.
خورشید ولایت ز تو تابان شده باشد
از نور جلال تو درخشان شده باشد
آبادی ما رو به فنا بود, که دیدیم
از یمن قدم هات, گلستان شده باشد
هر کس که نیاورد به توحید تو اسلام
از کرده ی خود سخت پشیمان شده باشد
بی معجزه دیدن… به شما پشت به پشتم
با فخر و مباهات مسلمان شده باشد
اقبال عجم بود,قدم رنجه نمودید…
یک فاطمه هم قسمت ایران شده باشد
بین الحرمینی که تو احداث نمودی
یک سر قم و یک سمت خراسان شده باشد
تنها خوشی مادر پیرم سر هر ماه
یک جعبه ی سوغاتی سوهان شده باشد
قم حرمت تو داشت کجا پیش قدم هات
یک شهر سراسیمه چراغان شده باشد
فرق است میان تو وزینب که چهل روز_
آواره ی صحرا و بیابان شده باشد
فرق است میان تو و چشمی که به گودال
دیده ست برادر تنش عریان شده باشد
فرق است میان تو و هم قافله ی زجر
هر چند که گیسوت پریشان شده باشد
آزرده (خیال) است که چون منبر نیزه
اجلاس گه قاری قرآن شده باشد
علیرضا وفایی
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh
۱۳ تیر ۱۳۹۸
panahian-Dokhtardari01.mp3
14.57M
🔉 دختر داری (۱)
📅 جلسه اول
میلاد حضرت فاطمه معصومه و روز دختر مبارک
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh
۱۳ تیر ۱۳۹۸
panahian-Dokhtardari02.mp3
9.02M
🔉 دختر داری (2)
📅 جلسه دوم
میلاد حضرت فاطمه معصومه و روز دختر مبارک
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh
۱۳ تیر ۱۳۹۸
هدایت شده از پاتوق بچه شیعه ها
✅ شیوه خواندن #نماز روز #یکشنبه ماه #ذیالقعده:
🔸غسل کنید
🔸و وضو بگیرید
🔸و چهار رکعت نماز (دو نماز دو رکعتی) بگذارید. در هر رکعت سوره حمد را یکبار، «قل هو الله احد» را سهبار، و معوّذتین (سورههای فلق و ناس) را یک بار بخوانید.
🔸[بعد از نماز] هفتاد بار استغفار کنید (أَسْتَغْفِرُ اللّهَ رَبّی وَ أَتُوبُ إلَیه بگویید)؛
🔸و...
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh1
۱۵ تیر ۱۳۹۸
۱۸ تیر ۱۳۹۸
۱۸ تیر ۱۳۹۸
بت شکن
همه ولو شده بودند کف اتاق. یکی پاهایش را گذاشته بود سینهی دیوار و با انگشتی که گذاشته بود میان کتاب، مردمک چشمانش خطوط ممتدش را طی میکردند. دیگری لم داده بود. آقای صفایی هم نشسته بود و با گروهی، از قرآن میگفت. از تفسیرش. از قدر انسان. از این که تا قدر خودت را ندانی ایمان به خدا معنا نمیدهد و روز جزا. الذین خسروا انفسهم فهم لا یومنون. تا وقتی ارزش جنسی که در دستان توست معلوم نشود که سنگی بی بهاست یا الماسی گرانبها، دنبال امن گشتن برای آن بیمعناست. ایمان یعنی همین...
چشمها خطوط ممتد کتاب را رها کردند. لبها خشکید با شنیدن کلام وحی. مرکز ثقل نگاهها شده بود یک جا. لبهایی که ازش نور می تراوید. گوشها چیزی نمیشنیدند جز آنچه او میگفت. آرام آرام پاها جمع شد. خوابیدهها برخواستند. خیلی مودب. چه آنها که پیشتر میشناختندش، و چه آنها که نمیشناختند. همه فقط یک چیز میدیدند. شعاعی از نور. در مقابل نور جز دوکنده زانو نباید نشست.
یک نفر آمد تو. یک پاکت پرتقال آورد. گذاشت وسط و خودش هم نشست. کسی دست به پرتقالها نزد. فضای سنگینی بود. شیخ به خود امد. جمعی را دید مات و مبهوت او. دست انداخت توی پاکت و یک پرتقال برداشت. انگشت شصتش را انداخت وسط آن و پارهاش کرد. چنگ انداخت و گوشتش را کشید بیرون. آب از سر و روی پرتقال می ریخت. یک تکهی بزرگ و تکه پاره اش را برد طرف دهانش و مانند ندید، بدیدها هوف کشید. بعد هم از پوست پرتقال بهرهی کافی و وافی برد و پرت کرد به طرف یکی از همان بچههای خیلی مودب. همان کسانی که دوکنده زانو نشسته بودند.
کمتر از آنی دموکراسی برقرار شد. همه هجوم بردند طرف پرتقالها. میخوردند و بعد پوستش را میزدند توی سر و کلهی هم. پوستها دیگر حرمت صفایی را هم نگه نمی داشتند. آخر این بازی را خودش شروع کرده بود.
یعنی چه؟ لااقل احترام خودت را نگه دار! اگر من جای تو بودم تا ابد از این منبر نور پایین نمیآمدم.
این گذشت. در راه حرم بودیم. به شوخی گفتم: آخر این چه کاری بود کردی مرد؟ چرا وقتی دیگران هم میخواهند بهت احترام بگذارند خودت حرمت خود را نگه نمیداری؟
خندید. ملیح و شیرین، نه به ملاحت پاسخی که شنیدم. گفت: ندیدی چطور محو من شده بودند؟ احترامی که آنها میگذاشتند به من بود یا به کلام وحی؟ تا آنجا که پای کلام وحی وسط بود باید میشنیدند. آنجا که پای من وسط آمد باید میفهمیدند من همینی هستم که میبینند. اگر نوری هست در کلام وحی است نه من. این بت باید میشکست.
ارسنجانی
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh
۱۹ تیر ۱۳۹۸
۱۹ تیر ۱۳۹۸
۲۱ تیر ۱۳۹۸