eitaa logo
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
317 فایل
دهه هشتادےهاهم‌شهیـدخواهندشد شهیـدانـے‌میشوندامثال‌شهداے: شهید آرمان علی وردی🤍:) من |🌿 @nojavan82 برا تبـادل⇜ @tabalolat_shohaadaa80
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ من محمد و دوست داشتم.... راضی نبودم به اذیت کردنش... دوست نداشتم سربارش باشم... تصمیمم و گرفته بودم تقه ای به در اتاق خورد و محمد وارد شد بغضم و خوردم و خودم و به خواب زدم چند دفه صدام کرد وقتی جوابی نشنید فکر کرد خوابم و همونجا نشست و شروع کرد به قران خوندن بغض داشت خفه م می کرد... سرم و تو بالشت فرو کردم شکستم بغضی رو که داشت خفه م می کرد بی صدا شکستم که مبادا مرد رویاهام بشنوه صدای شکستنم و بالشت خیس شده بود و مطمئن بودم چشام متورم شده هیچوقت فکرش و نمی کردم حتی برای شخصی ترین کارام به بقیه نیاز داشته باشم دلم و یک دل کردم... روسریم و مرتب کردم و برگشتم طرفش... سعی کردم بشینم متوجه شد و سر به زیر پرسید -بیدار شدید؟ +بله میخواستم باهاتون صحبت کنم -خداروشکر که بهوش اومدید سرم و اوردم بالا و تو صورتش نگاه کردم برای اخرین بار چقد شکسته شده بود یه تیکه از موهاش سفید شده بود بازم اون بغض لنتی... سعی کردم محکم باشم.. +من فکرام و کردم .... با این وضعیتی که برام پیش اومده ازدواجمون به صلاح نیست خیلی عذر می خوام ولی ولی من فکر می کنم دیگه بهتون علاقه ندارم انشالله یه دختر خانوم خوب پیدا کنید و خوشبخت شید ممنونم بابت این چند وقت که اینجا بودید خدا نگهدار با چشمای پراز بهتش بهم خیره شده بود -اما... +ببخشید من می خوام استراحت کنم زیر سنگینی نگاه ناباورش داشتم اب میشدم پرستار اومد و من از اون فضای خفقان نجات داد +لطفا برید بیرون دکتر میخوان بیان معاینه شون کنن محمد بدون هیچ حرفی رفت و من اون لحظه از خودم متنفر شدم برای شکستن قلب عاشقش... شاید فکر می کرد خیلی بی رحمم ولی خدا شاهده با هر جمله ای که گفتم یه تیکه از قلبم یخ زد.... نویسنده:ث.ن @shohaadaa80
جنگ بامنیّت خسته کنندنیست!✨ j๑ïท ➺°.•|http://eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
🍀 + آيا براے زن جايز است ڪه عطر بزند و از منزل بيرون رود؟ _ خير، جايز نيست حڪم بالا بہ خاطر اين است ڪه بيرون رفتن زن از منزل در حالے ڪه معطّر است، باعث جلب توجہ مرد نامحرم مےشود و اگر جايے این مورد اتفاق نیفتد، بيرون رفتن بانوان با حالت معطر اشڪال ندارد. **یہ جا خوندم: دختر خانمے ڪہ عطر بزنہ و بره بیرون و نامحرما بوی عطرشو بشنون تا وقتے ڪه بہ خونش برگرده لعنت میشہ!🍂 بیاین خدا و امام زمانمون رو خوشحال ڪنیم!✨😊 j๑ïท ➺°.•|http://eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
السلام علیک یا صاحب العصر والزمان💚 . آید ز سفر نگارم ان شاء الله🌱... اللهم عجل لولیک الفرج
🍃 ★انفاق★ خداوند مےفرمایند: الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ ۗ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ _سوره آل عمران آیه ١٣۴_ آنهایے ڪه از مال خود در حال وسعت و تنگدستے انفاق کنند و خشم خود فرونشانند و از (بدیِ) مردم درگذرند، و خدا دوستدار نیڪوڪاران است. و چقد قشنگتره ڪه اون موقعے ڪه دستمون تنگہ هم به همدیگہ ڪمڪ ڪنیم!☺️🍃 j๑ïท ➺°.•|http://eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
تعدا صلوات ها تا این لحظه120470 شاخه🌹 دوستان یاعلی انشاءالله امروز به 150000 برسونیم🙏🏼 ایدی جهت اطلاع تعداد صلوات ها👇 @khadem_shohadaaa
آروم و بادقت مژه ها رو برداشتم و پشت پلکم گذاشتم... یخورده صبر کردم تا چسبش خشک بشه و نیفته. وقتی مطمئن شدم که خشک شده، رژلبم رو برداشتم و روی لبای درشتم کشیدم. بعد هم بقیه‌ی آرایشم رو تکمیل کردم و شالم رو انداختم روی سرم. پالتوم رو هم برداشتم و با احتیاط پوشیدم که اتفاقی واسه ناخنام نیفته. کفشای پاشنه ۷سانتیم رو برداشتم و با خودم بردم دم در. کفشامو پوشیدم و به سمت تاکسی رفتم. با باز کردن در هم کلی مشکل داشتم. تقصیر این ناخناست. این مصاحبه ی لعنتی تموم شه دیگه ناخن نمیزارم... درو با بدبختی باز کردم و سوار ماشین شدم. آدرسو دادم به راننده، بعد هم با کلی استرس تکیه دادم که موهام خراب نشن. وقتی به ساختمان مورد نظر رسیدیم، هزینه رو حساب کردم و پیاده شدم.. حالا کجا باید برم؟ آهان. طبقه ی چهارم بود.. آروم رفتم سراغ آسانسور. آخ! کاش این کفشا رو نپوشیده بودم. دیوونه شدم.. سوار آسانسور شدم و دکمه ی چهارو زدم. بعد هم صاف دستمو کردم تو جیبم.. آخ! دستمو درآوردم و محکم فشارش دادم. آسانسور ایستاد و صدای نازکی گفت: طبقه‌ی چهارم. خوش آمدید. همین که از آسانسور پیاده شدم، پاشنه ی کفشم به یه چیزی گیر کرد و پخش زمین شدم! البته پخش زمین که نه؛ افتادم روی یه نفر... خورده بودم به آبدارچی شرکت. اونم که یه سینی شربت دستش بود و همه‌ی شربتا ریخت روی خودش و من، لیوانا هم ذره ذره شدن... منشی بلند شد و به طرفمون اومد -خانوم! حالتون خوبه؟ -ااه.. بله خوبم ممنون با کمک منشی بلند شدم. -ببخشید سرویس های بهداشتی کجان؟ منشی- انتهای راهرو سمت چپ رفتم تو راهرو و وارد سرویس بهداشتی خانم ها شدم. با وحشت به تصویر خودم توی آینه نگاه کردم. وااااااااااای.. کل سایه چشمم پخش صورتم شده بود.. با کلی بدبختی پاکش کردم و از اول کشیدمش. تو آینه یه بوس واسه خودم فرستادم و رفتم بیرون
جلوی منشی وایسادم -ببخشید برای مصاحبه اومدم‌‌. منشی یه نگاه به سر تا پام کرد- ببخشیود که اینقدر صریح میگم. اما خیلی های دیگه با تیپ شما اومدن اینجا و مهندس حتی حاضر نشدن ببیننشون. بعید می‌دونم شما هم توسط ایشون تایید بشید. -وا.. مگه من چمه؟ منشی- نمی‌دونم. فعلا بفرمایید تا من بهشون اطلاع بدم. منشی هنوز گوشی رو برنداشته بود که در اتاق مهندس باز شد و مهندس خودش اومد بیرون... مهندس- خانم صفایی این خانمی که قرار بود برای مصاحبه بیان هنوز نیومدن؟ منشی- چرا مهندس. اومدن. اونجا وایسادن. مهندس- بله؟ کجا؟ چرا من نمی بینمشون؟ منشی- وا. مهندس کنار اتاقتون نشستن. اولین صندلی چسبیده به دیوار. مهندس با دستش به حالت تمسخر به من اشاره کرد- این؟؟! عصبانی شدم- ببخشیدا آقای مهندس.. این به شتر میگن.. مهندس- منم اینجا خانم نمی‌بینم. یه شتر جلوی منه داره با من حرف میزنه. خونم به جوش اومد.. پسره‌ی پررو به من میگه شتر. از لای دندونام غریدم- من شتر نیستم آقـــــــا مهندس- آهـــــان، پس شتر نیستین... بعد حتما لبا و مژه‌ها و کوهان شتر رو برداشتین و پیوند زدین به صورت خودتون.. اگه واقعا شتر نیستید.. تشریف ببرید، هر وقت این اجزای شتر رو جدا کردید، تشریف بیارید. با کمال میل پذیرای شما هستیم. به سلامت.. پوزخندی هم چاشنی حرفش کرد و رفت به طرف اتاقش. جوری در اتاق رو کوبوند که هر کی تو سالن بود از جا پرید..
کارد میزدی خونم در نمیومد.. داد زدم- پسره‌ی بی‌شعور.. لیاقتت همونایین که جل سیـــ.... حرفمو با دادش قطع کرد- اون جل سیاهی(شرمنده ام) که تو میگی شرف داره به هر چی پول که خرج کردی واسه ظاهرت... تو هم لیاقتت همون بی سروپاهایی هستن که فقط چند روز براشون اهمیت داری. همه‌ی حرصم رو جمع کردم توی دستم و محکم مشتشون کردم.. بماند که انگشتام به فنا رفتن... با اعصابی خورد و خاکشیر شده به سمت آسانسور رفتم که پام پیچ خورد و پاشنه‌ی کفشم شل شد.. علاوه بر اون، همون لحظه هم برق قطع شد... واااااااایـــــــی خــــــدااااا نــــــــــه..... حالا باید این همه پله رو با این کفشا و پاشنه‌ی لقِّش برم پایین... قید آبرومو زدم. کفشامو درآوردم و از پله‌ها رفتم پایین.. همین که به پایین رسیدم متوجه شدم که محوطه‌ی بیرونی ساختمان کلا پارکینگه و پوشیده از سنگ.... نه با کفش می‌تونم برم، نه بی‌کفش... دستام و روی سرم گذاشتم و جیغ کشیدم.. صدام به علت سرماخوردگی یکم کلفت شده بود و به معنای واقعی احساس کردم که یه شتر داره داد می‌زنه... کفشامو پوشیدمو محکم پاهامو کوبوندم به زمین. پاشنه های کفشم کنده شدن. راحت شدم... با خیال راحت پا روی سنگا گذاشتم و همونجور که زیرلب به زمین و زمان و اون پسره فحش میدادم... از اون ساختمان لعنتی منحوس خارج شدم...
سلام... یه رمان کوتاه درموردمشکل بی حجابی که یه عددهه هشتادی اتش به اختیار دارن کارمیکنن ان شاءالله که استفاده بشه...🌱 ۵۷✌️🏻
ان شاءالله امشب ساعت ۲۲:۰۰ {دعای هفتم صحیفه سجادیه}داریم خوشحال میشیم همراهی کنید🌸✨ j๑ïท ➺°.•|http://eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909