امام خمینی(ره)
هرچه انقلاب اسلامی دارداز برکت مجاهدت شهدا وایثارگران است .
نام شهید حسین
نام خانوادگی عزتی لشکاجانی
نام پدر یدالله
مخل تولد لشکاجان
تاریخ تولد ۱۳۳۹/۷/۲۵
تاریخ شهادت۱۳۶۷/۱/۶
محل شهادت شانه دری
عملیات والفجر ۱۰
یگان اعزامی بسیج سپاه
مجرد
گلزار شهدای رودسر
https://eitaa.com/shohadaARodiser
کانال شهدای رودسر
مقام معظم رهبری
خون های پاک شعله مقدس انقلاب را پیوسته بر افروخته تر خواهد کرد
نام شهید اسماعیل
نام خانوادگی عزتی کلکاسرایی
نام پدر سلمان
محل تولد رودسر
تا ریخ تولد ۱۳۴۴/۶/۱۵
تاریخ شهادت ۱۳۶۲/۷/۲۹
محل شهادت مریوان
یگان اعزامی بسیج سپاه
مجرد
گلزار شهدای رودسر
https://eitaa.com/shohadaARodiser
کانال شهدایرودسر
#شبی_با_خاطره
بسم رب الشهدا . بفرموده ی حاج قاسم تا شهید نباشی شهید نمیشوی ! واقعا حرف حقی یه ! وکاملا درسته ! با شهید علی عصمتی و شهید کریم رضاپور یه مدت در ارتفاعات سربه فلک کشیده هزارقله مشرف به استان سلیمانیه عراق . به معنی واقعی هزارتا قله ی کوچک وبزرگ وکوتاه وبلند که بغل هم ردیف چیده بودند همسنگر وهمرزم بودیم . وگل سرسبدش یا نگین آن قله پیکانی بود . که حدود سیصد چهارصدمتر از دیگر قله ها وپایگاهاجلوتر بود و مثل یک پیکان تو دل دشمن رفته بود وبه همین خاطر اسمش را قله پیکانی گذاشته بودند و از سه طرف تقریبا محاصره یا احاطه شده بود و میدان دید وتیر خوبی عراقی روی قله ی ما داشتند وبا کوچکترین حرکت وجابجایی مارا زیر آتش میگرفتند . که تمام کارهامون اعم از آوردن نفت ویخ وتدارکات ومهمات وازهمه مهمتر غذا باید تا هواتاریک بودویا ابری بود ودید نداشتند انجام میدادیم . من آن موقع حالم خیلی خوب نبود . در عملیاتهای قبلی مجروح شده بودم وآسیب دیده بودم دو تا دستام ، دوتا پاهام ، کمرم ، سرم ،گردنم ، کتفم ترکش خورده بود وآسیب جدّی دیده بود م . خصوصا با دست چپم نمی تونستم حرکتش بدم ویا باهاش کارامو انجام بدم ویا چیزی بردارم خصوصا چیزهای سنگین را بلند کنم وبیشتر کارهامو یکدستی انجام میدادم . قله پیکانی حمام که هیچ ! هیچ امکاناتی نداشت . چون ماشین رو نبود و آب حتی با دبه های بیست لیتری هرکه برای سنگرش می آورد آنهم فقط شبها ویاصبح زود که عراقی ها خواب بودند . یه روز از خواب بلند شدم به این دوتا شهید گفتم من حمام واجبم ! گفتند اینجا که حمام نیست ! باید یه یکی دو کیلومتری برم عقب و یه روستای کوچک ومتروک که تمام خانه هاش باتوپ وخمپاره عراقی ها منهدم و ویران شده . بنام (چاله خیزینه )که توی گودی هست ویه چشمه ی کوچیک داره و دوتا حلب هفتده کیلویی هست باید هیزم جمع کنیم و آتش درست کنیم تا آبش گرم بشه آنوقت غسل یا حمام کنیم . بدون اینکه غری بزنند وبهانه ایی بیاورند بندگان خدا با رضایت و با لبخند و روی گشاده با من آمدند وبعداز حدود چهل دقیقه حالا بیشتر یا کمتر پیاده روی وشیب تند ش آمدند برام هیزم جمع کردند . آتش درست کردند وآب گرم کردند و من غسل کردم و آنها زحمت کشیدند لباسهامو شستن و همانجا پهن کردند تا خشک شد و من آنها را پوشیدم وبرگشتیم قله پیکانی نزدیک ظهر شده بود . ومن هروقت احتیاج به حمام داشتم با رمز می گفتم فلانی من میگ زدم ! یعنی غسل واجب دارم . واین بندگان خدا با روی گشاده وبا میل ورغبت .بدون اینکه اظهار ناراحتی ، گلایه ، شکایت چندین بار این عمل را تکرارکردند و بامن می آمدند و همان رویه وکارای قبل را تکرار میکردند ! کاریکه الان برادر در حق برادرتنیش انجام نمیده ! واگرهم بده برای یکبار؟ نهچندین بار . آنهم باکلی مزد و منًت و غُر ولُند خدا نور به قبرشان ببارونه ! برای شادی روحشان صلوات !
مقام معظم رهبری
سهدا مشعل دار پیروزی واستقلال ملت اند
نام شهید ارسلان
نام خانوادگی عسکری تمیجانی
نام پدر محمود
محل تولد رودسر
تاریخ تولد۱۳۴۸/۶/۴
تاریخ شهادت ۱۳۶۵/۶/۱۰
محل شهادت حاج عمران
یگان اعزامی بسیج سپاه
مجرد
گلزار شهید وادیرودسر
https://eitaa.com/shohadaARodiser
کانال شهدای رودسری
مقام معظم رهبری
همه باید پاسدار خون شهید باشند
نام شهید حمزه
نام خانوادگی عزیزی
نام پدر جلیل
محل تولدکمنی
تاریخ تولد۱۳۴۴/۴/۵
تاریخ شهادت ۱۳۶۵/۱۰/۴
محل شهادت۱۳۶۵/۱۰/۴
محل شهادت خرمشهر
یگان اعزامیسپاه
مجرد
گلزار شهید وادی رودسر
https://eitaa.com/shohadaARodiser
کانال شهدای رودسر
امام خمینی (ره)
نام شهید اسماعیل
نام خانوادگی عسکری تمیجانی
نام پدر محمود
محل تولد رودسر
تاریخ تولد ۱۳۳۸/۷/۲
تاریخ شهادت ۱۳۵۹/۱۰/۲۱
محل شهادت مریوان
یگان اعزامی لشکر ۲۸پیاده کردستان
مجرد
گلزار شهید وادی رودسر
https://eitaa.com/shohadaARodiser
کانال شهدای رودسر
نقل ازشیر رحمت
بسم رب الشهدا بعداز عملیات والفجر ده روی ارتفاعات خُرمال وحلبچه مستقربودیم . ومن هر ازگاهی میزدم بیرون ومیرفتم توی باغهای اطراف وسرک می کشیدم وهرچه میوه وخوردنی بود از درختان وبوته می چیدم ومی کنده وکوله پشتی وگاها حتی چفیه ی کُردی ام که از چفیه های معمولی بزرگتربود پرمیکردم ومی آوردم برای بچه های همسنگری وحتی سنگرهای مجاور میدادم . کشاورزهای عراقی که بخاطر جنگ و مین گذاری عراقیها وبعضا نیروهای ما . چندین سال بود که باغات شان را ول کرده بودند ومیوه ها شون روی درختان می ماند تا فاسد می شد ویا میریخت روی زمین ویا حیوانات ازش استفاده میکردند . من چون تخریبچی بودم با احتیاط کامل وبا دقت می رفتم سروقت درختان وانواع میوه ها از سیب و زردآلو و انار و انجیر وسیب وگلابی و زالزالک وآلو گرفته تا انواع انگور را می چیدم ومی آوردم . یه روز رفتم گشت دیدم چندتا درخت گردو هست کلی هم بار داده . رفتم روی درخت وشروع کردم گردو چیدن که سر وکله ی چهار نفرپیدا شد . خیلی هم سر وصدا میکردند وانگار آمدند پارک و عین خیالشان نیست که توی خاک عراقند ویا منطقه ی جنگی هست ! رسیدند زیر درخت گردو ومنو بالای درخت دیدند . خواستند بیان بالای درخت . گفتم برادرا شمارا بخدا سروصدا نکنید ! سکوت کنید ! عراقیها متوجه میشوند ! بعد اینجاها مین گذاری شده خطرناکه ! احتیاط کنید ! دیدم به زبان ترکی باهم صحبت میکنند منکه متوجه صحبت هاشون نمی شدم ونمی فهمیدم چی میگن . ولی از لحن ورفتارشون فهمیدم که جدّی نگرفتم ودارند مسخره ام می کنند . هرچه گفتم شما پایین بمانید من براتون می چینم ! قبول نکردند . سه نفرشان آمدند بالای درخت و بلند بلند می گفتند ومی خندیدند . یک نفرشان که پایین بود گردو ها رایه گوشه ایی جمع میکرد . بعد از کلی شوخی وشیطنت خسته شد یه بوته نرم پیدا کرد تا هم خستگی در کند وهم چندتا گردو هم بشکند وبخورد . همینکه خواست بشیند روی بوته . بدون نگاهی بدون وارسی نشست روی مین . مینی که لای بوته کار گذاشته بودند . نشستن همانا و انفجار همان ! چنان پرتش کرد و دود گرد وخاک بلند شد که ترسیدم الان اینجا را زیر آتش میگیرند ! نمی دانم چه جوری آمدم پایین . دو نفر از بچه ها از دست پاچگی پرت شدن پایین . آمدیم دیدیم بنده ی خدا باسنش از وسط جِر خورده بود وتمام دل و روده اش ریخته بود بیرون وروی بوته پخش شده بود . اون بچه ها بدجوری ترسیده ودست پاچه شده بودند و گریه می کردند و به سر وسینه شون میزدند . یه تشر به همه شون زدم که ساکت شید ! خونسردی تونو حفظ کنید ! بجای اینکه این بنده ی خدارا امید ودلداری بدید .بیشتر می ترسونید ونا امیدش میکنید ؟ رفتم بالا سر ش گفتم چی نشده ! هیچی نیست ! زخم سطحی برداشتی . وبا چفیه ش را از گردنش در آوردم وبه شکم وپهلوش بستم ! گفتم هرچه سریعتر حرکتش بدید تا اینجا را نزدند ! آنها سه نفری دو طرفش ودست وپاهاشو گرفتن حرکت کردند . چندقدم حرکت کردند دیدم روده های اون بنده ی خدا روی زمین آویزانه وروی زمین کشیده میشود . گفتم وایستید ! وایستید ! رفتم روده هاشو جمع کردم با دست چپوندم توی شکمش وبا چفیه ی یکی از اونها بستم و گفتم زیر پاهاتونو با دقت نگاه کنید بعد قدم بردارید ! بچه ها دیگه همه ی گردو ها را همانجا ول کردند و با اون بدبختی رفتند . من هم آنها را جمع کردم بردم برای خودمون . هنوز چند ده متری از درخت گردو دور نشده بودیم که باخمپاره آنجا را زیر آتش گرفتند ! نمی دانم آن بنده ی خدا شهید شد یا هنوز زنده هست یانه ؟