eitaa logo
شوق وصال 72
92 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
3.6هزار ویدیو
20 فایل
گفتم‌کلیدِقفل‌ِ شهادت‌شکسته‌است...؟! یااندراین‌زمانه‌درباغ‌بسته‌است...؟! خندیدوگفت: ساده‌نباش‌ای‌قفس‌پرست! دربسته‌نیست..! بال‌وپرماشکسته‌است. ........................................ 🌾🍂🌱🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
مداحی_آنلاین_جمعه_هایی_که_نبودید_به_تفریح_زدیم_صابر_خراسانی.mp3
6.38M
جمعه هايی که نبوديد به تفريح زديم... السلام علیک یا غریب .....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرگاه دلتان شکست، دعا کنید و دل تا پاک و خالص نشود شکسته نمی‌شود .. - امام‌صادق‌'ع'
نقل‌ازحاج‌آقای‌سعیدی : می‌گفت کاش شبیه امام زمان باشیم! جوری که بچه‌ها شبیه باباشونن . اصلا تابلو باشه که آقا بابامونه :) + قشنگ گفت نه؟!
از آیت الله بهجت پرسیدند: امام زمان ‹عج› کجاست ؟ فرمودند: آقا در قلب شماست، مواظب باشید بیرونش نکنید.
14.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دریای غدیر، از ریزش آبشارگون وحی بر جان محمّد(ص) لبریز است و قامت دین در زلال غدیر خم انعکاس می‌یابد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ابراهیم دوست امام زمان ابراهیم را دیدم خیلی ناراحت بود پرسیدم چیزی شده؟ گفت:دیشب با بچه ها رفته بودیم شناسایی؛هنگام برگشت درست مقابل مواضع دشمن ماشالا عزیزی رفت روی مین شهید شد عراقی ها تیر اندازی کردند ما مجبور شدیم برگردیم. تازه فهمیدم ابراهیم نگران بازگرداندن همرزمش بوده هوا که تاریک شدو ابراهیم حرکت کرد و نیمه های شب برگشت آنهم خوشحال و سرحال! مرتب داد میزد امدادگر،امدادگر! سریع بیا ماشالا زنده است! بچه ها خوشحال شدند مجروح را سوار آمبولانس کردیم و فرستادیم عقب ولی ابراهیم گوشه ای نشست و رفت توی فکر! رفتم پیش ابراهیم گفتم چرا توی فکری؟ با مکث گفت ماشالا وسط میدان مین افتاد؛آنهم نزدیک سنگر عراقی ها اما وقتی رفتم انجا نبود کمی عقب تر پیدایش کردم و در مکانی امن!! بعدها ماشالا ماجرا را اینگونه توضیح داد خون زیادی از من رفته بود بی حس بودم عراقی ها هم مطمئن بودند زنده نیستم. حال عجیبی داشتم زیرلب فقط میگفتم:یا صاحب الزمان ادرکنی هوا تاریک شده بود؛ جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد چشمانم را به سختی باز کردم. مرا به آرامی بلند و از میدان مین خارج کرد و مرا به نقطه ای امن رساند من دردی احساس نمیکردم. آن آقا کلی با من صحبت کرد بعد فرمودند کسی میآید و شما را نجات میدهد. او دوست ماست لحظاتی بعد ابراهیم آمد با همان صلابت همیشگی مرا به دوش گرفت و حرکت کردیم. آن جمال نورانی ابراهیم را دوست خودش معرفی کرد خوشا به حالش برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان های دلتنگی