eitaa logo
💘 شین مثل شهید 💘
5 دنبال‌کننده
278 عکس
255 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✅همسر شهید همت می گفت: 🌺ابراهیم بعدِ چندین عملیات اومد خونه سرتا پا خاكی بود و چشم هاش قرمز شده بود به محض اینکه اومد، وضو گرفت و رفت که نماز بخونه. گفتم: حاجی لااقل یه خستگی در کن، بعد نماز بخون 🔻سر سجادش ایستاد و در حالی که آستینهاشو پایین میزد گفت:من با عجله اومدم که نماز اول وقتم از دست نره این قدر خسته بود كه احساس میكردم هر لحظه ممكنه موقع نماز از حال بره
♥️شهید رجایی: اگر آمریکا و همفکرانش به ما بگویند، سازش کنید تا گندم به شما بدهیم، ما یک نان را ۳۶ میلیون نفری خواهیم خورد ولی زیر بار این ذلت نخواهیم رفت...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️رئیس جمهور شهید رجایی: اگر به جای کولر آبی، کـولـر گازی خریدیـم، بایـد جوابگــو باشیم. روحانی هم ۶۰ تن طلا کشور رو به فنا داد هر روز میومد منت میذاشت همین که زنده‌اید به خاطر دولت ماست😐😑 .
7.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•°🌱 عاقبت عشــــق بہ امام حســین(؏)... شهدااز کسانی هستند که آنها را روز قیامت به رو به طرف بهشت میکشند..‼️‼️‼️‼️ ☘سوره زمرآیه ۷۳ کامل الزیارات استادعالی @shinmesleshahid
هدایت شده از 💖نماز،کلیدبهشت💖
«در عملیات بیت‌المقدس 🚕شهید مدافع حرم حاج حسین همدانی در حال حرکت به سوی قرارگاه بود که به او اصرار می‌کنند یک بسیجی مجروح داریم؛ سردار همدانی او را با خود می‌برد. در موقع حرکت رادیوی ماشین صدای اذان را پخش می‌کند. ⁉️ سردار همدانی از بسیجی می‌ پرسد: «نگفتی اسمت چیه؟ بچه کجایی؟» اما او جوابی نمی‌دهد. 👀سردار همدانی:«با گوشه چشم نگاه کردم دیدم زیر لب چیزهایی می‌گوید. فکر کردم لابد اولین باری است که به جبهه آمده مجروح شده و حتماً کُپ(حالتی از ترس) کرده است. این شد که دیگر او را سؤال پیچ نکردم. کمی بعد رو کرد به من و خیلی مؤدب و شمرده خودش را معرفی کرد.» فهمیدم اهل تهران و بچه نازی آباد است و سال آخر دبیرستان تحصیل می‌کند. 🤔گفتم: «برادر جان بگو ببینم چرا دفعه اول چیزی نگفتی؟!» گفت: «وقت اذان بود نماز می‌خواندم.» 🩸 نگاهی به سر و وضع او انداختم. از لای انگشتانش که روی محل زخم گذاشته بود خون بیرون می‌زد. 😳این شد که به او گفتم:«نماز می‌خوانی؟ چه نمازی؟ مگر ما داریم رو به قبله حرکت می‌کنیم؟ در ثانی پسر جان بدن تو پاک نیست. لباس‌هایت هم که خونی است.» جواب داد: «حالا همین نماز را می‌خوانیم تا ببینیم چه می‌شود.» ⏰دیدم باز ساکت شد. چند دقیقه بعد گفتم: «لابد نماز عصر را می‌خواندی.» گفت: «بله.» گفتم: «خب صبر می‌کردی می‌رسیدیم عقب هم زخمت را می‌شستیم هم لباس عوض می‌کردی بعد با فراغ نماز می‌خواندی.» 🤲گفت: «معلوم نیست چقدر دیگر توی این دنیا باشم. فعلا همین نماز را خواندم قبول و ردش با خداست.» گفتم: «باباجان تو که چیزیت نشده یک جراحت مختصر است زود خوب می‌شوی و برمی‌گردی خط.» 🚑بالاخره او را رساندم به اورژانس موقع برگشت رفتم احوال آن بسیجی را بپرسم مسئول اورژانس گفت: «خون ریزی داخلی کرده بود ما به او آمپول ضد خون ریزی هم زدیم ولی دیر شده بود با یک آرامش عجیبی چشم‌هایش را روی هم گذاشت و شهید شد.» 😭در حالی که رانندگی می‌کردم به پهنای صورت گریه می‌کردم صدایش توی گوشم زنگ می‌زد که می‌گفت: «معلوم نیست چقدر توی این دنیا باشم فعلاً همین نماز را خواندم و رد و قبول آن با خداست.» 💠اینجاست که شهید دستغیب(ره) می‌گفت: «حاضر است ثواب ۸۰ سال تمام عبادات واجب و مستحب خودش را با دو رکعت از چنین نمازی از یک بسیجی عوض کند.» *کجایید ای سبک بالان عاشق!!!!* 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
⭐️⭐️⭐️ بلیط سه نفره برای بهشت ⭐️⭐️⭐️ در کتاب « شهید گمنام » به نقل از حاج حسین کاجی آمده است : « تو لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (علیه السلام ) یک پیرمرد ترک زبان داشتیم که خود رو بسیجی لَر معرفی می‌کرد و سعی می‌کرد کسی از احوالش مطلع نشه. تو جواب سوال‌ها همیشه یک کلام می‌گفت: من بسیجی هستم. گردان که به مرخصی رفت به همراه شهید جنابان این پیرمرد رو تعقیب کردیم... تو یکی از روستاهای حاشیه ی شهر قم خونه داشت. در زدیم وقتی ما رو دید خیلی ناراحت شد که چرا منو تعقیب کردید. تو جواب گفتیم ما فرمانده تو هستیم و لشکر هم به نام علی(علیه السلام ) .امیرالمؤمنین(علیه السلام ) دستور داده که از احوال زیردستان خودمون آگاه باشیم. داخل منزل شدیم یه زیرزمین بسیار کوچک با دیوارهای گچی و خاکی بدون وسایل😔 و یک پیرزن نابینا که گوشه‌ای نشسته بود😔 از پیرمرد درباره زندگیش، بسیجی شدنش و احوال اون پیرزن سوال کردیم. گفت: ما اهل شاهین دژ استان آذربایجان بودیم. تو دنیا یه فرزند داشتیم که اون هم فرستادیم قم تا سرباز و فدایی امام زمان(عجّل الله فرجه) بشه. بعد از مدتی تو کردستان جنگ در گرفت. فرزندمون یه روز تو نامه نوشته بود که می‌خواد به کردستان بره. اومد با ما خداحافظی کرد و رفت. بعد از مدتی خبر آوردند که پسرت رو قطعه قطعه کردند😭😭😭 بعد از اون خبر آوردند که پسرت رو سوزوندند و خاکسترش رو هم به باد دادند، دیگه منتظر جنازه نباشید😭😭😭😭😭 از اون به بعد، مادرش شب و روز کارش گریه بود، تا اینکه چشماش نابینا شد!! از اون پس تصمیم گرفتم هر خواهشی که این مادر دل‌شکسته داره به خاطر خدا برآورده کنم. یک روز گفت: می‌شه بریم قم، کنار حضرت معصومه (سلام الله علیها) ساکن بشیم؟ اومدیم قم و اینجا ساکن شدیم. من هم دست‌فروشی می‌کردم. یه بار که سر سجاده مشغول عبادت و گریه بود گفت: آقا! می‌شه یه خواهش بکنم؟ گفتم: بگو! گفت: می‌خوام به جبهه بری و اسلحه فرزندم رو برداری و تو راه خدا و در پیشگاه امام زمان(عجّل الله فرجه) با دشمنان خدا بجنگی! منم اومدم ثبت‌نام کردم و اعزام شدم. همسرم رو به خدا و امام زمان(عجّل الله فرجه) سپردم. همسایه‌ها هم گاهی بهش سر می‌زنند. اون ماجرا گذشت و برگشتیم جبهه؛ شب عملیات کربلای پنج اون پیرمرد هرچه اصرار کرد اجازه شرکت تو عملیات رو بهش ندادم. گفتم: هنوز چهره اون پیرزن معصوم و نابینا تو ذهنم هست. در جواب گفت: اشکالی نداره! اما من می‌دونم پسرم این قدر بی‌معرفت نیست که منو اینجا بگذاره. حتما میاد و منو با خودش می‌بره. از پیش ما رفت به گردانی دیگه... موقع عملیات یادم افتاد که به مسئولین اون گردان سفارش کنم مواظبش باشند. بعد از سراغ گرفتن از احوالش، فرمانده گردان گفت: دیشب به شهادت رسیده 🌷جنازه ش رو هم نتونستیم بیاریم.🕊 بعد از عملیات یکسره به منزلش رفتم. در زدم. همسایه‌ها اومدند و سوال کردند شما چه نسبتی با اهل این خونه دارید؟ گفتم از دوستانشون هستم. گفتند: چهار روز پیش وقتی رفتیم به اون پیرزن سر بزنیم دیدیم همون‌طور که روی سجاده مشغول عبادت بوده جون داده و به معبودش پیوسته. » برای شادی روحشان: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 💖نماز،کلیدبهشت💖
8.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞⃟🍇 •گࢪیہ بࢪاے ݩماز... 🎞|↫ 🍇|↫ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هدایت شده از شبهات حجاب🧐🤔
🕌شهدای قیام گوهرشاد💠🌹 💢 یعقوب دست‌پرور، میرزا حسن حسینے، رضا حسینے، سیّدجعفر جعفری دولت‌آبادی، حسین خوشکار، براتعلی براتی، محمدجعفر دانشمند نوروزیان و...
بهداشت، واژه‌ای بی‌معنا در ساواک🤕 🔺در ساواک شخصی بود که «دکتر» صدایش می‌کردند او زخم‌های زندانی‌ها را پانسمان می‌کرد تا بهتر شود و بازجوها بتوانند دوباره آن‌ها را شلاق بزنند🤕 بعد شلاق زدن، در تشتی که دارو داخلش بود ما را می‌دواندند تا قاچ‌ها و ترک‌‌های پا ترمیم شود و برای شکنجه‌های بعدی آماده باشیم😧 در زندان ساواک، بهداشت واژه‌ای بود که اصلاً معنا نداشت.😰 📚منبع: کتاب آن روزهای نامهربان، صفحه‌ی ۱۵۰
هدایت شده از 💝 انقلاب عزیزم 💝
⭕️ داعشی‌ای به نام رضاخان 💢 «ویلیام داگلاس» آمریکایی در کتاب خودش نوشته است: ”افسران رضاخان سر جوانان لُر را قطع می‌کردند و بعد سینی آهنی گداخته شده‌ای را روی گردن بریده‌ی آن‌ها می‌گذاشتند تا جنازه چند قدم بدود، سپس بر سر تعداد قدم‌های آن‌ها شرط‌بندی می‌کردند!“😑 📚منبع: کتاب سرزمین شگفت‌انگیز...، نوشته‌ی ویلیام داگلاس (قاضی دیوان عالی آمریکا)، صفحه‌ی ۱۷۵