eitaa logo
زیر سایه شهدا🇵🇸
109 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2هزار ویدیو
81 فایل
خدا بخواهد🌸 اینجاخیمہ‌گاهـ‌شہداست🌷 باصلوات‌واردشوید شهید حمید رضا رفیعی می گفت : راه ما راه【 حسین 】است و باید آماده و همراه【حسین】 باشیم و【 حسین 】گونه بودن را بدانیم. پیشنهاد یا انتقادی داری اینجا بگو https://harfeto.timefriend.net/17043420153062
مشاهده در ایتا
دانلود
: 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃 🌸 چشم ساقی چو من از باده خرابست امشب حیف از آن دیده که آماده ی خوابست امشب ☘ ╔═══❖•°♥️ °•❖═══╗ ╚═══❖•°♥️ °•❖═══╝
: 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃 🌸 خود رنجم و خود صلح کنم عادتم اینست یـک روز تحمـل نـکنم طاقتـم اینـست ☘ ╔═══❖•°♥️ °•❖═══╗ ╚═══❖•°♥️ °•❖═══╝
: 🦋🌙🦋🌙🦋🌙 🌙🦋🌙 🦋 شرح تنهایی من می پرسی؟ شرح تنهایی من، طولانیست معنی عشق بپرس از مجنون... که همه بی سر و بی سامانیست ☘ ╔═══❖•°♥️ °•❖═══╗ ╚═══❖•°♥️ °•❖═══╝
😂 😂👌👌 .روم.حلیم.بخرم🏃‍♂ آن قدر کوچک بودم که حتى کسى به حرفم نمى خندید😕🤦‍♀ هر چى به بابا ننه ام مى گفتم مى خواهم به جبهه بروم محل آدم بهم نمى گذاشتند.😬😤 حتى تو بسیج روستا هم وقتى گفتم قصد رفتن به جبهه را دارم همه به ریش نداشته ام هِرهِر خندیدند.😅😐💔 مثل سریش چسبیدم به پدرم که الاّ و باالله باید بروم جبهه.😌 آخرسر کفرى شد و فریادی زد🗣به بچه که رو بدهى سوارت مى شود.😡 آخر تو نیم وجبى مى خواهى بروى جبهه چه گلى به سرت بگیرى🤔🤯 دست آخر که دید من مثل کنه به او چسبیده ام رو کرد به طویله مان و فریاد زد 🔊آهاى نورعلى، بیا این را ببر صحرا و تا مى خورد کتکش بزن و بعد آن قدر ازش کار بکش تا جانش دربیاید😰😳 قربان خدا بروم که یک برادر غول پیکر بهم داده بود که فقط جان مى داد براى کتک زدن.😂😐 یک بار الاغ مان را چنان زد که بدبخت سه روز صدایش گرفت!😁نورعلى حاضر به طرفم دوید و مرا بست به پالان الاغ و رفتیم صحرا.🏜 آن قدر کتکم زد که مثل نرم تنان مجبور شدم مدتى روى زمین بخزم و حرکت کنم.🤕🤒 به خاطر این که تو دِه، مدرسه راهنمایی نبود بابام من و برادر کوچکم را که کلاس اول راهنمایی بود، آورد شهر و یک اتاق در خانه فامیل اجاره کرد و برگشت.🚶‍♂ چند مدتى درس خواندم و دوباره به فکر رفتن به جبهه افتادم.😇 رفتم ستاد اعزام و آنقدر فیلم بازى کردم و سِرتق بازى درآوردم تا این که مسئول اعزام جان به لب شد و اسمم را نوشت.🤩 روزى که قرار بود اعزام شویم صبح زود به برادر کوچکم گفتم🗣من مى روم حلیم بخرم و زودى برگردم. 😈🏃‍♂قابلمه را برداشتم و دم در خانه قابلمه را زمین گذاشتم و یاعلى مدد رفتم که رفتم.😂🤩 درست سه ماه بعد، از جبهه برگشتم.🚶‍♂ درحالیکه این مدت از ترس حتى یک نامه براى خانواده نفرستاده بودم.😬 سر راه از حلیم فروش یک کاسه حلیم خریدم و رفتم طرف خانه.😰 در زدم. برادر کوچکم در را باز کرد و وقتى حلیم را دید باطعنه گفت🗣چه زود حلیم خریدى و برگشتى!!😏🤨 خنده ام گرفت.😁 داداشم سر بر گرداند و فریاد زد🗣 نور علی بیا که احمد امده!😳😱 با شنید اسم نور علی چنان فرار کردم که کفشم دم در خانه جا ماند.😂       ╭═࿙━⊰🍃🌸🍃⊱━࿚━╮       💛        ╰═࿙━⊰🍃🌸🍃⊱━࿚━╯ ظ̲ه̲̲ور̲ 99% ▇▇▇▇▇▇▇▇▇]
🌸 شیرین کاری یه بار تو پادگان شهید مصطفی خمینی تا پادگان وحدتی مسابقه دو🏃 استقامت برگزار شده بود و وسط راه خسته🚶 شدم. هم خودم خسته شده بودم هم قیافه جدی بچه ها خیلی می زد تو ذوقم. مونده بودم چه کار کنم که هم رفع خستگی باشه و هم ایجاد خنده کنه بین بچه ها و برادران بهداری که بی کار نگامون می کردن. یه لحظه خودم رو به حالت بی حالی🤕 رو زمین انداختم و مثل غش کرده ها در آوردم. همه بچه ها داد می زدن بهداری 😱 بهداری!😱 برادران بهداری جلو چشم همه برا کمک بدو بدو اومدن. شاید از اینکه یه کاری براشون بوجود اومده خوشحالم شده بودن. همین‌که بدو بدو و با یه برانکارد نزدیکم رسیدن ، در یه لحظه بلند شدم و پا بفرار گذاشتم! 😂😂 صدای خنده😄😄 بچه ها در اومده بود و بچه های بهداری هاج و واج دنبالم میومدن.       ╭═࿙━⊰🍃🌸🍃⊱━࿚━╮       💛💛        ╰═࿙━⊰🍃🌸🍃⊱━࿚━╯ ظ̲ه̲̲ور̲ 99% ▇▇▇▇▇▇▇▇▇]
💔 "شهـادت"🕊 معـطل من و تو نمــی مـانـد... تـو اگـر "سـربـاز_خـدا" نشوے، دیگرے مــی شود...👌 🌹 "شهادتــ "را مـےدهنـد ، اما به "اهل درد"🔥 نه بی خیال ها ... فقط دم زدن از "شهدا" افتخار نیست‼️ باید زندگیمان ، حرفمان ، نگاهمان ، لقمه هایمان ، رفاقتمان ، "بوی شهدا را بدهد"...
: استوری 🌱 /صبح علی الطلوع که بیدار می شویم.. از واجبات ماست، سلام علی الحسین ♥️
🅿️ 📲 ⚫️ ••✾◆✾••♥️••✾◆✾••
رمان جدید در راه هست رمانی متفاوت با خوندن این رمان به خیلی از اتفاق های اطراف پی می بریم و با فرقه ای که تا آلان خیلی ازش شندیدیم آشنا می شیم تا متوجه بشیم این فرقه وحشی صفت چه کسانی هستند ، و چه کار های می کنند و به فداکاری های افرادی پی می بریم 🌷🌷 ما همراه باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا