:
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
چشم ساقی چو من از باده خرابست امشب
حیف از آن دیده که آماده ی خوابست امشب
☘#ملک_شعرای_بهار
☘#یک_فنجان_شعر
╔═══❖•°♥️ °•❖═══╗
╚═══❖•°♥️ °•❖═══╝
:
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
خود رنجم و خود صلح کنم عادتم اینست
یـک روز تحمـل نـکنم طاقتـم اینـست
☘#وحشی_بافقی
☘#یک_فنجان_شعر
╔═══❖•°♥️ °•❖═══╗
╚═══❖•°♥️ °•❖═══╝
:
🦋🌙🦋🌙🦋🌙
🌙🦋🌙
🦋
شرح تنهایی من می پرسی؟
شرح تنهایی من، طولانیست
معنی عشق بپرس از مجنون...
که همه بی سر و بی سامانیست
☘ #حسین_منزوی
☘ #یک_فنجـــان_شعر
╔═══❖•°♥️ °•❖═══╗
╚═══❖•°♥️ °•❖═══╝
#طنزجبهه😂
#پیشنهادمطالعه😂👌👌
#مى.روم.حلیم.بخرم🏃♂
آن قدر کوچک بودم که حتى کسى به حرفم نمى خندید😕🤦♀
هر چى به بابا ننه ام مى گفتم مى خواهم به جبهه بروم محل آدم بهم نمى گذاشتند.😬😤
حتى تو بسیج روستا هم وقتى گفتم قصد رفتن به جبهه را دارم همه به ریش نداشته ام هِرهِر خندیدند.😅😐💔
مثل سریش چسبیدم به پدرم که الاّ و باالله باید بروم جبهه.😌
آخرسر کفرى شد و فریادی زد🗣به بچه که رو بدهى سوارت مى شود.😡
آخر تو نیم وجبى مى خواهى بروى جبهه چه گلى به سرت بگیرى🤔🤯 دست آخر که دید من مثل کنه به او چسبیده ام رو کرد به طویله مان و
فریاد زد 🔊آهاى نورعلى، بیا این را ببر صحرا و تا مى خورد کتکش بزن و بعد آن قدر ازش کار بکش تا جانش دربیاید😰😳
قربان خدا بروم
که یک برادر غول پیکر بهم داده بود که فقط جان مى داد براى کتک زدن.😂😐
یک بار الاغ مان را چنان زد که بدبخت سه روز صدایش گرفت!😁نورعلى حاضر به طرفم دوید و مرا بست به پالان الاغ و رفتیم صحرا.🏜
آن قدر کتکم زد که مثل نرم تنان مجبور شدم مدتى روى زمین بخزم و حرکت کنم.🤕🤒
به خاطر این که تو دِه، مدرسه راهنمایی نبود بابام من و برادر کوچکم را که کلاس اول راهنمایی بود، آورد شهر و یک اتاق در خانه فامیل اجاره کرد و برگشت.🚶♂
چند مدتى درس خواندم و دوباره به فکر رفتن به جبهه افتادم.😇
رفتم ستاد اعزام و آنقدر فیلم بازى کردم و سِرتق بازى درآوردم تا این که مسئول اعزام جان به لب شد و اسمم را نوشت.🤩
روزى که قرار بود اعزام شویم صبح زود به برادر کوچکم گفتم🗣من مى روم حلیم بخرم و زودى برگردم. 😈🏃♂قابلمه را برداشتم و دم در
خانه قابلمه را زمین گذاشتم و یاعلى مدد رفتم که رفتم.😂🤩
درست سه ماه بعد، از جبهه برگشتم.🚶♂ درحالیکه این مدت از ترس حتى یک نامه براى خانواده نفرستاده بودم.😬
سر راه از حلیم فروش یک کاسه حلیم خریدم و رفتم طرف خانه.😰 در زدم.
برادر کوچکم در را باز کرد و وقتى حلیم را دید باطعنه گفت🗣چه زود حلیم خریدى و برگشتى!!😏🤨
خنده ام گرفت.😁
داداشم سر بر گرداند و فریاد زد🗣
نور علی بیا که احمد امده!😳😱
با شنید اسم نور علی چنان فرار کردم که کفشم دم در خانه جا ماند.😂
#اللہمعجللولیڪالفرج
╭═࿙━⊰🍃🌸🍃⊱━࿚━╮
💛
╰═࿙━⊰🍃🌸🍃⊱━࿚━╯
ظ̲ه̲̲ور̲ 99% ▇▇▇▇▇▇▇▇▇]
🌸 شیرین کاری
یه بار تو پادگان شهید مصطفی خمینی تا پادگان وحدتی مسابقه دو🏃 استقامت برگزار شده بود و وسط راه خسته🚶 شدم.
هم خودم خسته شده بودم هم قیافه جدی بچه ها خیلی می زد تو ذوقم.
مونده بودم چه کار کنم که هم رفع خستگی باشه و هم ایجاد خنده کنه بین بچه ها و برادران بهداری که بی کار نگامون می کردن.
یه لحظه خودم رو به حالت بی حالی🤕 رو زمین انداختم و مثل غش کرده ها در آوردم. همه بچه ها داد می زدن بهداری 😱 بهداری!😱
برادران بهداری جلو چشم همه برا کمک بدو بدو اومدن. شاید از اینکه یه کاری براشون بوجود اومده خوشحالم شده بودن. همینکه بدو بدو و با یه برانکارد نزدیکم رسیدن ، در یه لحظه بلند شدم و پا بفرار گذاشتم! 😂😂
صدای خنده😄😄 بچه ها در اومده بود و بچه های بهداری هاج و واج دنبالم میومدن.
#اللہمعجللولیڪالفرج
╭═࿙━⊰🍃🌸🍃⊱━࿚━╮
💛💛
╰═࿙━⊰🍃🌸🍃⊱━࿚━╯
ظ̲ه̲̲ور̲ 99% ▇▇▇▇▇▇▇▇▇]
#تلنگر_شهدایی💔
"شهـادت"🕊
معـطل من و تو نمــی مـانـد...
تـو اگـر "سـربـاز_خـدا" نشوے،
دیگرے مــی شود...👌
🌹 "شهادتــ "را مـےدهنـد ،
اما به "اهل درد"🔥 نه بی خیال ها ...
فقط دم زدن از "شهدا" افتخار نیست‼️
باید زندگیمان ، حرفمان ، نگاهمان ، لقمه هایمان ، رفاقتمان ،
"بوی شهدا را بدهد"...
:
استوری 🌱
/صبح علی الطلوع
که بیدار می شویم..
از واجبات ماست،
سلام علی الحسین ♥️
رمان جدید در راه هست
رمانی متفاوت
با خوندن این رمان به خیلی از اتفاق های اطراف پی می بریم
و با فرقه ای که تا آلان خیلی ازش شندیدیم آشنا می شیم تا متوجه بشیم
این فرقه وحشی صفت چه کسانی هستند ، و چه کار های می کنند
و به فداکاری های افرادی پی می بریم 🌷🌷
#با ما همراه باشید