#سلام_امام_زمانم ❣
🍃جمعه ها
همه چیز تعطیل است..!
الا دوست داشتن تو..!
🍃من هر جمعه
برای دوست داشتنت،
شروع می کنم زندگیم را...
🍃 #امام_خوب_زمانم
هرکجا هستی
باهزاران عشق سلام..
🍃امروز جمعه است
چشم به راه آمدنت هستیم..بیا
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَج🌤
زیارت امام زمان روحی فداء در روز جمعه🌱🫀
🤍السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ
🌱السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ
🤍السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ
🌱وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ
🤍السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ
🌱السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ
🤍السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجَاةِ
🌱السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ
🤍السَّلَامُ عَلَيْكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ
🌱وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ
🤍 السَّلَامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللَّهُ لَكَ
🌱مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ
🤍السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلَايَ أَنَا مَوْلَاكَ عَارِفٌ بِأُولَاكَ
🌱وَ أُخْرَاكَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِكَ
🤍وَ بِآلِ بَيْتِكَ وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ
🌱وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى يَدَيْكَ
🤍وَ أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
🌱وَ أَنْ يَجْعَلَنِي مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ لَكَ
🤍وَ التَّابِعِينَ وَ النَّاصِرِينَ لَكَ عَلَى أَعْدَائِكَ
🌱 «وَالْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْكَ فِى جُمْلَةِ أَوْلِيَائِكَ .»
🤍يَا مَوْلَايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ
🌱صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ
🤍هَذَا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ هُوَ يَوْمُكَ
🌱الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ وَ الْفَرَجُ فِيهِ
🤍لِلْمُؤْمِنِينَ عَلَى يَدَيْكَ وَ قَتْلُ الْكَافِرِينَ بِسَيْفِكَ
🌱وَ أَنَا يَا مَوْلَايَ فِيهِ ضَيْفُكَ وَ جَارُكَ
🤍وَ أَنْتَ يَا مَوْلَايَ كَرِيمٌ مِنْ أَوْلَادِ الْكِرَامِ
🌱وَ مَأْمُورٌ بِالضِّيَافَةِ وَ الْإِجَارَةِ فَأَضِفْنِي
🤍وَ أَجِرْنِي صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكَ
🌱وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ
🎁 هدیه دردسرساز شهید به همسرش
🕊 همسر شهید رجبی گفت: موسی هیچگاه تاریخهای مهم زندگیمان را فراموش نکرد، حتی در زمان ماموریتش و با شرایط سختی که داشت، روز تولدم تماس گرفت و راهنمایی کرد تا ردپای هدیهاش را در تمام خانه دنبال کنم. هدیهای پر دردسر اما شیرین...
🌹هدیه کنیم صلواتی نثار انانیکه همیشه کنارمان هستند
😍حتما داستان کادو تولد را بخوانید
خیلی جالبه👇
سال ۱۳۹۶ اولین سالی بود که روز تولدم کنارمان نبود و از این بابت خیلی ناراحت بودم. از سرکار که برگشتم، پسرها با شکلات و برفِ شادی و بادکنکهای چسبیده به دیوار، غافلگیرم کردند. در نبود بابا، تمام تلاششان را میکردند که از شدت غم دلتنگی او بکاهند؛ اما حال من دست خودم نبود، دلم بهانه حضور کسی را میگرفت که کنارم نبود و خبری نیز از او نداشتم. سابقه نداشت این روز را فراموش کند. لحظات به سختی سپری میشد. چشمم به تلفن بود که بالاخره به صدا درآمد. آن روز نه جمعه بود و نه سه شنبه، روز تماس تلفنی موسی نبود؛ اما تماس گرفت... هراسان پاسخ دادم و گفتم، «موسی اتفاقی افتاده؟ زخمی شدی؟» گفت، «نه! اتفاقا خیلی حالم خوب است! امروز چون یک روز خاص است، تماس گرفتم!» پرسیدم، «چه روزی است؟» گفت، «خب معلوم است! روز تولد شماست!» خیلی خوشحال شدم که در سختترین شرایطش تولدم را به خاطر داشت.
چون خارج از نوبت خود تماس گرفته بود، نمیتوانستیم مثل همیشه حداکثر ده دقیقه با هم صحبت کنیم. فقط گفت، «تماس گرفتم تا تولدتان را تبریک و آدرس هدیه تان را بگویم. تولدت مبارک!» و قطع کرد.
با ذوق بسیار به سمت کتابخانه دویدم. مشتاق بودم ببینم امسال چه هدیهای برایم گرفته است. او گفته بود، هدیهام را زیر کتابها گذاشته است. تمام کتابها را جابجا کردم تا بالاخره به یک جعبه کوچک رسیدم. شاخه گل داخل جعبه، خشک و پر پر شده بود. با دیدن این صحنه دلم گرفت. همسرم از دو ماه قبل به فکر روز تولدم بود... همراه گل یک کاغذ بود، آن را باز کردم، خط موسی بود، «هدیهات اینجا نیست! 🤔برو زیر رختخوابها را ببین! زیر بالش بنفش را میگویم!»
دویدم سمت رختخوابها، آهی کشیدم و گفتم، «ای آقا موسی! اینجا جای پنهان کردن هدیه است؟!» تمام رختخوابها را خارج کردم تا به آخرین بالش رسیدم، بنفش بود. اما آنجا هم فقط یک برگه کاغذ خودنمایی میکرد، «آخه عزیزم، چه کسی کادوی همسرش را زیر رختخوابها پنهان میکند؟! برو کت دامادی من را پیدا کن، جیبهایش را بگرد تا به هدیهات برسی!»
با خودم گفتم، «خدای من، حالا کت دامادیاش کجاست؟!» یادم آمد داخل چمدان گذاشته بودم، با عجله به سمت کمد رفتم. هرچه را که مانع خروج چمدان میشد، برداشتم تا بتوانم درب آن را باز کنم. با خوشحالی کتش را برداشتم. بوی او را میداد. جیبهایش را خالی کردم، «خدای من، یک برگه کاغذ دیگر؟!» اما این بار نوشته بود، «همسر عزیزم تولدت مبارک! فقط یک نگاه به پشت سرت بیانداز! وضعیت خانه را ببین! همه چیز را بهم ریختی تا به این برگه برسی! 😂میخواستم با این کار روز تولدت، سرگرمت کنم تا غصه دوری از من را نخوری! خیالم راحت شد که به هدفم رسیدم. حالا سرگرم جمع کردن خانه بشو! شام تولد خوشمزه در کنار بچهها نوش جانتان. دوستت دارم!» خندیدم. موسی عادت داشت غافلگیرم کند. نفهمیدم روز تولدم چطور گذشت؛ هرچه جمع میکردم، تمام نمیشد. چندین ساعت طول کشید تا منزلمان به حالت عادی برگشت.
---»»♡🌷♡««---
خدا میبیند...
دفاعپرس: شهید رجبی به چه موضوعی تاکید میکردند؟
همسرشهید: به رعایت حلال و حرام خیلی توصیه میکرد. همیشه سفارش میکرد؛ میگفت «در هر موقعیتی که قرار داری و هر مسوولیتی را که پذیرفتی، مهم این است، آن وظیفه را به نحو احسن انجام دهی و خدا را حاضر و ناظر بر اعمالت ببینی!» به بچهها این جمله را با زبان دیگری میگفت «بچهها هیچوقت یادتان نرود، دوربین خدای بینا، همیشه روشن است و فیلمبرداری میکند! پس هر کاری را که قبول میکنید، درست انجام بدهید. یعنی به نحوی آن را انجام دهید که خدا از شما راضی باشد. اگر خدا راضی باشد، خودتان هم رضایت پیدا میکنید.»
سالروز شهادت 🥀
شادی روحش صلوات
🍃اللهمَّ صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 🍃
---»»♡🌷♡««---