#حضرت_قاسم_بن_الحسن_علیهما_السلام
#شب_ششم_محرم
#چارپاره
رکاب از پا عقب مانده
چه کراری، عجب گامی
بلرزان تیغ خود را تا
بلرزد ازرق شامی
پیاپی چون جمل دشمن
تو را سر میدهد ناله
دوباره دهر میبیند
حسن را سیزده ساله
دو نیم از برق تیغت شد
جیوش الانس و الجنه
که جدت بود یا قاسم
قسیم النار و الجنه
به برق تیغ برانت
نشان کن هرچه جوشن را
بدین رایت که میبینم
درآور کفر دشمن را
شباهت تا به آنجایی
که در رزم تو سرتاسر
فلک فریاد میدارد
علی اکبر...علی اکبر
به بازو نامه ای داری
اگر ضرب تو سنگین است
بگو باز از لب تشنه
که طعم مرگ شیرین است
کسی از خیمه سمت تو
به حال اضطراب آمد
چنان شد قامتت آخر
که پایت تا رکاب آمد
#مسعود_یوسف_پور
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#شب_ششم_محرم
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_علیهما_السلام
#غزل
خواستم وقتِ تقلایِ تو با شم که نشد
با کمی آب پذیرایِ تو باشم که نشد
هم جوانمُردهام و هم که خجالت زدهام
کاش میشد که فقط جایِ تو باشم که نشد
باد انداخت نقابت حسنم را دیدم
خواستم گرمِ تماشای تو باشم که نشد
سیزده سال برایت پدری کردم حیف
وقت آن بود که بابایِ تو باشم که نشد
آمدی ناله کنی روی لبت نعل زدند
آمدم موقعِ بلوایِ تو باشم که نشد
سیزده بار تو را نعل بهَم زد ، گفتم
مانع خُردیِ اعضای تو باشم که نشد
تا سرِ شانهام انداختمت باز شدی
خواستم قدِّ سراپای تو باشم که نشد
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
🔻 #حضرت_قاسم_بن_الحسن سلامالله علیهما 🔻
🥀 فلما نظر الحسين علیهالسلام إليه قد برز اعتنقه و جعلا يبكيان حتى غشي عليهما ثم استأذن الحسين علیهالسلام في المبارزة فأبى الحسين أن يأذن له فلم يزل الغلام يقبل يديه و رجليه حتى أذن له.
🥀 چون نظر حضرت امام حسين عليهالسلام به فرزند عزيز برادر بزرگوار خود افتاد كه عازم ميدان كارزار و قتال گروه اشرار گرديده است، دو دست مبارك خود را به گردن مبارك برادرزاده عزيز خود افكند؛ هر دوی آن بزرگوار شروع به گريه و زارى نمودند و اشك حسرت از ديده پردرد و محنت خود به رخسار خويش جارى كردند، و آنقدر گريستند كه هر دوی آن بزرگواران مدهوش به روى زمين افتادند، چون به هوش آمدند آن جوان مصيبت زده از عمّ بزرگوار خود رخصت كارزار گروه اشرار نمود، پس حضرت امام حسين علیهالسّلام از رخصت دادن ابا و امتناع فرمودند و رخصت قتال و اذن كارزار با گروه بد فعال را ندادند، پس پيوسته آن جوان نيكو خصال دست و پاى آن حضرت را مى بوسيد، عجز و الحاح در طلب و اذن رخصت مى نمود، تا اينكه آن حضرت رخصت دادند.
🥀 فخرج و دموعه تسيل على خديه و هو يقول:
إن تنكروني فأنا ابن الحسن
سبط النبي المصطفى و المؤتمن
هذا حسين كالأسير المرتهن
بين أناس لا سقوا صوب المزن
🥀 و كان وجهه كفلقة القمر فقاتل قتالا شديدا حتى قتل على صغره خمسة و ثلاثين رجلا.
🥀 پس حضرت قاسم علیهالسّلام عزم میدان نمود در حالی که اشکهایش بر چهره روان بود و فرمود:
اگر مرا نمىشناسيد من فرزند حسن عليهالسّلام، سبط جناب پيغمبرِ پسنديده و مؤتمن صلى الله عليه و آله هستم، و این حسین علیهالسلام است، چون اسیر در بند ميان گروهى كه هرگز از نزول باران ابر رحمت خدا سيراب نباشند.
🥀 رخسار مبارك آن بزرگوار مانند مه شب چهارده مى درخشيد و مشغول كارزار و جنگ سخت شديد و نمايان گرديد، با وجود صغر سنّ و عطش خود سى و پنج نفر از آن ناكسان بدگهر را به آتش دردناك سقر واصل نمود. به روايت ابومخنف هفتاد نفر ناكس از شجاعان لشگر را به درك اسفل جهنم فرستاد.
🥀 قال حميد كنت في عسكر ابن سعد فكنت أنظر إلى هذا الغلام عليه قميص و إزار و نعلان قد انقطع شسع أحدهما ما أنسى أنه كان اليسرى فقال عمرو بن سعد الأزدي و الله لأشدن عليه فقلت سبحان الله و ما تريد بذلك و الله لو ضربني ما بسطت إليه يدي يكفيه هؤلاء الذين تراهم قد احتوشوه قال و الله لأفعلن فشد عليه فما ولى حتى ضرب رأسه بالسيف و وقع الغلام لوجهه و نادى يا عماه.
🥀 حمید گوید: من در ميان لشكر ابن سعد بودم و به اين نوجوان نظر مىكردم. او داراى يك پيراهن و لباس و نعلينهائى بود كه بند يكى از آنها گمان ميكنم بند نعلين چپ او بود قطع شده بود. عمرو بن سعد ازدى گفت: به خدا قسم من به اين نوجوان حمله میكنم. من گفتم: سبحان اللَّه، منظور تو از اين عمل چيست؟ به خدا قسم اگر اين نوجوان مرا بزند من دست به سوى او دراز نخواهم كرد. اين افرادى كه ميبينى او را محاصره كرده اند برايش كافى خواهند بود. ولى وى گفت: به خدا قسم من اين كار را خواهم كرد. سرانجام وى به آن نوجوان حمله كرد. او هنوز برنگشته بود كه با شمشير بر فرق او نواخت و آن نوجوان با صورت در افتاد و فرياد زد: يا عماه...
🥀 اما در لهوف آمده است:«ابن فضيل ازدى ضربتى بر سر مباركش فرود آورد، که آن را بشكافت، آن نوجوان با صورت به زمين آمد و فریاد زد: يا عمّاه...
#بازنویسی:
📕 محنالابرار
📕 نفسالمهموم
📕 لهوف
🆔 @mosibatoratebah
#مقتل #مقتل_شناسی #مقتل_الحسین #مقتل_معصومین #مقتل_مأثور #کتاب #کتاب_شناسی #تاریخ #حدیث #روایت #توسل #زيارت #اشک #بکاء #ندبه #کربلا #نجف #شیعه #امیرالمؤمنین #امام_حسین #اهل_البیت #ثقلین #تربت #تربت_کربلا #المصیبة_الراتبة #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_علیهما_السلام
#شب_ششم_محرم
#اشعار_محرم
#غزل
پا میکشم برخاک آخر نا ندارم..
باید که برخیزم توانش را دارم
یک یک تمام دنده هایم را شکستند
آنقدر تا خوردم که دیگر جا ندارم
روی تن من دو قبیله جنگ کردند
پس حق بده دستی ندارم پا ندارم
نام حسن را بردم و هی سنگ خوردم
یک صورت سالم اگر حالا ندارم
ناله زدم اما دهانم را گرفتند
هم صحبتی جز سم مرکبها ندارم
هرقدر که میشد برایت قد کشیدم
تا که نگویی خوش قد و بالا ندارم
میخواستم دیگر به تو بابا بگویم
میخواستم لب وا کنم اما ندارم!
قاسم که بودم حال قسمت قسمتم من..
واضح تر ازاین که شدم معنا ندارم
مثل قباله پاره پاره هستم اما
یک بوسه بررویم بزن امضا ندارم
دیگر جوانان بنی هاشم نداری
ای بی کس من اکبر و قاسم نداری
#سید_پوریا_هاشمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
حضرت علی اصغر علیه السلام
تا که در خاک نَلرزد بدن کودک ها
شده آغوش پدر ها وطن کودک ها
شد حسینی بدنت با کفن قنداقه
تیر تابوتِ تو شد ای حَسن کودک ها
ای بسوزد پدر تیر سه شعبه پس از آن
باب شد بر سر نی دوختن کودک ها
شد ممسوس چنان جسم تو در ذات حسین
که شدی مثل پدر بی کفن کودک ها
بشود تیز صدا و برسد تا خیمه...
تیر وقتی بدود در سخن کودک ها
دست و پایی زد و با مادر خود کرد وداع
علی اصغر به زبان بدن کودک ها
#مجید_شیر_محمدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#شب_هفتم_محرم
#غزل
دیدنِ دشمن و روی تو ندیدن سخت است
جای انگشتِ پدر تیر مکیدن سخت است
خواب بودی و تو را بوسه زدم امّا زد
ناگهان بی نفَس از خواب پریدن سخت است
جانِ تو سختترین کارِ جهان آسان است
پیشّ یک مادرِ بی شیر رسیدن سخت است
دست بر تیر زنم حنجرِ تُردت ریزد
تیر از حنجرِ خشکیده کشیدن سخت است
رو زدم ، رو زدم و رو زدم و رو ، اما
عوضاش خندهی این قوم شنیدن سخت است
بر رویم خونِ تو پاشید و زمین هم نچکید
در عوض تا حرم از شرم چکیدن سخت است
روی تو سنگِ لحد چیدم و عمداً گفتم :
طفل را از زیر این خاک کشیدن سخت است
لااقل قافله ، ایکاش که آرام رود
پا برهنه عقب بچه دویدن سخت است
* *
از تکانهای عبا حرمله فهمید چه شد
نفسِ آخر خود را نکشیدن سخت است
این زبان بسته نشد آب بگوید ، نامرد
آب با لب زدنِ خود طلبیدن سخت است
#حسن_لطفی
#یاشبیر
#کانال_اشعار_دکتر_حسن_لطفی
@yashobeyr_hassan_lotfi
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#شب_هفتم_محرم
#محاوره
#چارپاره
نشستم پیش ِ گهواره
دلم آشوبه، پُر درده
عزیزم رفته با، باباش
بشه سیراب و برگرده
دلم رفته به دنبالش
که وابسته م بهِش خیلی
خدایا زود برگرده
شدم دلواپسِش خیلی
میاد خنده رویِ لبهاش
صداش می پیچه توو گوشم
صحیح و سالم و سیراب
میاد الان توو آغوشم
گلم روو دستایِ باباش
شده سرحال و رفته خواب
شده ساکت صدا-گریه ش
بهش دادن گمونم آب
نمیدونم چرا داره
تو چشماش اشکِ لبریزی
پریشونه چرا زینب(س)؟!
بهم میخواد بگه چیزی
میرم پایِ درِ خیمه
عجب حالِ دلم زاره
خدا رو شکر هستیم و
حسینم(ع) داره میاره
گمونم تویِ آغوشِش
براش یه سایه بون ساخته
نیفته تا بهش آفتاب
عَباش و روو سر انداخته
نمیدونم چرا پاهاش
نداره قدرتِ رفتن
تعلُّل میکنه داره
حسینم(ع) واسه برگشتن
شده نزدیکتر اما
بمیرم! داده قربونی
همه هستیم و میبینم
تویِ قنداقهٔ خونی
هنوزم تشنه و خشکه
لبایِ شیرخوارِ من
گلوش و بُرده ضربِ تیر
سرش افتاده روو گردن
به هم ریخته چقد موهاش
چقد شعله وَرِه آهم
دیگه بسته شده با خون
چشایِ خیس ِ شیش-ماهه م
دلم آتیشه! می بینم
سرش روو نیزه رفته؛ وای
حلالم کن...برو...مادر
خداحافظ...علی(ع) لای لای!
#مرضیه_عاطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#شب_هفتم_محرم
#اشعار_محرم
#غزل
علی علیست برادر!
چه فرق اصغر و اکبر
چه شیرخواره که شیرِ
خداست از همه منظر
عقیق سرخ ولا را
پدر گرفته به چنبر
قدش به زینت دوشِ
نبی شده ست برابر
ز شیرخوارگی اش پا
نهاده است فراتر
بزرگ بود و برایش
رکاب عرش، محقر
که در قواره ی فهمش
نبود جامه ی باور
بزرگ بود چو قرآن
به روی دست پیمبر
بزرگ بود تو گویی
علی مقابل خیبر
بزرگ بود و به دستش
چراغِ خفتنِ اختر
ملک خمیده نبندد
به گاهواره ی او پر
چنان بزرگ که خونش
از آسمان برود سر
سه شعبه چون سه خلیفه
حسود بود و مکدر!
بگو که خصم بداند
حسین با علی اصغر
زمین کرب و بلا را
غدیر میکند آخر
نیافت مرد دریغا
میان آنهمه لشکر
پس آب خواست که بیعت
به آب بود میسر!
امیر نطق که آندم
نشسته بود به منبر
به غیر خون گلویش
نخواند خطبه ی دیگر
اگر چه بود سه شعبه
پی جدایی آن سر
به نص لحمک لحمی
یکی شدند دو پیکر
#مسعود_یوسف_پور
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#شب_هفتم_محرم
#غزل
نباشد در جهان وقتی که از مردانگی نامی
به دنیا میدهد بیتابیِ گهواره پیغامی
غریبیِ پدر را میزدی فریاد با گریه
گلویت غرق خون شد تا نماند هیچ ابهامی
گلویت از زبانت زودتر واشد، نمیبینم
سرآغازی از این بهتر، از این بهتر سرانجامی
تو در شش بیت حقِ مطلب خود را ادا کردی
چه لبخند پر از وحیی چه اشک غرق الهامی
علی را استخوانی در گلو بود و تو را تیری
چه تضمینی، چه تلمیحی، چه ایجازی، چه ایهامی
تو را از واهمه در قامت عباس میبیند
اگر تیر سهشعبه کرده پیشت عرض اندامی
«اَلا یا قوم اِن لَم تَرحَمُونِی فَارحَمُوا هذا....»
برید این جمله را ناگاه تیرِ نابههنگامی
چنان سرگشته شد آرامش عالم که برمیداشت
به سوی خیمهها گامی، به سوی دشمنان گامی
برایت با غلاف از خاکها گهواره میسازد
ندارد دفنت ای ششماهه غیر از بوسه احکامی
کنار گاهواره مادر چشمانتظاری هست
برایش میبرد با دست خونآلوده پیغامی
#سید_حمیدرضا_برقعی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#شب_هشتم_محرم
#غزل
پس از پیغمبر اکرم شدی پیغمبر دوم
علیِ اول ارباب اما حیدر دوم
به گیسویت نیازی نیست وقتی پلک هایت هست
چرا در فتح باید خرج کرد از لشگر دوم
پدر را از دو سو اسم علی آغوش شد یعنی
علی هم سنگر اول شده هم سنگر دوم
پس از دستان سقایش که بین علقمه افتاد
برای کِشتی عالم علی شد لنگر دوم
به عکس اربا اربا که نصیبت قبل سقا شد
شدی با بودنت در خیمه ها آب آور دوم
تو کم کم_ کم شدی از خویشتن روی عبا انقدر
که میخوانم تو را دیگر علیِ اصغر دوم
#مجید_شیر_محمدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#شب_هشتم_محرم
#اشعار_محرم
#غزل
علی از نام او افتاد و بی سر شد علی اکبر
برای قلب بابا داغِ اکبر شد علی اکبر
علی کرار و من از اربا اربا تازه فهمیدم
به جز کرار در حمله مکرر شد علی اکبر
چنان ممسوس فی ذات خدا ممزوج شد در دشت
که گویا خاک این صحرا سراسر شد علی اکبر
که با موی مجعد گونه و روی محمد شکل
برای کُشتن بابا میسر شد علی اکبر
سرش دنبال جسم اش گشت حیران آن زمانی که
تنش پاشید از هم _چند پیکر شد علی اکبر
برای قلب بابا مثل اسم اش داغ اکبر ماند
اگر چه ظاهرا مانند اصغر شد علی اکبر
#مجید_شیر_محمدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
حضرت علی اکبر علیه السلام
علی که جای خود در زندگی حیدر شدن سخت است
و بعد از مصطفی یک روزهِ پیغمبر شدن سخت است
که چون این صفحه را تا سطر آخر خوب می دانند
به نوعی صفحه ی آغاز این دفتر شدن سخت است
برای اولین فرزند ارباب از همه ابواب
به وقت جان فشانی آدم آخر شدن سخت است
حسین ابن علی را در طریق عشق ورزیدن
به جز فرزند ارشد همزمان نوکر شدن سخت است
برای این پسر نزد پدر یک عمر با عزت
به طرز راه رفتن ثانی مادر شدن سخت است
حسین بن علی وقتی که کشتی نجات ماست
برایش در میان موج ها لنگر شدن سخت است
برای حضرت بابا اگر چه ظاهرا یک تن
ولی با طره ی گیسو ی خود لشگر شدن سخت است
برادر چون علی اکبر شود پرپر شود آخر ..
برای اوبه وقت رفتنش خواهر شدن سخت است
امید عمه_ رویای رقیه_ حامی خیمه۰
که با این حدِ از تاثیر علی اکبر شدن سخت است
مجید شیرمحمدی