به روایت از یکی از همرزمانم:↘️
چند روزی در منطقه و در حال مقابله با تروریستهای تکفیری بودیم که به آقای حسونیزاده گفتیم، به عقب برو و جانشینت در خط باشد. قبول نمیکرد. هر طور بود، با حرفهای من راضی شد که به عقب برود. همرزم شهیدان حمید دیلمی، حسونیزاده و مختاریفر بودم، آن روز در حال صحبت کردن بودیم که درگیریها شروع شد. حدود 400 متر از خط مقدم فاصله داشتیم. تیرهایی که میزدند، دقیقا جایی میخورد که ما بودیم چون محل استقرار آنها بالاتر بود، مسلط بودند و ما را میدیدند.
⬇️⬇️⬇️⬇️
رویه این بود که تیراندازی دشمن هر روز از ساعت 9 به بعد آغاز میشد، ولی آن روز (دوشنبه 20 مهر سال 1394) تیراندازی از همان ساعات اولیه صبح شروع شد. اول از سمت راست، بعد وسط و بعد هم سمت چپ را مورد هدف قرار دادند.
تیراندازی از ساعت هفت شروع شد و تا حدود ساعت 10 ادامه داشت و تمام خط را درگیر کردند که متوجه شدیم برنامهای دارند.
⬇️⬇️⬇️⬇️
در این تیراندازیها، اولین نفر نادر حمید (شهید نادر حمید دیلمی) تیر خورد و مجروح شد. آقای حسونیزاده (شهید فرشاد حسونیزاده) که به جمع ما آمد، از او خواستیم نیروها را از خط خارج کند تا جایگزین شوند. به ساختمان استقرار آنها رفت که بعد از چند دقیقه، چند خمپاره به آن اصابت کرد. به سمت چپ آمدیم و به دلیل درگیری شدید، خبری از آنها نداشتیم و دیگر او را ندیدم.😭
⬇️⬇️⬇️⬇️
آن روز تا چهار صبح نخوابیده بودم. بعضی میگویند خیالات است، اما به نظرم نبود. بعد از نماز صبح پنجره اتاق باز بود و برای یک لحظه دود سیاهی وارد خانه شد و روی شانههای من نشست. خیلی دلم گرفت. چون با فرشاد صحبت کرده بودم، نگران پدر خودم شدم. برای همین دوباره مشغول خواندن زیارت عاشورا شدم و صدقه دادم 😭😭تا این که ساعت حدود 11 یکی از دوستانش تماس گرفت و گفت فرشاد شهید شده است.😭😭😭😭😭
🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹
آتش سنگینی، دشمن به روی ما گشود که تعدادی شهید و مجروح دادیم و تعدادی به عقب بازگشتند، ولی آقای مختاربند (شهید مجید مختاریفر) به همراه یکی دیگر از نیروها نیامدند.تیر از همه طرف میآمد. از طرفی که نیروهای ارتش سوریه مستقر بودند، تکفیریها پیشروی کردند و بالا آمدند و به سمت ما تیراندازی میکردند. وقتی این مساله را دیدیم، همه کمی عقب رفتیم و دور هم جمع شدیم، سراغ همدیگر را که گرفتیم، متوجه شدیم آقای حسونیزاده نیامده. کسی هم نمیدانست چه شده که بعد متوجه شدیم شهید شده است.😭😭😭
🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹
به بچهها گفتم پدرتان به آرزویش رسید. حیف نبود که به شما میگفتند پدرتان در اثر تصادف یا سرطان فوت کرده است؟ گفتم مهم این است که خوب زندگی کنی و بمیری. دخترم هم در جنوب کشور بود. گفتم به تهران نیا. همان آنجا در اهواز مراسم را برگزار میکنیم.
دخترم خیلی صبور است. پسر کوچکم نیز کنار آمده، اما ناصر نه.😭😭
تصمیم گرفته به سوریه برود. میگوید تا نروم سوریه، راحت نمیشوم.😭😭😭
🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹
بسم رب الشهداء...
آخرین وصیت سردار شهید فرشاد حسونی زاده به همسرش
"تا می توانید جوانان را سمت خود بکشانید وبه آنها محبت کنید
جوانان سرمایه های کشورمان هستند
اول محبت کنید با آنها دوست بشوید وبعد با اسلام وشیعه ی علی آشنایشان کنید
شهادت بالاترین سقف ایمان است
امیدوارم که همه ی ما دستمان به این سقف الهی برسد"
آمین یا رب العالمین
🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹
💞شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم💞
و علی الخصوص شهید
💠سردار فرشاد حسونی زاده 💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج و شهادت ✨
یاعلی
🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹