بعدِ #فاطمه
حیدر نیمههای شب که میرفت
بالا سرِ قبر خاکیِ بیبی
از بچهها میگفت برا خانوم..
فاطمهیمن:
نیستی ببینی زینبت چقدر خانوم شده..
تو نیستی ولی من مثل تو هر شب بالا سرِ
#حُسین آب میزارم...
برا هرکدوم یه چیزی میگفت
برا امامحَسَن میگفت:
زَهرا جانم..
نیمههای شب بود
دیدم که حَسَن بیداره ، با گریه میگفت
زیرِ لب ، نزن نامرد مادرم بارِ
#شیشه داره..(: