فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌وصیت نامه شهیدمدافع حرم مصطفی صدرزاده:
🔺️برادارن و خواهران من ،
ماهواره و فرهنگ کثیف غرب ،
مقصدی به جز آتش دوزخ ندارد.🔥
از ما گفتن ما که رفتیم...🥺
#شهید_تاسوعا🌷❤️🔥
#تولی
#تبری
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
شهیدی که مادرش او را نذر حضرت عباس علیه السلام کرده بود🥀💔
🌷🥀🌷
@shinmesleshahid
17.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نذر عباس | روایت ویژه مادر شهید مصطفی صدرزاده برای رهبر انقلاب از شهادت فرزندش در ظهر تاسوعا
➕ سخنان حاج قاسم در وصف شهید صدرزاده
📥 سایت
💻 Farsi.Khamenei.ir
یک بار که می خواستیم برویم پیش رحیم صفوی، ماشین پیدا نمی کردیم.
فاصله مقر ما تا مقر او، حدود هفتصد، هشتصد متر بود. حسین وقتی دید ماشین گیر نمی آید، گفت: «بیا پیاده میریم، راهی نیست.»
چون عجله داشتیم، تند تند راه می رفتیم. یک آن، پای حسین به یک سیم تلفن گیر کرد و نتوانست خودش را کنترل کند.
تا آمد خودش را جمع و جور کند، چون یک دست داشت، با صورت به زمین خورد🥺و روی خاک افتاد🥺به قدری این صحنه برای من تکان دهنده بود که هنوز هم وقتی یادش می افتم دلم میسوزد😔با صورت به زمین خوردن حسین، روضه ی زنده بود 😭❤️🔥و من در جا بدون درنگ یاد لحظه ای افتادم که حضرت ابوالفضل العباس (عليه السلام) بعد از این که دست از تنش جدا شد 😭و با گرز آهنی بر سرش زدند😭 با صورت به زمین افتاد😭❤️🔥😭 و لشکر ابی عبدالله (صلوات الله علیه) بی علمدارشد😭😭😭😭😭❤️🔥
🌷🥀🌷
@shinmesleshahid
520.5K
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد 👇
_بیا امربهمعروف ونهیازمنکرو تخصصی یاد بگیر😍👌
_میترسم نتونم انجام بدم 👀
این صوت درباره موقعیت بالاست☺️🌹
خیلی شیرین و آرامش بخشه
حتما برای بقیه هم بفرستین
🏴بـه آمـرین بپیـوندیـد
ID: @aamerin_ir
📣📣📣
دوره آمـوزش مجـازۍ امـر به معـروف و نهـی از منکر
#آفلاین
📖 با تدریـس استاد توانمنـد کشوری #دکتر_علی_تقوی
🇮🇷در پیـام رسانهـاۍ ایرانـی
🔰ثبت نام در دوره آموزش #مجازی👇
amrn.ir/c
🏴 به کانال آمرین بپیوندید
زیارت عاشورا با صدای شهید محمدرضا تورجی زاده980725.mp3
3.59M
زیارت عاشورا با صدای شهید محمد رضا تورجی زاده 🌷😍
🌷🥀🌷
@shinmesleshahid
6.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بارون نبارید آسمون
بادی بهت نزد
خورشید مراعاتت نکرد
سوخته تنت چقدر ...
عاشورا #محرم💔😭😭😭😭😭
Sokhanrani_Shab_6_Moharam 1403-04-21 [mahdisalahshour(2).mp3
1.89M
روایت دفن شهید رئیسی😭❤️🔥😭😭
یاحسییییین😭
🌷🥀🌷
@shinmesleshahid
✅ خاطرهای زیبا از زبان مرحوم حجتالاسلام سیدعلی اکبر ابوترابی بنظرم زیبا بود که تقدیم میکنم:
✍ در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان میگفتیم، اما به گونهای که دشمن نفهمد.
روزي جوان هفده ساله ضعیف و نحیفي، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: «چیه؟ اذان میگویی؟ بیا جلو»!
یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید، پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت: «چیه؟ من اذان گفتم نه او».
آن بعثی گفت: «او اذان گفت».
برادرمان اصرار کرد که «نه، اشتباه میکنی. من اذان گفتم».
مأمور بعثی گفت: «خفه شو! بنشین فلان فلان شده! او اذان گفت، نه تو».
برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد.
وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت: «بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی. الان دیگر پای من گیر است».
به هر حال، ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل (موصل شماره 1 و 2) زیر زمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش میبارید.
آن مأمور بعثی، گاهی وقتها آب میپاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرمتر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) میدادند که بیشتر آن خمیر بود.
ایشان میگفت: «میدیدم اگر نان را بخورم از تشنگی خفه میشوم. نان را فقط مزه مزه میكردم که شیرهاش را بمکم . آن مأمور هم هر از چند ساعتی میآمد و برای اینکه بیشتر اذیت کند ، آب میآورد ، ولی میریخت روی زمین و بارها این کار را تکرار میکرد» .
میگفت: «روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک میشوم . گفتم : یا فاطمه زهرا ! امروز افتخار میكنم که مثل فرزندت آقا حسین بن علی اینجا تشنهکام به شهادت برسم» .
سرم را گذاشتم زمین و گفتم : یا زهرا ! افتخار میکنم . این شهادت همراه با تشنهکامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت، این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن .
دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم . تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمیخورد و دهانم خشک شده است .
در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره، همان نگهبانی که این مکافات را سر ما آورده بود و همیشه آب میآورد و میریخت روی زمین. از پشت پنجره مرا صدا میزد که بیا آب آوردهام .
اعتنایی نکردم . دیدم لحن صدایش فرق میکند و دارد گریه میکند و میگوید : بیا آب آوردهام .
مرا قسم میداد به حق فاطمه زهرا (سلام الله علیها) که آب را از دستش بگیرم .
عراقیها هیچ وقت به حضرت زهرا (سلام الله علیها ) قسم نمیخوردند . تا نام مبارکت حضرت فاطمه (سلام الله علیها ) را برد ، طاقت نیاوردم . سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و میگوید : «بیا آب را ببر ! این دفعه با دفعات قبل فرق میکند».
همینطور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم و او لیوان آب را ریخت توی دهانم . لیوان دوم و سوم را هم آورد . یک مقدار حال آمدم . بلند شدم . او گفت : به حق فاطمه زهرا بیا و از من درگذر و مرا حلال کن ! گفتم : تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمیکنم .
گفت : دیشب، نیمهشب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و گریه گفت : چه کار کردی که مرا در مقابل حضرت زهرا (سلام الله علیها) دختر رسول الله (ص) شرمنده کردی . الان حضرت زهرا(سلام الله علیها) را در عالم خواب زیارت کردم . ایشان فرمودند : به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آوردهای را به دست بیاور اگر نه همه شما را نفرین خواهم کرد .
فقط بگو لبيک يازهرا (سلاماللهعلیها) 😥
حماسههای ناگفته (به روايت علی اكبر ابوترابی)،
عبد المجيد رحمانيان، انتشارات پيام آزادگان،
چاپ اول : ۱۳۸۸،صفحات ۱۲۵-۱۲۷
🌷🥀🌷
@shinmesleshahid