eitaa logo
شهداءومهدویت
7.3هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
32 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
دوست خوبم! تو خودت بارها زيارت عاشورا را خواندى و به جملات آن فكر كرده اى. مى دانم تو مثل خيلى ها نيستى كه به معناى جملاتى كه مى خوانند توجّه ندارند. تو اگر دعا مى خوانى، اگر زيارت عاشورا مى خوانى، به معناى آن هم توجّه مى كنى. آرى! قسمت هاى مهمّ زيارت عاشورا در مورد لعن بر دشمنان خاندان پيامبر است. در اينجا لازم ديدم تا در اين موضوع بيشتر با شما سخن بگويم: من به قرن پنجم هجرى مى روم، به شهر طوس در خراسان... چند روزى است كه در اين شهر مهمان هستم. مردم اين شهر براى خود امامى دارند و او را "امام محمّد غَزالى" مى نامند. آنها مى گويند كه غزالى از طريق مناجات هايى خاصّى كه با خدا دارد توانسته نور خدا را در قلب خويش دريافت كند و حقيقت را دريابد. من در خانه يكى از دوستانم مهمان هستم، او يكى از شاگردان غزالى است. او مى خواهد مرا به ديدن غزالى ببرد. او مى گويد: حيف نيست تو به اين شهر آمده اى و به ديدار امام نروى! امامى كه آوازه عرفان او به تمام دنيا رسيده است! آخر تو چرا نمى خواهى بزرگترين استاد عرفان را زيارت كنى؟ من نمى دانم در پاسخ چه گويم. سرانجام حرف او را قبول مى كنم و با او به ديدار استادش مى روم. به مسجد شهر مى رويم، جايى كه غزالى براى شاگردانش درس مى گويد، وقتى وارد مسجد مى شويم، جمعيّت زيادى را مى بينم كه در پاى درس او نشسته اند، من همراه دوستم در گوشه اى مى نشينم. او براى شاگردان خود سخن مى گويد، در اين ميان يكى از شاگردان از جاى خود بلند مى شود و مى گويد: جناب استاد! به نظر شما آيا ما مى توانيم يزيد را لعنت كنيم؟ غزالى رو به او مى كند و چنين سخن مى گويد: "عزيزانم! يزيد، مسلمان بوده است، هر كس مسلمانى را لعنت كند، خودش ملعون است! آرى! هر كس يزيد را لعنت كند، بايد او را لعنت كرد". من لحظه اى به فكر مى روم! باور نمى كنم. من شيعه هستم، زيارت عاشورا مى خوانم، اين زيارت عاشورا را امام صادق(ع) خوانده است. امام صادق(ع)، يزيد را لعنت كرده است. غزالى مى گويد هر كس يزيد را لعنت كند، ملعون است، معناى اين سخن اين مى شود كه امام صادق(ع)، ملعون است!!نعوذبالله واى! اين چه حرفى است كه غزالى مى زند؟ اين چه دانشمندى است كه معناى سخن خود را متوجّه نمى شود. در اين هنگام، سخن غزالى ادامه پيدا مى كند: شاگردان عزيزم! كشتن حسين، باعث كفر يزيد نمى شود، يزيد يك معصيت انجام داده است، كشتن حسين، معصيت و گناه بزرگى است، امّا باعث نمى شود كه قاتل حسين، كافر بشود! چه بسا كه قاتل حسين، قبل از مرگ توبه كرده باشد! فراموش نكنيد، خدا توبه پذير است، شما از كجا مى دانيد كه قاتل حسين، توبه نكرده باشد؟ خدا توبه بندگان خود را مى پذيرد و اميد هيچ كس را نااميد نمى كند. مگر شما قرآن نخوانده ايد؟ خدا خودش در قرآن سوره توبه، آيه 104 مى گويد: (ع)أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ عَن عِبَادِهِ(ع)، خدا كسى است كه توبه بندگان خود را قبول مى كند. 💐💐💐💐💐💐💐💐💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
شهداءومهدویت
#سلام‌بر‌خورشید #صفحه‌پنجاه دوست خوبم! تو خودت بارها زيارت عاشورا را خواندى و به جملات آن فكر
دوستان عزیزی که این قسمت از رو خوندند مجبور شدم قسمت بعدیش رو هم امروز تو کانال قرار بدهم که شبهه ای ایجاد نشه 💖🌹🦋
بدانيد كه لعن قاتل حسين جايز نيست و هر كس قاتل حسين را لعنت كند، فاسق است و معصيت خدا را نموده است. شما وظيفه داريد براى يزيد طلب رحمت كنيد، او مسلمانى بود كه گناهى انجام داد، طلب رحمت براى يزيد مستحب است. همه با هم بگوييد: اللهمَّ اغفِر لِلمُؤمنينَ وَ المُؤمِنات، وقتى شما اين جمله را مى گوييد در واقع براى يزيد طلب رحمت مى كنيد تا خداى مهربان گناه او را ببخشد. اى عزيزانم! بدانيد كه اگر كسى جريان كشته شدن حسين را براى مردم بگويد، كار حرامى انجام داده است. شما بايد از اين كار حرام دورى كنيد. شما مواظب زبان خود باشيد، اين زبان شما بايد ذكر خدا بگويد، نه اين كه به گناه و كار حرام مشغول باشد! سخنان غزالى به پايان مى رسد، من سرم را پايين مى اندازم، در فكر هستم اين عرفانى كه غزالى ساخته است به كجا رسيده است. طلب رحمت براى يزيد! اين مردم مى گويند كه سخنان غزالى، نور خداست كه بر قلب او تابيده است!! من نمى دانم چه بگويم! امّا مى دانم كه اين نور خدا نيست!! من شيعه و پيرو امام صادق(ع) هستم، نه پيرو غزالى! من زيارت عاشورا مى خوانم و يزيد را لعنت مى كنم. اكنون به ياد جمله اى از "زيارت وارث" مى افتم، حتماً تو اين زيارت را شنيده اى، زيارتى كه تو آن را خطاب به امام حسين مى خوانى: السلام عليك يا وارثَ آدم صَفوةَ الله... در زيارت وارث اين جمله آمده است: اى حسين! خدا لعنت كند كسانى كه در حقّ تو ظلم نموده و تو را به قتل رساندند، خدا لعنت كند كسانى كه حكايت غربت تو را شنيدند، امّا به كار يزيد راضى بودند. آرى! عدّه اى مى آيند كه كار يزيد را درست مى دانند و قيام حسين را اشتباه، من از خدا مى خواهم كه همه آنان را لعنت كند. شما مى توانيد فيلم سخنان يكى از رهبران وهابى را از اينترنت دانلود كنيد. آقاى "عبد العزيز آل شيخ" در شبكه "المجد" را سخنانى را بيان كرده است، او دانشمند بزرگ عربستان است. شبكه "المجد" هم از عربستان پخش مى شود. آقاى عبد العزيز آل شيخ مهمان يكى از برنامه هاى اين شبكه بوده است. يكى از بينندگان با اين شبكه تماس مى گيرد و در مورد قيام امام حسين(ع)سؤال مى كند و او اين گونه پاسخ مى دهد: به عقيده من، بيعت مردم با يزيد، بيعتى شرعى و درست بوده است، يزيد، خليفه مسلمانان بود و قيام حسين، كار حرامى بوده است. در آن زمان بر همه مسلمانان واجب بود از يزيد اطاعت كنند و گوش به فرمان او باشند. اين باور ما مى باشد كه وقتى مردم با يك نفر بيعت كردند همه بايد از او اطاعت كنند. آرى! قيام حسين بر عليه يزيد، معصيت و گناه بوده است. حسين كار اشتباهى انجام داد كه بر عليه يزيد قيام كرد، بهتر بود كه او اين كار را نمى كرد، بهتر بود او در مدينه مى ماند و مثل همه مردم با يزيد بيعت مى كرد. سخنان "عبد العزيز آل شيخ" به پايان رسيد، اكنون من بار ديگر اين جمله زيارت وارث را مى خوانم: "اى حسين! من از كسانى كه حكايت غربت تو را شنيدند، امّا به كار يزيد راضى بودند، بيزارم". 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
⇦ ابراهیم بن علی بن ابی ‌طالب ابراهیم بن علی بن ابی‌طالب از فرزندان علی علیه‌السلام هست.مادرش «امّ‌ ولد» بود. ابراهیم در کربلا به دست زید بن دفاف به شهادت رسید، جابر بن عبدالله انصاری بر وى نماز گزارد و قبر او در مقبره شهدای کربلا است. ○انصار الحسین علیه‌السلام، ص۱۳۷. ● لباب الانساب، ج۱، ص۸۷. @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
🏴 عاشقانت‌میفروشند عیش راغم‌میخرند دل به پای روضه میریزند ماتم میخرند باز هـم شـیر حـلال مـادران تـأثیـر کـرد بچـه ها دارند از بازار پـرچـم میـخـرنـد @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
🍀 ﷽ 🍀 🍁 ..... انگار نفسم گیر کرده بود ، شاید واقعا من قادر به زایمان طبیعی نبودم. چشم بسته ، صدای رادوین رو شنیدم : _حالش چطوره ؟ ... اگه نمیتونه ببریدش اتاق عمل... نمیخوام زجر بکشه. و دکتر چیزی آرام زمزمه کرد که من نشنیدم ولی رادوین شنید و عصبی شد: _لعنتی... با من لج کردی ؟ ... خنگ خدا داری میمیری... نمیتونی. چشمانم دل نازک شده بود شاید . با چشمانی پر اشک ، نگاهش کردم. به زحمت ماسک رو از روی دهانم برداشتم و بریده بریده گفتم : _الاقل اگه... بمیرم... تو باالی.... سرمی... هوای... بچه ام رو... داشته باش. صورتش قرمز شد از عصبانیت و سرم فریاد کشید : _لامصب نذار باز اون روی سگم بالا بیاد... خفه شو فقط. چشمانم اشک میبارید. سرم را از دیدن آنهمه خشم رادوین برگرداندم که دست دراز کرد و ماسک را دوباره جلوی دهانم گذاشت که دکتر در حالیکه خم شده بود گفت: _هر وقت بگی میبرمت اتاق عمل... ببرم؟ _نه... کمکم کنید فقط.... میتونم. _ من به آقاتونم گفتم... میتونی ولی... زایمان سختی خواهی داشت... هر طور میلته. نگاه رادوین هم با نگاه دکتر همراه شد برای شنیدن جوابم ، که گفتم: _نه... خوبم. رادوین عصبی از این جوابم از تخت فاصله گرفت و چرخی در اتاق زد. و من در بین حصار و خروج نفسهای تندی که مهارشان میکردم همراه درد شدم تا دردم کم شود و با صدای دکتر همراهی کردم : _دم.... بازدم.... دم.... بازدم.... آفرین.... خانم کمال پور. صدای فریاد دکتر ، رادوین را بیشتر از من ترساند. سمت در دوید و فریاد زد: _کمال پور کیه ؟ چنان فریادی زد که یک لحظه با خودم گفتم ، االنه که بی اختیار بگه : " کمال پور کدوم خریه ؟ " و حتی از تصور این فکر هم خنده ای بین آنهمه درد به لبم آمد. و خانم کمال پور با فریاد رادوین دوید سمت اتاق و صدای پایش سکوت سالن را شکست . _بله. _دکتر شایسته رو صدا بزن... فقط سریع تر. و هر قدر من آرام بودم ، رادوین با هر کلام دکتر بی تاب تر میشد : _چی شده ؟ _فکر کنم باید بره اتاق عمل... باید دکتر شایسته تایید کنه. فوری گفتم : _نه... کمکم کنید... من میتونم. و رادوین بی توجه به حضور دکتر سرم فریاد زد : _خفه شو بابا... ماسک اکسیژن را از دوی دهانم پس زدم و نیم خیز شدم : _میتونم... اینهمه تحمل کردم... بازم میتونم. _بحث تحمل نیست عزیزم... ضربان قلبت بالا رفته ، هیچ پیش رفتی هم حاصل نشده ، خطرناکه گلم... ماسکت رو بذار لطفا. بی توجه به حرف دکتر ، در بین دردهایی که هنوز همراهم بود گفتم : _حالم... خوبه... فقط... نفسم... تند شده.... همین. 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ صدها گله پيش يار بردن عشق است با عشق تو چوب طعنه خوردن عشق است ای قلب تپنده جهان، مولا جان يکبار تو را دیدن و مردن عشق است #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا آغازی که تو صاحبش نباشی چه امیدیست به پایانش؟ پس با نام تو آغاز می کنم روزم را الهی به امید تو💚 🦋💖🌹🏴🏴🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🍀 ﷽ 🍀 🍁 ..... رادوین تخت را دور زد و با حرص آمیخته به عصبانیت ، ماسکم را دوباره روی دهانم کشید و با خشم توی صورتم گفت: _ارغوان خفه شو تا خودم خفه ات نکردم. چیزی نگفتم تا خشم رادوین کم شود که دکتر شایسته وارد اتاق شد و با نگاهی به وضع من و مانیتور بالای سرم و صحبت با دکتر خوشنام گفت : _جناب پدر ، لطفا تشریف بیارید برگه ی اتاق عمل رو امضا کنید. فقط یک کلمه گفتم : _نه... که یک طرف صورتم سوخت. رادوین محکم فریاد زد: _خفه... لال شدم اما با بغض. نگاه دکتر خوشنام و شایسته روی صورتم بود که رادوین همراه دکتر شایسته از اتاق بیرون رفت و دکتر خوشنام برای دلداری دادنم گفت: _عزیزم چرا امتناع میکنی ؟ ... شوهرت خیلی نگرانته ... ضربان قلبتم خیلی نامنظمه ، بیشتر بخاطر سلامتی خودت نگرانیم عزیزم وگرنه چیزی تا زایمانت نمونده. _کمکم کنید... میتونم. _با اینهمه نگرانی شوهر شما ، من یکی میترسم اصرار کنم... ما دنبال دردسر نمیگردیم عزیزم... اینجوری بهتره برات. دکتر از اتاق بیرون رفت و کمی بعد رادوین وارد اتاق شد و با جدیت همراه اخمش گفت: _دختره ی زبون نفهم... فقط امشب داری با لجبازیات دِقم میدیا . دلخور از او سرم را برگردانده بودم سمت در و او دقیقا پشت سرم ایستاده بود. درد هنوز پی در پی میامد و میرفت که رادوین سر خم کرد توی صورتم : _ارغوان... قهر کنی ، سرمو میکوبم به همین دیوار ها! و دو پرستار در بین همان تهدید رادوین وارد اتاق شدند. _خب عزیزم ، یه کمک برسون حاضرت کنیم واسه اتاق عمل. رادوین هم کمک کرد و با کمک دو پرستار ، گان اتاق عمل تنم شد و روی ولیچر نشستم و رادوین در حالیکه دسته های ولیچرم را هل میداد به جلو ، همراهمان آمد. در بین دردهایی که حالا میدانستم به زودی به پایان میرسد تا اتاق عمل رفتم و درست پشت در اتاق عمل ، رادوین از بالای سرم ، خم شد و بوسه ای روی سرم زد و باز هم با حرص گفت: _حالا برگردی حالتو جا میارم تا اینقدر زبون نفهم نباشی. سکوت کردم و دو پرستار با دیدن رادوینی که جلوی چرخهای بزرگ ویلچر روی پنجه های پایش نشست ، به خنده افتادن. اصال نمیخواستم حتی نگاهش کنم. من خیلی صبورتر از اینها بودم و حالا فقط بخاطر یه ضربه سیلی آرامَش ، اینقدر دلم شکسته بود ؟!!! 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
🍀 ﷽ 🍀 🍁 ..... _ارغوان.... لعنتی ... میرم خودمو از همین پنجره پرت میکنم پایین نا ... بابا لعنتی ، تو اگه طاقت درد کشیدن داری ، من طاقت دیدن دردتو ندارم لامصب. همان لحظه با فشار درد ، ناله کردم که پرستار گفت: _بذارید زودتر ببریمش. و قبل از هر حرف دیگری یا شاید رضایت من به آشتی ، چرخهای ولیچر روی سنگهای سالن چرخید و از در شیشه ای اتاق عمل گذشتم. من خیلی با گذشت بودم. حقیقت زندگی رادوین را حتی از خودش مخفی کردم و در اعماق قلبم چال . با واقعیت تلخ وجود خودش که حاصل یک رابطه ی نامشروع بود کنار آمده بودم چون از پدرم شنیده بودم که این بچه ها همان قدر معصوم به دنیا می آیند که سایر بچه ها معصوم به دنیا می آیند. هدایت برای همه ی انسان ها به یک اندازه هست و هیچ کسی بخاطر گناه پدر و مادرش محکوم و مجبور به گناه و ضاللت نیست. من حتی با این واقعیت تلخ کنار آمدم بی آنکه حتی حرفی به رادوین بزنم. با خشم و لحن تندش ، کنار آمدم و باز دلم را به همان کلمه ی لعنتی هایش خوش کرده بودم درد داشت هر ثانیه بیشتر میشد که با آمپول بی حسی ، از کمر بی حس شدم و دردم کاهش یافت و چند دقیقه ای نگذشت که صدای ظریف کوچولویی که داشت با گریه اش مرا صدا میزد ، تمام افکارم را از سرم پاک کرد و فقط آنچه ماند ، حضور خودش بود. دکتر نوزاد را روی سینه ام گذاشتم و گفت: _اینم آقا پسر شما.... به به چه خوش قدم اذان مغرب رو دادند... یه ذوقی توی وجودم نشست که اشک به صورتم آورد. وقتی تخت چرخدارم را از اتاق عمل بیرون میبردند ، رادوین را پشت در اتاق دیدم ، که با صدای پرستار سمت ما آمد: _بفرمایید اینم خانمتون... صحیح و سالم. چه لحظه ای بود همان دیدار چند ثانیه ای! رنگ نگاهش خیلی خاص بود و لبخندی خاص تر به صورتش نشست ، به هر کدام از خدمه هایی که تختم را روی سنگ های سالن هل میدادند ، چند اسکناسی داد و بعد خم شد سمت صورتم و پیشانیم را بوسید. بوسه اش انگار تپش زندگی داشت ، آنقدر پر ضرب که حتی دلخوریم را برد و نگاه خاصش در چشمانم دوری زد: _ تو امشب منو سکته دادی ارغوان... بعدا به حسابت میرسم. به اتاقم برگشتم. رادوین دسته گل بزرگی خریده بود و چند بادکنک تولد را دور تا دور تخت نوزاد زده بود. و حتی کیک کوچکی خریده بود که تنها یک شمع کوچک داشت. باورم نمیشد اینهمه ذوقش را اینگونه خرج کرده بود. با کمک خودش و چند پرستار روی تخت اتاق جابه جا شدم و اتاق خالی شد ، جز من و خودش. کمرم هنوز بی حس بود و به همین دلیل تخت کامال خوابیده بود و سرم بی بالشت روی تخت که از کنار نرده های تخت سمت من خم شد و اخمش را نشانم داد و لبخندش را به رخم کشید : _حالا با من لج میکنی ؟ با اخمی که حالا خریدار داشت گفتم : _شما هم که خوب ادبم کردی؟! ... جلوی چشم دکتر خوشنام زدی تو گوشم! لبخندش پررنگ تر از اخمش شد : _از بس زبون درازی تو!.... من یکی حریفت نمیشدم ، اگه نمیزدم که الان مرده بودی دیوونه! جوابش را ندادم و همچنان اخمم را نگه داشتم که لحنش نرم شد ، اخمش هم همینطور و صدایش با انعطاف بیشتری ، زمزمه : _خب حالا... ناز نکن برام... و بعد بوسه ای روی گونه ام زد: 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
Ali Fanisajadie.mp3
زمان: حجم: 9.73M
دعای هفتم جهت رفع بیماری منحوس باهم قرائت می کنیم. 🦋💖🌹🏴🏴🏴🏴🏴