شهیدان گرمساری مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها🌹🌹✌️✌️
1 شهید مدافع حرم، شهید🌹
اسد الله بلوچ ایوانکی
2 شهید مدافع حرم، شهید🌹
رشید رحیمی گرمسار
3 شهید مدافع حرم، شهید🌹
عبد الله رضایی گرمسار
4 شهید مدافع حرم، شهید🌹
ابوذر جعفری ایوانکی
5 شهید مدافع حرم، شهید🌹
خدا یرم صابری ایوانکی
6 شهید مدافع حرم، شهید🌹
تقی ارغوانی (گرمساری در تهران)
7 شهید مدافع حرم، شهید🌹
داوود حسنی منگر گرمسار
8 شهید مدافع حرم ،شهید🌷
محمد یوسفی
9 شهید مدافع حرم، شهید🌷
علی رضایی
10-شهید مدافع حرم ، شهيد🌹
شیر محمد جعفری ایوانکی
11 شهید مدافع حرم ، شهید🌹
ثامنی راد اصالتا گرمساری در ورامین
12 شهید مدافع حرم ، شهید 🌹
موسی جعفری
13شهیدمدافع حرم ، شهید 🌹 سیدطاهرحسینی
14شهیدمدافع حرم ، شهید 🌹
بهمن حسنی
تکمیل فرمایید🙏
@shohada_garmsar
۲ عروسی
شب عروسی ام بود كه خبر شهادت همرزمش حمید گلستانه را آوردند. خانه ما نزدیك خانه آنها بود. ابراهیم(شادکام) و حمید آن قدر صمیمی بودند كه همدیگر را داداشی، صدا می كردند.
ابراهیم خیلی ناراحت شد و گفت:« عروسی رو عقب بندازین! ».
مراسم عروسی بدون سر و صدا و با صلوات برگزار شد. ابراهیم می گفت:« داداشی! بدون ما به مهمونی رفتی؟».
دو سال بعد درست یك شب قبل از عروسی خواهر شهید گلستانه، ابراهیم شهید شد. خانواده شهید گلستانه به همه گفته بودند:« چون دوست فرزندمون شهید شده به احترام او هیچ سر و صدایی نباید باشه.»
بیت الشهدای گرمسار
@shohada_garmsar
با عرض سلام و ارادت به عزیزانی که تاکنون در هیچ کجای این سرزمین پهناور نامی از آنها برده نشده است .
در این مجال بنده با اجازه از برادران و خواهرانی که نام آنها برده میشود ، یادی کرده و بدینوسیله خاطره آنها را در این گروه مقدس برای مردم شریف گرمسار علی الخصوص رزمندگان دفاع مقدس یادآوری مینمایم .
خاطره افرادی همچون برادر عزیز عباس وحیدی ، میرزا آقا عاشور ، رضا رحمانی ، داوود شاکری ، رضا کرم سروری ، غلامحسین جوادی ، غلامرضا جوادی ، احمد جوادی ، برادران وطنخواه ، جلیل ، عباس ، محمود ، حمید ، مسعود ، حسین و دیگر برادران پازوکی ، نصرت اله ، امان اله شادکام ، حسن عاشور و برادر بزرگوارش
ادامه دهید
شهید نادعلی ترامشلو
تدارکات خط
روستای ده سلطان روستایی بود مثل همۀ روستاهای آن زمان، از آب بهداشتی، برق، گاز و دیگر امکانات در آن خبری نبود. زندگی سخت و یک نواخت بود. اهل خانواده همه میبایست کار میکردند تا چرخ زندگی را بچرخانند. خانوادۀ مشهدی کرم هم از مردم اصیل ده سلطان بودند که چند صد سال پیش ایل آنها از اطراف زنجان به آنجا کوچ کرده بود. فاصلۀ روستا تا شهر گرمسار بیست پنج کیلومتر میشد ولی روش زندگی در روستا طوری بود که کمتر به شهر نیاز داشتند. یک صد و پنجاه خانوادۀ روستا در بخشهای مختلف فعالیت میکردند.
سال1326 وقتی خداوند نادعلی را به خانوادۀ مشهدی کرم داد، آنها خوشحال شدند که مردی به مردان خانواده اضافه شده است. مشهدی کرم با بزرگ شدن سه پسر و دو دخترش، در تابستانها با خیال راحت تری به گلۀ گوسفندانش را به ییلاق سِلون میبرد و در روستای کرم ده زمین بیشتری را زیر کشت میبرد.
وقتی بچه ها قد کشیدند، شرایط طوری شد که دیگر دامداری و کشاورزی زندگیاشان را تامین نمی کرد. برادر بزرگ نادعلی در شهربانی تهران دستش بند شده بود و نادعلی هم که دوران تحصیل ابتدایی را پشت سر گذاشته بود و چند سالی را همراه پدر کار کرده بود سال 1346 به نزد او رفت.
نادعلی شبها درس میخواند و روزها کار میکرد. نقاشی ساختمان و تعمیرکاری اتومبیل شغل های مورد علاقۀ او بود. در همین ایام بود که کارت معافیت از خدمتش را گرفت و توانست در آموزش و پرورش تهران استخدام شود.
سال 1350 با خانم افسر جورابلو ازدواج کرد. با تولد اولین فرزندش، مینا زندگی اش شیرین تر شد. علاوه بر خدمت در آموزش و پرورش رنگ آمیزی هم میکرد. با پس اندازی که کردند، توانست یک ماشین پیکان بخرد که در آن زمان برای خیلی ها داشتن وسیلۀ شخصی افسانه بود. خانوادۀ آنها در ده سلطان ساکن بودند و او دوست داشت اقلاً یکبار به دیدن پدر، مادر، اعضای خانواده و بستگانش برود.
ماشین او متعلق به خانواده، دوستان و مردم محروم ده سلطان بود. روزهای تعطیل که به روستا بر میگشت، مسافران را جابجا میکرد. یکبار همین که به روستا رسید خانوادهای از او خواستند که بیمارشان را به تهران برساند. بلافاصله حتی بدون انکه وارد خانۀ پدرش شود، بیمار را به بیمارستان تهران رساند.
از سال 1356 هم با انقلاب و افکار امام آشنا شد و از سال 1357 نیز به طور فعال در فعالیتهای انقلابی شرکت میکرد. با پیروزی انقلاب بیشتر با نظرات امام خمینی(ره) آشنا شد و دوست داشت او هم در سازندگی و تولید ملی نقشی داشته باشد. برای همین رضایت خانمش را جلب کرد و به روستای ده سلطان کوچ کردند. میگفت:« امام فرموده تولید کنید. من هم به روستا آمدم تا تولید کننده باشم.»
با شروع جنگ تحمیلی، فکر و ذکرش شده بود جبهه. سه فرزند قد و نیم قد مانعی بود که نمیتوانست خانم و فرزندانش را در روستا تنها بگذارد. ولی وقتی در تشیع جنازۀ چند شهید شرکت کرد دیگر باقی ماندن برایش امکان نداشت. دل کندن از خانم و فرزندانی که بزرگترین آنها ده ساله و کوچکترین آنها، حسین یک سال و نیمه بود کار راحتی نبود.
افسر خانم هم دو دل شده بود. تصور بزرگ کردن سه فرزند خردسالی که پدرشان را از دست داهاند، اعصابش را به هم میریخت. از سوی دیگر هم فکر میکرد چنانچه مانع به جبهه رفتن شوهرش شود نزد خداوند مسئول است.
سر انجام اواخر بهمن 1362 این زوج مومن تصمیمشان را گرفتند. افسر خانم تصمیم گرفت کاری زینبی کند و نادعلی هم تصمیم گرفت کاری حسینی کند.
روز سخت وداع فرا رسید و نادعلی با چشمی گریان بچه ها را بوسید و با خانوادهاش خدا حافظی کرد. این صحنه را حسن و حسین که هیچ، حتی از ذهن مینای دهسالهاش اکنون محو شده است. او داوطلبانه با کاروان جهادگران سمنان به جبهه رفت. در عملیات خیبر که جهاد سازندگی استان سمنان زدن پل بزرگ سیدالشهدا را برای اتصال جزایر مجنون به خشکی به عهده گرفته بود، نادعلی رانندۀ ماشین تدارکات بود.
او ده روز تمام زیر سنگیین ترین آتش به خدمت رسانی مشغول بود تا آنکه در تاریخ 7/1/1363 در اثر بمباران هوا پیماهای دشمن به شهادت رسید.
پیکر این شهید پس از تشیع در گلزار شهدای امامزاده عبدالله گرمسار به خاک سپرده شد. اکنون سه فرزند برومند این شهید دارای تحصیلات دانشگاهی هستند و وفا دار به راهی که پدرشان در آن راه جانش را تقدیم کرد.
منبع: مصاحبه با دختر شهید، خانم مینا ترامشلو، کارشناس ارشد جامعه شناسی 16/5/1391
آستان بیت الشهدای گرمسار
۲ عروسی شب عروسی ام بود كه خبر شهادت همرزمش حمید گلستانه را آوردند. خانه ما نزدیك خانه آنها بود.
عروسی۲
شهید مصطفی نظری
مصطفی! بلند شو دیگه منتظرن.»
خیلی آرام لباس ها را پوشید:
ـ خوبه لباسیهام؟
ـ آره، خوبه. اونجا كه رسیدیم دخترخانم چای میاره، اگه قبول كردی
به من اشاره كن.
ـ باشه بابا. وقتی شما می گین خوبه، خوبه دیگه.
ـ اصل خودتی كه باید بپسندی.
همه چیز برای خواستگاری آماده بود. هر دو خانواده آمده بودیم. اتاق كوچك خانواده عروس با سلیقه تمام چیده شده بود. چنددقیقه ای به حال و احوال و تعارف گذشت.
عروس آینده سینی چای را آورد. مصطفی سرش پایین بود. چای را گرفت. زیرچشمی نظرش را پرسیدم. با اشاره جواب داد: «خوبه، ان شاءالله خوبه.»
صحبت كردیم و قرار گذاشتیم. در راه كه می رفتیم، گفتم: «تو كه همسر آینده ات رو ندیدی چطور پسندیدی؟».
او جواب داد: «همین كه شما قبول كردین خوبه!».
بیت الشهدای گرمسار
@shohada_garmsar
#گزارش_خبری_تصویری
#یلدای_شهدایی
✅مراسم باشهدا در شب یلدا با حضور رزمندگان و خانواده معظم شهدا در گلزار شهدای شهرستان سرخه برگزار شد.