eitaa logo
تاریخ تشیع
177 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
4.5هزار ویدیو
28 فایل
کانال تاریخ تشیع همراه با عالیترین مطالب در حوزه های تاریخ، علوم سیاسی، اجتماعی، هنر، ادبیات، نجوم، دانستنیها، فایلها + پی دی اف تمامی مطالب معتبر هستند همراه با مرجع، منابع آورده می شوند. نظرات وپیشنهادات مدیرکانال: @uwiyut
مشاهده در ایتا
دانلود
👑 بسیار خوب! ولی این دعوت به زور و اکراه نباشه. اگر قبول نکرد مجبورش نکن. 🔷 اطاعت می‌شه. اجازه مرخصی می‌دید؟❓ 👑 برو! اگر قبول کرد بهش بگو ما ده روز برنامه داریم. ✍هر روز ساعت ۱۰ صبح بیارش منزل ما، ظهر برش گردون زندان.
👮‍♂رئیس پلیس با سرعت خودش را به زندان رساند. 🔹 رئیس زندان به استقبالش آمد. 🏛 آن‌ها به داخل بند عمومی زندان رفتند. در حال آموزش به دو نفر از زندانیان جوان بود.
🔗زندان ۲۵۰۰ زندانی داشت. جثه نحیفی داشت. اما خیلی و ملا بود. صدای رسا و گرمی هم داشت. 💫💫💫💫💫 👮‍♂رئیس پلیس کابل همه چیز را در مورد او می‌دانست. معاون شیعه اش این اطلاعات را در اختیارش گذاشته بود. 🔻🔻🔻🔻🔻 ✍ قضیه ی روضه ی وزیر را برای تعریف کرد.
👳‍♂شیخ بهلول هم بی هیچ شرط و شروطی پذیرفت. 👮‍♂رئیس پلیس با خوشحالی گفت: خدا روشکر! اگر موافقت نمی کردید. پیش وزیر کشور سرافکنده می‌شدم. خیلی ممنون! فردا صبح میام دنبالتون.
🔷صبح روز بعد رئیس پلیس کابل به زندان رفت. 🔻🔻 👳‍♂ را سوار ماشین کرد و به سمت خانه ی حرکت کرد. 💫💫💫 🏠 خانه ی وزیر در محله ی اعیان نشین و در دامنه کوه‌های مشرف به شهر قرار داشت. 🌀🌀🌀🌀 🚘ماشین وارد حیاطی بزرگ وپوشیده از دار و درخت شد. خانه ی وزیر نزدیک کاخ ظاهر شاه بود. 👳‍♂ را به تالار بزرگ بردند.
🔹جمعیت زیادی آمده بودند. 👳‍♂ نگاه  که به جمعیت افتاد ناراحت شد. 🔻🔻🔻 👑وزیر کشور که متوجه ناراحتی او شده بود گفت: حضرت آقا! شما از چیزی ناراحت هستید؟❓❓ 🔺🔺 👳‍♂ به جمعیت حاضر در تالار اشاره کرد. و گفت:  جناب وزیر نگاه کنید.! زن و مرد با هم هستند. کنار هم نشسته اند. وضعیت خانم‌ها درست نیست.⛔️⛔️
👳‍♂سپس ادامه داد:  شنیده‌ام پسرتان را شفا داده. ✍ شما هم نذر کرده اید روضه بخوانید. در ضمن کسی هم حاضر نشده در مجلس شما منبر برود. 👈حالا که من منبر می‌روم شرطی دارم! 👑چه شرطی؟ ⁉️⁉️ 👳‍♂:  زنان و مردان را از هم جدا کنید. خانم‌ها هم وضعیت را درست کردند. 👑 فقط همین؟! ⁉️ 👳‍♂: بله!
👑به دستور پرده ای میان تالار کشیده شد. 🌀🌀🌀🌀 ✔️ زن و مرد از هم جدا شدند. 🧕 خانم‌ها را درست کردند. 💫💫💫 👳‍♂ شنید وزیر به خدمتکاران دستور می‌داد وضعیت تالار تا پایان ده روز به همان شکل باشد. 🔸🔸🔸🔸 ✅ سرانجام سکوت تالار را فراگرفت. شیخ بهلول روضه ی امام حسین «ع» را شروع کرد.
❇️جمعیت تحت تأثیر قرار گرفته بودند. ✳️ بعضی زن و مردها در گوشه و کنار آهسته می‌کردند. 💫💫💫💫💫💫 📖 که تمام شد؛ یک سینی بزرگ پر از انواع میوه‌های فصل جلوی گذاشتند.🍓🍑🍊🍐🍒 🌀🌀🌀🌀🌀🌀 👳‍♂ # شیخ_بهلول نگاهی به میوه‌ها انداخت. در همان لحظه به یاد رفقای خود افتاد. ♦️می‌دانست مدتهاست میوه ی درست و حسابی نخورده اند. سینی را پس زد.
👑وزیر نزدیک شد و گفت: دیگه چی شده جناب شیخ؟ چرا میوه میل نمی کنید؟⁉️ ♦️♦️♦️♦️ 👳‍♂:  به شرطی می‌خورم که برای رفقای من هم از این میوه‌ها ببرید! 🍑🍒🍈 👑وزیر خندید. دستی به پشت بهلول زد وگفت: همین! نگران نباشید. شما ۹ روز باقی را بیایید تا نذر ما ادا شود. دستور می‌دهم هر روز برای هم بندهای شما میوه ببرند. 🥦🍑🍒🥭 از همین میوه ها! حالا راضی شدید؟⁉️ 👳‍♂: بله!
🌙شب هنگام دور جمع شده بودند. ⚡️آمده بودند از او تشکر کنند. آنها مدت‌ها بود میوه‌هایی به آن خوشمزگی نخورده بودند. 🍑🍒🫐🍐
دوستان!!! ✍ یعنی این! یعنی همین کاری که انجام داد 1⃣✅با اینکه زندانی بود، کاری کرد که اهالی مجلس را درست کنند 2⃣✅و هم اینکه وقتی از زندان به تالار وزیر رفت رفقای زندانی اش را فراموش نکرد//
📚منبع: اعجوبه عصر بهلول قرن چهاردهم، سید عباس موسوی مطلق، انتشارات نجبا، صفحه ۱۰۹ سال نشر ۱۳۸۱،
خسته نباشید
🔷پــــــایــــــان نـــشـــــســــــــت🔷
🔷بسمه تعالی🔷 ✍:  نشانه های غیرت 📖:  این داستان:   تحریم نان!!
♦️بیرون نانوایی منتظر ماند تا مشتری‌ها بروند. 🌀🌀🌀 🔸نمی خواست در حضور جمع با نانوا صحبت کند. 💫💫 🧕ساعتی بعد با رفتن آخرین مشتری وارد نانوایی شد و  سلام کرد.
🧑‍🍳نانوا که مشغول شمردن پول‌های داخل بود با دیدن او عصبانی شد وگفت: لااله الا الله! باز که تو سرو کله ات پیدا شد. مثل این که حرف حساب حالیت نمیشه. 💫💫 🧕:  حرف حساب اینه که شما بدهکارید! ❗️❗️ 🧑‍🍳هزار بار گفتم. بازم می‌گم من زمین این خراب شده رو از خریدم. دارم. 🌀🌀 🧕: پولشو که ندادی! 🧑‍🍳: دادم! 🧕: دروغ می‌گی! اگه داده بودی می‌گفت.
🧑‍🍳نانوا پولها را داخل دخل ریخت و به طرف زن رفت. 🧑‍🍳برو بیرون! نمی خوام دست رو زن بلند کنم. 🌀🌀🌀 🧕زن از ترس عقب عقب رفت و در همان حال گفت: ازت شکایت می‌کنم!❗️ 🧑‍🍳 راه باز و جاده دراز! هر غلطی می‌خوای بکن. برو کلانتری. 💫💫💫💫 🧕:  کلانتری نمی رم.  یه جای دیگه ازت شکایت می‌کنم.
🔸زن که رفت نانوا گفت: اگه کلانتری نمی ره پس کجا می‌خواد شکایت کنه؟ ⁉️ 🔷🔷 🧑‍🍳نانوا گفت:  حرف می‌زنه.! من همه جا دارم.  هیچ کاری نمی تونه بکنه. ⚡️⚡️⚡️⚡️
🌙نماز جماعت مغرب و عشا تمام شد. 👳‍♂ازمسجد بیرون آمد. بین راه متوجه شد کسی او را صدا می‌زند. 💫💫 🧕حاج آقا شرعی صبر کنید! 🌀🌀🌀 👳‍♂برگشت.! زن همسایه بود. چند وقت پیش مرده بود. 🧕 زن گریه کنان قضیه زمین را تعریف کرد. 💫💫💫💫 👳‍♂ از او پرسید:  از کجا معلوم نانوا راست نگوید؟⁉️ شاید شوهر خدا بیامرزت پول زمین را گرفته اما به شما نگفته!
🧕به خداوندی خدا! به قسم نگرفته. 🌙 شب آخر بهش گفتم مرد پول زمین چی می‌شه؟ 👈 گفت:  قول داده یک جا بده.💰💰 🧕 گفتم چرا پول نگرفته امضا دادی❓. گفت آدم بدی نیست. ♦️♦️♦️ 👳‍♂ بسیار خوب! شما برو من فردا با صحبت می‌کنم. ان شاءالله درست می‌شه.
🧑‍🍳نانوا در خانه را که باز کرد از دیدن امام جماعت مسجد تعجب کرد. 💫💫💫💫 🧑‍🍳: امری داشتید حاج آقا؟ ⁉️ 👳‍♂:  صاحب قبلی زمین نانوایی از شما داره. ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ 🧑‍🍳:  من به کسی بدهی ندارم.  اگه باور ندارید مدرک بیارم.
👳‍♂:  پای حق و حقوق چند تا بچه در میونه! مادرشون می‌خورد پول ندادید. فکر نمی کنم دروغ بگه. باید حقوق یتیمان را بپردازید. ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ 🧑‍🍳:  حاج آقا! من کار دارم. باید برم. شما دوباره دارید حرف خودتونو می‌زنید.♦️♦️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ 👳‍♂:  این کار شما است. شما ! 🚫 🧑‍🍳نانوا بی آنکه چیزی بگوید  در را به هم زد و به داخل خانه رفت.
🌙شب هنگام مردمی که در مسجد حاضر شده بودند با دقت به سخنان امام جماعت گوش می‌دادند. 🔗🔗🔗🔗 👳‍♂:  لازم می‌دانم مطلب مهمی را به اطلاع عزیزان برسانم. 🔻🔻🔻🔻 🖊 زمین این محل متعلق به چند کودک است. بدون پرداخت زمین را کرده. 💫💫💫💫💫 ⚠️  بنابراین خریدن نان از این نانوایی غاصب حرام است.⛔️