پاک شده و مراحلی از عرفان و معرفت و معنویت را طی نموده بود ، صاحب استخاره الهامی بود ، صاحب تعبیرخواب بود ، در حل مشکلات مردم اگر دعا یا سوره ای یا عملی برقلبش الهام میشد و به افراد می گفت ، بشدت مؤثر و برطرف کننده مشکل بود .
🔻با این وجود که از معاصرانش چیزی کمتر نداشت ، لکن هیچ نوع ادعائی نداشت و خود را هیچ میدانست و به شدت از مرید و مراد بازی پرهیز داشت و از دکان درست کردن فراری بود ، مکاشفات عالی و عجیبی داشت ، مثلا کیفیت ورود حضرت صدیقه طاهره ع به صحرای محشر و چگونگی فراگیر شدن نور ایشان در روزقیامت را مشاهده کرده بودند ؛
ازلوازم چنین مکاشفاتی سیطره بر برزخ می باشد که ، مرحوم حجتی داشتند ، حتی تصرفات غریبی هم گاها نموده اند ، مثلا یکبار سوار ماشین یکی از دوستانشان بودند که ، ماشین بنزین تمام کرد ، مرحوم حجتی گفت : آب بریزید در باک و حرکت کنید ، آب ریختند و ماشین روشن شد و یک روز تمام با آب کار میکرد.
کرامات و مکاشفاتشان براساس صفای نفس و عدم ارتکاب معاصی و تحمل فشارهای زندگی برای رضای حق متعال و استمرار در خواندن نمازشب برایشان حاصل شده بود...
مرحوم حجتی اهل اذکارو ختومات نبود ، صفای نفس داشت و به واسطه مراقبه به درجاتی رسیده بود و جزء خصیصین مرحوم بها الدینی بود.
🔻حکایت دوم :
جوانی فلج با همسرش به منزل مرحوم حجتی میروند و همسر آن جوان گریه میکند و قسم میدهد و میگوید من از اینجا نمی روم تا شوهرم خوب شود .
مرحوم حجتی هم به همسر این اقا میگوید ازاطاق بیرون برو و سپس مرحوم حجتی شروع به خواندن دعا نمود و به نوک انگشتان پا دعا خواند و همینطور ذره ذره می آمد بالا و آن جوان مریض میگفت :
اینجا خوب شد اینجا حس آمد ، تا بالاخره همه جا را دست کشید و دعا خواند و جوان کاملا شفا گرفت و خوب شد .
این جوان با خانواده اش در تشییع جنازه مرحوم حجتی یزدی که پارسال از دنیا رفت ، شرکت کردند وحالشان خیلی منقلب بود.
🔻حکایت سوم :
یکی از دوستان بود که سالها بچه دار نمیشد .
روزی او را به خدمت مرحوم حجتی یزدی بردند ، مرحوم حجتی دو عدد انار داد و گفت :
این راخودت بخور و دیگری را خانمت بخورد ، انشا ء الله بچه دار خواهید شد ، مدتی بعد خبر دادند که بچه دار شده اند.
#حکایت_های_اخلاقی_و_عرفانی
@shia12t
🔹حکایاتی در مورد مرحوم مغفور عارف بزرگ حاج علی اصغر صلواتی :
🔻عارف کتوم و گمنام حاج علی اصغر صلواتی ، نوه دختری حاج ملا آقاجان زنجانی بود ، ایشان از رفقای صمیمی مرحوم آقای بهجت و علامه حسن زاده آملی و مرحوم کشمیری و جعفر اقا مجتهدی و حاج اسماعیل دولابی بود ، از رفقای این اقایان بود نه شاگردانشان...
🔻هیجده سال اخرعمرش ، به دنبال حل مشکلات مردم بود ، ازمریض گرفته تا مجنون از دزد برده گرفته تا . . .
در مجموع خوابش در شبانه روز به یک ساعت نمی رسید...
🔻مرحوم حاجی صلوانی بیابانگرد بود؛
پنجاه و چهار سال ، هر هفته شبهای چهارشنبه می آمد جمکران و پس از انجام اعمال می رفت در بیابان مینشست تا نزدیک اذان صبح .
میگفت دیدم وقتی میخواهد عنایتی به کسی بشود ، نور از طرف قبله مسجد جمکران می آید ، لذا دربیابان سمت قبله مینشینم که گوشه چشمی به من هم بکنند...
مداحی میکردند...
مرحوم مرعشی نجفی شصت و شش بار دربیابان جمکران به دیدن ایشان آمده بود.
بیست و دو سفر با مرحوم آقای بهجت به مسافرت رفته بودند.
رفیق صمیمی علامه حسن زاده آملی بود.
با مرحوم بها الدینی خاطره ها داشت.
با مرحوم کشمیری رفیق بود.
هفده سال با جعفر آقا مجتهدی رفیق بود.
ایشان به آقای ناصری خیلی علاقه داشت و میگفتند ، عارفان امام زمانی کم شده اند...
🔻جکایت اول :
در سال نود و یک به اصرار یکی از دوستان ، از مرحوم مغفور عارف بزرگ حاج علی اصغر صلواتی که نوه دختری حاج ملا آقاجان زنجانی بود و با هم رفیق بودیم دعوت کردم ، هنگامی که حاجی آمد وخدمتش بودیم ، در ذهنم خطور کرد که آیا نماز خوانده اند یا خیر ، که حاجی بی درنگ فرمود در مسجد جمکران نمازمیخواندم بعد از نماز سجده کردم و یک ساعت در سجده اشک ریختم ، سر از سجده که بلند کردم یکی گفت این چه میکند؟ گفتم تو در کار من نظر نده ، امروز هم گرچه مسافر بودم ، اما نماز را اول وقت را در حرم خواندم...
خلاصه حاجی صحبت های زیادی کرد و توسلی هم برقرار شد ، سپس حاجی همانطور که نشسته بودم ، ناگهان به خواب رفت ، دوستم گفت چی شد ؟گفتم باباجان تخلیه روح کرد ، توجهی کرد و گفت بله درسته ، حدود پنجاه دقیقه گذشت ، حاجی بلند شد و سریع رفت وضو گرفت و امد و خطاب به من گفت :
من درشبانه روز همینقدر میخوابم ، دوستم به من گفت ، حاجی تخلیه که کرد رفت نیشابور سر قبر بی بی شطیطه و آنجا با روح او مذاکراتی نمود ، سپس برگشت و خوابید و مجموع خوابش نیم ساعت بود !!!
🔻حکایت دوم :
سال ها پیش ، یک شب در بیابان اطراف جمکران درخدمتش بودیم ، دو نفر هم آمده بودند حاجی را ببینند.
وقت رفتن یکی از آنها گفت :
ای وای گوشی موبایلم نیست هرچه گشتند پیدا نکردند ، حاجی چند لحظه تأمل کرد و سپس گفت : گوشی شما نزدیک درب شماره دو مسجد به زمین افتاد و دونفر اهل دل که داشتند به مسجد میرفتند گوشی شما را دیدند و آن را به نگهبانی تحویل دادند ، هیچ نگران نباشید بروید و تحویل بگیرید.
🔻حکایت سوم :
یک شب درتهران خدمتش بودیم ، دیر وقت شده بود و باید به قم برمیگشتیم ، مقداری اضطراب در دل ما ایجاد شده بود که چطور تا ترمینال جنوب برویم و از آنجا به قم برویم ، حاجی مدتی سرش را پایین انداخت ، ناگهان شخصی آمد به دیدن حاجی و حاجی لبخندی زد و گفت : آقا امام زمان عج عنایت کردند یک ماشین سبز رنگ برایتان فرستاند تا به ترمینال بروید ، آن شخص گفت : من شما را تا ترمینال میرسانم ، رفتیم بیرون نگاه کردیم دیدیم که رنگ ماشین این بنده خد اسبز است.
🔻حکایت چهارم :
شبی در خدمتش بودیم ، ناگهان اشاره به فردی کرد و گفت : ما شما را خیلی دوست داریم ، آخه شما هر هفته در را میزنید ، یکی از دوستان گفت چه دری را میزند؟ حاجی گفت هرکس بگوید جایزه ای میدهم .
همه ساکت شدند ، من به ذهنم آمد که این اقا هر هفته مسجد جمکران میرود و متوسل میشود ، ناگهان حاجی به من اشاره کرد و گفت فقط این آقا فهمید منظور من چه بود.
#حکایت_های_اخلاقی_و_عرفانی
@shia12t
معرفی اساتید اخلاق و عرفان در قید حیات شیعه
با سلام خدمت همه بزرگواران 🔻انشالله به زودی ، قسمتی در کانال ایجاد خواهیم کرد ، به نام ، حکایت های
🔻 به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی...
در این چند روز ، حکایاتی جهت تلنگر و بیداری ، در کانال قرار گرفت.
امیدواریم که همه بزرگوارن از این حکایات استفاده کرده باشند و این حکایات نکات اموزنده و خوبی برای هممون داشته باشه...
سری اول حکایات کانال به پایان رسید ، انشالله اگر امکانش فراهم شد ، باز هم سعی خواهد شد که هر از گاهی ، حکایاتی در کانال ، جهت استفاده بزرگواران، قرار داده بشه.
با پایان این حکایات ، نحوه ی فعالیت کانال به روند سابق بازخواهد گشت...
@shia12t
معرفی عبد صالح خدا حاج حسین خوش لهجه (نجار) ، شهر #قم :
🔻حاج حسین خوش لهجه از اولیاء الهی ساکن در شهر قم هستند.
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد
«حاج حسین خوش لهجه» این پیر فرزانه، این سالخورد علم ولایت خوانده را آنانی که دل به مهر امامت گرو داده اند و زلف در زلف ولایت گره زده اند می شناسند. او که سالهاست از خوان الهی ارتزاق جسته و با پیمانۀ ولایت پیمان بسته و کام از مشرب امامت مشروب ساخته است. سالهاست در گوشه ای از خانۀ با صفایش، خوانی مصفّا گسترده و تشنگان را از صافی معرفت میچشاند و زکات این علم «خداداد» را بی منّتی در کام خداجویان حقیقی می چکاند؛ پیر فرزانه ای که خود مصداق بارز این حقیقت است که: «دستیابی به علم ولایت بیش از آنکه به سواد محتاج باشد، نیازمند اطاعت از امر خداست». و امر خدا همان ولایت است که اطاعت از آن، موجب اتصال به علم ولایی می شود:
«لیس العلم بکثرة التعلّم و انما هو نور یقذفه الله فی قلب من یرید الله ان یهدیه»
ایشان بسیار ولایی هستند و تلاش زیادی در جهت شناخت بهتر امیرالمؤمنین علی علیه السلام انجام داده اند ، این مطلب در اثارشان نیز مشهود هستش...
🔻گوشه ای از زندگینامه ی حاج اقا خوش لهجه ، از زبان خودشان :
از آنجا یقین کردم که خدا میگوید: هدایت با من است، هدایت را از هیچ خلقی نخواستم. دیدم اگر من هدایت را از خلق بخواهم، اشتباه میروم. خلق میتواند ما را نصیحت کند، نه اینکه هدایت کند. ما نصیحت خلق را باید احترام کنیم؛ اما آن نصیحت، باید مطابق حدیث و روایت باشد، مطابق آیه قرآن باشد.
به اینجا رسیدم که من باید گناه نکنم. گناه، مرا از ولایت جدا میکند. تصمیم گرفتم گناه نکنم. اما چه کار میکردم؟ میرفتم خدمت حضرت معصومه و میگفتم: ای دختر عزت خدا! ما در خانه تواییم. اگر کسی در خانه من بیاید و پناه به من بیاورد، حفظش میکنم. من را حفظ کن. من به تو پناه آوردم. بیبی جان! زشت است من را در خانه تو بکِشند و مجازات کنند. نگهم دار تا گناه نکنم. خدا نگهم داشت. ما به خودی خود نمیتوانیم گناه نکنیم، کمک میخواهیم. خدا باید دست ما را بگیرد، قلب ما را بگیرد، به ما توجه داشته باشد. والله! با آن توجه، گناه نمیکنیم. تا به من توجه داشته باشد، گناه نمیکنم. پیرو امر، گناه نمیکند، پیرو شیطان، گناه میکند. اگر تو پیرو امر باشی، امر تو را نگاه میدارد. بیایید این حرف را بشنوید: از امر خارج نشوید.
حالا یقین کردم خدای تبارک و تعالی تمام این خلقت را که خلق کرده، گفت: «هو الخلق و هو الامر». گفت: خلق کردم، امر رویش گذاشتم. دیدم من با امر به جایی میرسم، نه با امر خلق. امر خلق را در هر پست و مقامی رها کردم.
🔹 نشاني صفحات و شبكه های مربوط به حاج حسین خوش لهجه در فضاي مجازي
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
📌سایت :
www.velayateali.com
📌توییتر :
www.twitter.com/velayat550
📌اینستاگرام :
www.instagram.com/arbabhasan_118
عکس ایشون 👇🏻
@shia12t