🌱پدر رضا خاطره ای از سفرش با پای پیاده از کرمان به کربلا را برای حاج قاسم تعریف کرد.
حاج قاسم با حالت تعجب از پدر شهید پرسید: مگر شما اهل کرمان هستید؟
پدر شهید : بله، اصلیت ما مال کرمان است
حاج قاسم با حالت تعجب رو به فرمانده یگان محل کار رضا کرد وگفت:
«چرا به من نگفته بودید که رضا همشهری ماست؟»
فرمانده یگان: حاج آقا! رضا خودش خواسته بود که این موضوع هیچ جا مطرح نشود و مخصوصاً به حضرتعالی گفته نشود.
🌹 رضا اخلاص را در جزئیات هم رعایت میکرد
#شهید_رضا_کارگر
@shogh_prvz
اخلاق خوب، اخلاص ادبش و مقید بودن به نماز شب و روزه او را در میان همرزمانش شاخص کرده بود.
#شهید_رضا_کارگر
@shogh_prvz
وقتی نگاهش به صورت ناراحتم افتاد گفت: «حالا کو تا شهادت!» 🥀
ولی میفهمیدم که دیگر چیزی به شهادتش نمانده است و باید خودم را آماده کنم .
#شهید_رضا_کارگر
@shogh_prvz
🔸هرزمانیکه ناگهان دلشوره میگریم و مضطرب میشوم، اگر با خواندن قرآن و صلوات آرام نشوم، میفهمم که اتفاق بدی افتاده و احساس میکنم رضا به دور من میچرخد.
‼️«نمیدانم دقیقا چه چیزی را میخواهد به من بگوید، من آنقدر بصیرت ندارم که رضا را ببینم و منظورش را متوجه شوم.»
🔸 یک بار ساعت 10:30 صبح بود. مضطرب بودم و آرام نمیشدم. ظهر شد و بچهها از مدرسه بازگشتند. دیدم لباسهای محمدمهدی پاره شده است. پرسیدم «چه اتفاقی افتاده؟» گفت: «زنگ تفریح دوم در حیاط مدرسه به زمین خوردم» همان ساعتی بود که رضا میخواست من را آگاه کند.
#شهید_رضا_کارگر
@shogh_prvz
مولف : شهلا پناهی
ناشر: روایت فتح
سال چاپ: 1400
ناگفته های زندگی شهید کارگر را در کتاب چشمان یعقوب بخوانید.
#شهید_رضا_کارگر
#کتاب_شهدا
@shogh_prvz