eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
13.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍃دلنوشته ای زیبا . از دختر بچه کلاس پنجمی برای حاج قاسم عزیز @shohada_vamahdawiat                  🏴🏴🏴🏴
36 ـ نقشه تطميع عباس: شبِ سوم ربيع الاول، شب جمعه شب فرا مى رسد (پنج شنبه شب) ابوبكر و عُمَر با گروهى به خانه عباس مى روند، ابوبكر چنين مى گويد: "بعد از مرگ پيامبر، مردم مرا به عنوان خليفه انتخاب كردند و من هم اين مقام را قبول كردم، شنيده ام كه يك نفر مى خواهد ميان مسلمانان اختلاف بياندازد. اى عبّاس! چقدر خوب است تو هم مانند بقيّه مردم با من بيعت كنى. اگر تو اين كار را انجام دهى، من قول مى دهم كه بعد از خود، تو را به عنوان جانشين معرّفى كنم". عُمَر چنين مى گويد: "اى عبّاس، ما نمى خواهيم در ميان مسلمانان اختلاف بيفتد، ما نمى خواهيم كسى تو را به عنوان شخص تفرقه انگيز بشناسد". عبّاس چنين سخن مى گويد: "اگر مردم تو را انتخاب كردند آيا ما بنى هاشم از اين مردم نبوديم؟ آيا ما حق رأى دادن نداشتيم؟ اى ابوبكر! مگر اين خلافت ارث پدر توست كه به هر كس مى خواهى مى بخشى؟". خليفه همراه با دوستانش بدون خداحافظى از خانه بيرون مى روند. 37 ـ هجوم سوم: روز سوم ربيع الاول، جمعه عده اى از ياران واقعى على(ع) در خانه او جمع شده اند (تحصن)، سلمان، مقداد، عمّار، ابوذر، در اين ميان طلحه و زبير هم هستند. ابوبكر دستور حمله به خانه على(ع) را مى دهد. عُمَر از جاى خود برمى خيزد و همراه با گروه زيادى به سوى خانه على(ع) حركت مى كند. عُمَر با هواداران خود آمده است. درِ خانه به شدّت كوبيده مى شود. عُمَر مى گويد: "اى كسانى كه در اين خانه هستيد هر چه سريع تر بيرون بياييد، اگر اين كار را نكنيد اين خانه را آتش مى زنم". فاطمه(س) نزد كسانى كه در اين خانه هستند مى آيد و از آنان مى خواهد تا خانه را ترك كنند. مقداد، سلمان، عمّار، ابوذر و همه كسانى كه در اين خانه هستند بيرون مى روند. عُمَر مى خواهد وارد خانه شود، او مى خواهد على(ع) را به مسجد ببرد، امّا فاطمه(س) اكنون به يارى على(ع) مى آيد. اين فرياد بلند فاطمه(س) است كه در همه جا طنين انداخته است: "اى رسول خدا، ببين كه بعد از تو با ما چه مى كنند!". صداى فاطمه(س)، آن قدر مظلومانه است كه خيلى ها را به گريه مى اندازد، خيلى از مردمى كه همراه عُمَر آمده بودند برمى گردند. اكنون، فاطمه(س) از خانه بيرون مى آيد و به سوى ابوبكر مى رود. زنان بنى هاشم خبردار مى شوند و از خانه هاى خود بيرون مى آيند و به دنبال فاطمه(س)حركت مى كنند. فاطمه(س) نزد ابوبكر مى رود و به او مى گويد: "اى ابوبكر، به خدا قسم، اگر على را به حال خود رها نكنى نفرين خواهم نمود". ابوبكر، براى عُمَر پيغام مى فرستد كه هر چه زودتر على(ع) را رها كند. همه مى فهمند تا زمانى كه على(ع)، فاطمه(س)را دارد نمى شود كارى كرد. ●●●☆☆☆☆☆●●● eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59 🌷🖤🌷 👇           @hedye110
🔴یک عراقی در وصف حاج قاسم نوشته:نمیدانم درکدامیک ازاین شبهابایدتورایادکنم.روزمسلم چون توفرستاده ومیهمان مابودی یا روزحبیب،چون توبهـترین دوست بودی یاروز قـاسم چون اسمـت قاسم بودیاروز علی اکبرچون بدنت قطعه‌قطعه شد یاروزعباس چون توحامل‌پرچم بودی‌ودو دستت‌قطع شد @shohada_vamahdawiat                  🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 چرا برخی محبین اهل بیت(ع) مقابل امام زمان(عج) می‌ایستند؟ 🔺کسانی که امام حسین(ع) رو به خاطر مظلومیت دوست دارند، وقتی ببینند امام زمان(عج) مقتدر است، دوستش ندارند! @shohada_vamahdawiat                  🏴🏴🏴🏴
🌷مهدی شناسی ۲۸۶🌷 🌹ﻭَ ﺧِﯿﺮَﺗِﻪِ🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 ☘ﺍمامان ﺧِﯿَﺮﻩ‌ﯼِ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺧﯿﺮ و ﺧﻮﺏ و ﻣﺎﻧﺪﻧﯽ است، ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺍﺳﺖ ﻣﻨﺘﺨﺐ و ﺩﺳﺘﭽﯿﻦ و ﮔﻠﭽﯿﻦ و ﺑﺮﮔﺰﯾﺪﻩ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺍﺳﺖ. ☘ ﺩﻭ ﭼﯿﺰ ﺍﺳﺖ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﺪ. ﯾﮑﯽ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ و ﯾﮑﯽ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ.ﺧﻮﺏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﺪ. ﺑﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺎﺱ امامانﺧﯿﺮﻩ‌ و ﻣﻨﺘﺨﺐ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ☘ ﻧﮕﻮ ﭼﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﺑﻪ ﺍﯾشان ﻧﻈﺮ ﻭﯾﮋﻩ ﺩﺍﺩﻩ؟ ﭼﻮﻥ ﺳﺮ ﺗﺎ ﭘﺎ ﺧﻮﺏ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﺭﻭﯾﺪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻣﯿﻮﻩ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﺪ، ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺁﺏ ﺩﺍﺭ ﺗﺮ، ﺑﯽ ﻟﮏ ﺗﺮ و ﺳﺎﻟﻢ ﺗﺮ ﺑﺎﺷﺪ، ﻫﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺳﻮﺍ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﺪ.ﭘﻮﻝ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﻫﻢ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﺪ.ﺍمامان ﺳﻮﺍ ﺷﺪﻩ‌ﻫﺎ و ﺧﯿﺮﻩ‌ﯼ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪند. ☘ﻓﺮﻕ ﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺳﻮﺍ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﻢ ،ﺧﺮﺝ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﻢ.ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ را ﺳﻮﺍ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ،ﺧﺮﺝ او ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺷﺪ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ. ☘ﻣﺜﻞ ﺯﻣﯿﻦ. ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﺩﺍﻧﻪ‌ﺍﯼ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺒﺰ ﮐﺮﺩﻥ،ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻧﻤﯽ‌ﮔﯿﺮﺩ، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ.ﺭﯾﺸﻪ، ﺳﺎﻗﻪ،ﺗﻨﻪ،ﺷﺎﺧﻪ، ﺑﺮﮒ ﻭ ﻣﯿﻮﻩ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ‌ ﻣﯽ‌ﺑﺮﺩ. 🦋🌻🌷🦋🌻🌷🦋🌻🌷 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
•═┄•※☘🌺☘※•┄═• 🌷 🤲همسرش می گوید: مجرد که بودم همیشه سر سجاده نماز از خدا می خواستم کسی را شریک زندگی‌ ام بکند که حضرت زهرا سلام الله علیها تأییدش کرده باشد از ته دل این را از خدا می خواستم. 💐وقتی به خواستگاری ام آمد،بهم گفت:«من همیشه از خدا می خواستم که زن آینده ام اسمش زهرا باشه،به عشق حضرت زهرا سلام الله علیها» بهم می گفت:«از خدا می خواستم هم اسمش زهرا باشه و هم سید باشه و هم مورد تأیید خود بی بی باشه» وقتی فهمید من هم همین را از خدا می خواسته ام،گل از گلش شکفت، حضرت زهرا سلام الله علیها شد پیوند دهنده قلب هایمان💞 📚برگرفته از کتاب«حجت خدا. اثر گروه شهید هادی @shohada_vamahdawiat                  🏴🏴🏴🏴
. ♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥ ❣❣ ✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ 🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛ يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊 شبتون بخیر التماس دعای فرج 🦋🌹💖
﷽❣ ❣﷽ (عج) من معمای دلم را به نگاه تو فقط حل کردم؛ تو بیا تا گره کار جهان باز شود … @shohada_vamahdawiat
💌 💗 🌼 از ایرانی های توی دانشگاه یا از قول شون زیاد شنیده بودم که امیرحسین رو مسخره می کردن و می گفتن: ماشین جنگیه ... بوی باروت میده ... توی عصر تحجر و شتر گیر کرده و ... . ولی هیچ وقت حرف هاشون واسم مهم نبود ... امیرحسین اونقدر خوب بود که می تونستم قسم بخورم فرشته ای با تجسم مردانه است ... . اما یه چیز آزارم می داد ... تنش پر از زخم بود ... بالاخره یه روز تصمیم گرفتم و ازش سوال کردم ... باورم نمی شد چند ماه با چنین مردی زندگی کرده بودم ... . توی شانزده سالگی در جنگ، اسیر میشه ... به خاطر سرسختی، خیلی جلوی بعثی ها ایستاده بود و تمام اون زخم ها جای شلاق هایی بود که با کابل زده بودنش ... جای سوختگی ... و از همه عجیب تر زمانی بود که گفت؛ به خاطر سیلی های زیاد، از یه گوش هم ناشنواست ... و من اصلا متوجه نشده بودم ... . باورم نمی شد امیرحسین آرام و مهربان من، جنگجوی سرسختی بوده که در نوجوانی این همه شکنجه شده باشه ... و تنها دردش و لحظه سخت زندگیش، آزادیش باشه ... . زمانی که بعد از حدود ده سال اسارت، برمی گرده و می بینه رهبرش دیگه زنده نیست ... دردی که تحملش از اون همه شکنجه براش سخت تر بود ... وقتی این جملات رو می گفت، آرام آرام اشک می ریخت ... و این جلوه جدیدی بود که می دیدم ... جوان محکم، آرام، با محبت و سرسختی که بی پروا با اندوه سنگینی گریه می کرد ... . اگر معنای تحجر، مردی مثل امیرحسین بود؛ من عاشق تحجر شده بودم ... عاشق بوی باروت ... 🎁 🎁🎁 🎁🎁🎁 @shohada_vamahdawiat                  🏴🏴🏴🏴
🌺ابراهيـم هميشه به دوستانش ميگفٺ: قبل از اينڪه آدم محتاج به شما رو بياندازد و دستش را دراز ڪند. شما مشڪلش را بر طرف ڪنيد. 🌺او هريڪ‌ازرفقاڪه‌گرفتارے داشت، يا هر ڪسي را حدس ميزد مشڪل مالے داشته‌باشدڪمک‌ميڪرد.آن هم‌مخفیانه قبل از اينڪه طرف مقابل حرفے بزند. بعد ميگفٺ: من فعلا احتياجے ندارم. اين را هم به‌شماقرض ميدهم.هر وقٺ‌داشتي برگردان.اين‌پول‌قرض‌الحسنه‌اسٺ.ابراهيـم هيچ حسابے روي اين پول ها‌نمیکرد 🌺.او در اين ڪمڪ ها به آبروے افراد خيلےتوجه‌ميڪرد.هميشه طوری‌برخورد ميڪرد ڪه طرف‌مقابل‌شرمنده نشود. 📚سلام‌برابراهیم،جلدیڪ ╲\╭┓ ╭❤️🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  🏴🏴🏴🏴
عمرسعد به خيمه خود باز گشته است. در حالى كه خواب به چشم او نمى آيد. وجدانش با او سخن مى گويد: "تو مى خواهى با پسر پيامبر بجنگى؟ تو آب را بر روى فرزندان زهرا(س) بسته اى؟". به راستى، عمرسعد چه كند؟ عشق حكومت رى، لحظه اى او را رها نمى كند. سرانجام فكرى به ذهن او مى رسد: "خوب است نامه اى براى ابن زياد بنويسم". او قلم و كاغذ به دست مى گيرد و چنين مى نويسد: "شكر خدا كه آتش فتنه خاموش شد. حسين به من پيشنهاد داده است تا به او اجازه دهم به سوى مدينه برگردد. خير و صلاح امّت اسلامى هم در قبول پيشنهاد اوست". عمرسعد، نامه را به پيكى مى دهد تا هر چه سريع تر آن را به كوفه برساند. امروز پنج شنبه، نهم محرّم و روز تاسوعا است. خورشيد بالا آمده است. ابن زياد در اردوگاه كوفه در خيمه فرماندهى نشسته است. امروز نيز، هزاران نفر به سوى كربلا اعزام خواهند شد. دستور او اين است كه همه مردم بايد براى جنگ بيايند و اگر مردى در كوفه بماند، گردنش زده خواهد شد. فرستاده عمرسعد نزد ابن زياد مى آيد. ــ هان، از كربلا چه خبر آورده اى؟ ــ قربانت شوم، هر خبرى كه مى خواهيد داخل اين نامه است. ابن زياد نامه را مى گيرد و آن را باز كرده و مى خواند. نامه بوى صلح و آرامش مى دهد. او به فرماندهان خود مى گويد: "اين نامه مرد دل سوزى است. پيشنهاد او را قبول مى كنم". او تصميم مى گيرد نامه اى به يزيد بنويسد و اطّلاع دهد كه امام حسين(ع) حاضر است به مدينه برگردد. ريختن خون امام حسين()براى حكومت بنى اُميّه، بسيار گران تمام خواهد شد و موج نارضايتى مردم را در پى خواهد داشت. او در همين فكرهاست كه ناگهان صدايى به گوش او مى رسد: "اى ابن زياد، مبادا اين پيشنهاد را قبول كنى!". خدايا، اين كيست كه چنين گستاخانه نظر مى دهد؟ او شمر است كه فرياد بر آورده: "تو نبايد به حسين اجازه دهى به سوى مدينه برود. اگر او از محاصره نيروهاى تو خارج شود هرگز به او دست پيدا نخواهى كرد. بترس از روزى كه شيعيان او دورش را بگيرند و آشوبى بزرگ تر بر پا كنند". ابن زياد به فكر فرو مى رود. شايد حق با شمر باشد. او با خود مى گويد: "اگر امروز، امير كوفه هستم به خاطر جنگ با حسين است. وقتى كه حسين، مسلم را به كوفه فرستاد، يزيد هم مرا امير كوفه كرد تا قيام حسين را خاموش كنم". آرى، ابن زياد مى داند كه اگر بخواهد همچنان در مقام رياست بماند، بايد مأموريّت مهمّ خود را به خوبى انجام دهد. نقشه كشتن امام حسين(ع) در مدينه، با شكست روبرو شده و طرح ترور امام در مكّه نيز، موفق نبوده است. پس حال بايد فرصت را غنيمت شمرد. اين جاست كه ابن زياد رو به شمر مى كند و مى گويد: ــ آفرين! من هم با تو موافقم. اكنون كه حسين در دام ما گرفتار شده است نبايد رهايش كنيم. ــ اى امير! آيا اجازه مى دهى تا مطلبى را به شما بگويم كه هيچ كس از آن خبرى ندارد؟ ــ چه مطلبى؟ ــ خبرى از صحراى كربلا. ــ اى شمر! خبرت را زود بگو. ــ من تعدادى جاسوس را به كربلا فرستاده ام. آنها به من خبر داده اند كه عمرسعد شب ها با حسين ارتباط دارد و آنها با يكديگر سخن مى گويند. ابن زياد از شنيدن اين خبر آشفته مى شود و مى فهمد كه چرا عمرسعد اين قدر معطّل كرده و دستور آغاز جنگ را نداده است. ابن زياد رو به شمر مى كند و مى گويد: "اى شمر! ما بايد هر چه سريع تر جنگ با حسين را آغاز كنيم. تو به كربلا برو و نامه مرا به عمرسعد برسان. اگر ديدى كه او از جنگ با حسين شانه خالى مى كند بى درنگ گردن او را بزن و خودت فرماندهى نيروها را به عهده بگير و جنگ را آغاز كن". ابن زياد دستور مى دهد نامه مأموريّت شمر نوشته شود. شمر به عنوان جانشين عمرسعد به سوى كربلا مى رود. مايلى نامه ابن زياد به عمرسعد را برايت بخوانم: "اى عمرسعد، من تو را به كربلا نفرستادم تا از حسين دفاع كنى و اين قدر وقت را تلف كنى. بدون درنگ از حسين بخواه تا با يزيد بيعت كند و اگر قبول نكرد جنگ را شروع كن و حسين را به قتل برسان. فراموش نكن كه تو بايد بدن حسين را بعد از كشته شدنش، زير سمّ اسب ها قرار بدهى زيرا او ستم كارى بيش نيست". شمر يكى از فرماندهان عالى مقام ابن زياد بود و انتظار داشت كه ابن زياد او را به عنوان فرمانده كلّ سپاه كوفه انتخاب كند. به همين دليل، از روز سوم محرّم كه عمرسعد به عنوان فرمانده كل سپاه معيّن شد، به دنبال ضربه زدن به عمرسعد بود و سرانجام هم موفق شد. اكنون او فرمان قتل عمرسعد را نيز در دست دارد و او منتظر است كه عمرسعد فقط اندكى در جنگ با امام حسين(ع) معطّل كند، آن وقت با يك ضربه شمشير گردن او را بزند و خودش فرماندهى سپاه را به عهده بگيرد. آرى! شمر هم به عشق به دست آوردن فرماندهى كلّ سپاه، ابن زياد را از اجراى نقشه صلح عمرسعد منصرف كرد. البته فكر جايزه هاى بزرگ يزيد هم در اين ميان بى تأثير نبود. شمر مى خواست به عنوان سردار بزرگ د
تا به کی از تو و از فاصله‌ها باید گفت؟ کاسه‌ی صبر سرآمد، به کجا باید گفت؟ السلام عَلَى الْقَائِمِ الْمُنْتَظَرِ وَ الْعَدْلِ الْمُشْتَهَرِ ✨اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم✨ @shohada_vamahdawiat                  🏴🏴🏴🏴
؟؟ یعنے... وقتے گناه درِ قلبت را مےزند یاد نگاهش بیوفتے... و در رو باز نڪنے... یعنے مَحرَم اسرار قلبت آن اسرارے ڪه هیچڪس نميداند... بین خودت و خـدا و دوست شهیدت حين گشت زني در منطقه مرزي بعلت سانحه خودروي به درجه رفیع شهادت نائل گردید . @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ عوض خانه ی ماها به بیابان رفتی شدی از قوم، دل آزار... نوشتیم بیا درد دین نیست دگر... درد گرانی داریم دل سپردیم به اغیار نوشتیم بیا @shohada_vamahdawiat
💌 💗 🌼 این زمان، به سرعت گذشت ... با همه فراز و نشیب هاش ... دعواها و غر زدن های من ... آرامش و محبت امیرحسین ... زودتر از چیزی که فکر می کردم؛ این یک سال هم گذشت و امیرحسین فارغ التحصیل شد ... . اصلا خوشحال نبودم ... با هم رفتیم بیرون ... دلم طاقت نداشت ... گفتم: امیرحسین، زمان ازدواج ما داره تموم میشه اما من دلم می خواد تو اینجا بمونی و با هم زندگی مون رو ادامه بدیم ... . چند لحظه بهم نگاه کرد و یه بسته رو گذاشت جلوم ... گفت: دقیقا منم همین رو می خوام. بیا با هم بریم ایران. . پریدم توی حرفش ... در حالی که اشکم بند نمی اومد بهش گفتم: امیر حسین، تو یه نابغه ای ... اینجا دارن برات خودکشی می کنن ... پدر منم اینجا قدرت زیادی داره. می تونه برات یه کار عالی پیدا کنه. می تونه کاری کنه که خوشبخت ترین مرد اینجا بشی ... چشم هاش پر از اشک بود ... این همه راه رو نیومده بود که بمونه ... خیلی اصرار کرد ... به اسم خودش و من بلیط گرفته بود ... . روز پرواز خیلی توی فرودگاه منتظرم بود ... چشمش اطراف می دوید ... منم از دور فقط نگاهش می کردم ... . من توی یه قصر بزرگ شده بودم ... با ثروتی زندگی کرده بودم که هرگز نگران هیچ چیز نبودم ... صبحانه ام رو توی تختم می خوردم ... خدمتکار شخصی داشتم و ... . نمی تونستم این همه راه برم توی یه کشور دیگه که کشور من نبود ... نه زبان شون رو بلد بودم و نه جایگاه و موقعیت و ثروتی داشتم. نه مردمش رو می شناختم ... توی خونه ای که یک هزارم خونه من هم نبود ... فکر چنین زندگی ای هم برام وحشتناک بود ... . هواپیما پرید ... و من قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ... . 🎁 🎁🎁 🎁🎁🎁 @shohada_vamahdawiat                  🏴🏴🏴🏴
بی تو‌ بودن‌ دلگیر‌ترین‌ صفحه از‌ دفتر‌ عشق‌ است:)💔🌱 @shohada_vamahdawiat                  🏴🏴🏴🏴
نامه _شهدا ❇️❇️فراز کوتاهی از وصیتنامه شهید ۱۶ ساله بسیجی شهید سید مهدی ابراهیمی: حسین (ع) آموخت که «مرگ سیاه»، سرنوشت مردم زبونی است که به هر ننگی تن می‌دهند تا زنده بمانند. کسانی که جسارت آن را ندارند تا شهادت را انتخاب کنند و مرگ آنان را انتخاب خواهد کرد. پیامم به مردم این است که: ما تنها در جستجوی حقیقت تاریخ و واقعیت انسانیم و از دشمن طالب خاک نیستیم. ما طالب چیرگی حق بر باطل هستیم. ما طالب شکست سیاهی در فجر صادق و نور خداییم. ما را خاک دشمن، بهای جهاد نیست. ما را ظلمت و ذلت دشمن، نقطه‌ی انتقام نیست؛ که ما ـ منتقمان کربلاهای خونین زمانه ـ تا تحویل تمامی خاک خداوند به وارثان اصلی آن، یک لحظه از پای نمی‌نشینیم و از همان روزی که هر وجب از خاک اسیر ظالمان را آزاد می‌کنیم، گویی خیل وارثانی را به حق خویش رسانده‌ایم. خدایا، خداوندا! به محمد (صلی الله علیه و آله) بگو که پیروانش حماسه آفریدند و به علی (علیه السلام) بگو که شیعیانش قیامت به پا کردند و به حسین (ع) بگو که خونش هم‌چنان در رگ‌های‌مان می‌جوشد و از آن خون‌ها که در دشت کربلا ریخت، اکنون سرو‌ها روییده است و ظالمان سروها را بریدند؛ اما باز هم سروها روییدند. بگو که دست‌های عباس (ع) بر پیکرمان آویخته است. بگو که آن خون‌ها به جان‌مان ریخته و قاتلان هم‌چنان خون‌مان را می‌ریزند؛ اما باز هم لاله می‌روید. خدایا! چرا خون‌مان را می‌ریزند؟ مگر جُرم‌مان چیست؟ جز حٌب تو؟ از «هابیل» (ع) تا کنون همواره شهیدمان ساخته‌اند. قرن‌هاست که زنجیر بر پای‌مان، زندان‌ها مآوایمان و شکنجه همراه است. پای‌مان را شکستند تا نرویم. زبان‌مان را بُریدند تا نگوییم. خون‌مان را ریختند تا نباشیم. چرا اینان از انسان می‌هراسند؟ چرا از ایمان می‌ترسند؟ خدایا! تو خود می‌دانی که چه می‌کشیم. پنداری که چون شمع ذوب می‌شویم. آب می‌شویم و از مُردن نمی‌هراسیم؛ اما می‌ترسیم بعد از ما ایمان را سر بِبُرَند. خدایا! های و هوی حسین (ع) و های و هوی بهشت را می‌بینم. چه غوغایی است. فرشتگان ندا در داده‌اند که: هم‌رزمان «ابراهیم» (ع)، هم‌راهان «موسی» (ع)، هم‌دستان «عیسی» (ع)، هم‌کیشان «محمد» (ص)، هم‌پشتان «علی» (ع)، هم‌فکران «حسین» (ع)، هم‌گامان «خمینی» (س) از سنگر کربلا آمده‌اند. و اما شما خانواده‌ی گرامی! شاید وقتی این نوشته را می‌خوانید من در میان شما نباشم؛ ولی ای پدر گرامی! بدان که پیش جدمان حسین (ع) و رسول الله (ص) شرمنده نیستیم؛ زیرا راهی را رفتم که آنها رفته‌اند.💌 @shohada_vamahdawiat                  🏴🏴🏴🏴
‌🌷مهدی شناسی ۲۸۷🌷 🌹ﻭَ ﺣِﺰْﺑِﻪِ🌹 🔸زیارت جامعه کبیره🔸 🔷اهل بیت علیهم السلام ﺣﺰﺏ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺩﺍﺭ ﻭ ﺩﺳﺘﻪ‌ﯼ ﺧﺪﺍ و ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮﯼ‌ﻫﺎﯼ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻫﺮ که را ﻫﻢ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﺸﻨﺎﺳﯿﺪ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮﯼ ﻫﺎﯾﺶ ﺑﺸﻨﺎﺳﯿﺪ. 🔷 ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﻣﻮﺳﯽ ﺍﻟﺮﺿﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﺭﺋﻮﻑ ﺍﺳﺖ؟ ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺭﺋﻮﻑ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ. ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﻮﻣﻨﯿﻦ ﭼﻘﺪﺭ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ؟ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮐﺮﯾﻢ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ. 🔷ﺍﯾشان ﺣﺰﺏ و ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﺮ ﻭﯾﮋﮔﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ. ﺧﺪﺍ ﻏﺎﻟﺐ ﺍﺳﺖ.ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﻫﻢ ﻏﺎﻟﺐند «ﻓَﺈِﻥَّ ﺣِﺰْﺏَ ﺍﻟﻠَّـﻪِ ﻫُﻢُ ﺍﻟْﻐَﺎﻟِﺒُﻮﻥَ» (ﻣﺎﺋﺪﻩ/ 56) ﭼﻮﻥ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﺎﻡ‌ﻫﺎﯼ ﺧﺪﺍ ﻏﺎﻟﺐ ﺍﺳﺖ. 🔷ﺍﮔﺮ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﯽ ﯾﺎﺭ و ﻃﺮﻑ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﯽ، ﻃﺮﻑ ﺁﻥ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﻏﺎﻟﺐ ﺍﺳﺖ. ﺗﻮ ﻫﻢ ﻏﺎﻟﺐ ﻭ ﭘﯿﺮﻭﺯ ﻣﯽ‌ﺷﻮﯼ. ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺭﻓﺘﯽ ﺳﺮﺍﻍ ﺁﺩﻡ ﻭﺭﺷﮑﺴﺘﻪ ﻭ مغلوب،تو هم مغلوب میشوی. 🌹و عَیبَةِ عِلمِهِ🌹 🍃فرق است بین چوب و چراغ.به ﭼﻮﺏ ﻧﺎﺭ ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﭼﺮﺍﻍ ﻧﻮﺭ ﻣﯽ‌ﺩﻫﻨﺪ.ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﭼﻮﺏ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﺩ ﻧﻮﺭ ﺩﺍﺩ.ﭼﻮﺏ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﻧﺎﺭ ﻭ ﺳﻮﺧﺘﻦ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺭﺩ. ﺍﯾﻦ ﭼﺮﺍﻍ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻗﺎﺑﻠﯿﺖ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﻧﻮﺭ ﻭ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ ﻧﻮﺭ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ. 🍃 ﺁﺩﻡ‌ﻫﺎ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ طبق آیه ی:"ﻛَﺄَﻧَّﻬُﻢْ ﺧُﺸُﺐٌ"(ﻣﻨﺎﻓﻘﻮﻥ/ 4) ﻣﺜﻞ ﭼﻮﺏ ﻣﯽ‌ﻣﺎﻧﻨﺪ.ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ﻧﺎﺭ ﻭ ﺁﺗﺶ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ. ﻭﻟﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ‌ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﭼﺮﺍﻍ ﻣﯽ‌ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ﻧﻮﺭ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ. 🍃ﻧﻮﺭ ﭼﯿﺴﺖ؟ ﻋﻠﻢ ﺍﺳﺖ."ﺃَﻟْﻌِﻠْﻢُ ﻧُﻮﺭٌ")ﻣﺼﺒﺎﺡ ﺍﻟﺸﺮﻳﻌﺔ، ﺹ 16) ﻭ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﭼﻮﻥ ﻣﺼﺎﺑﯿﺢ و ﭼﺮﺍﻍ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ آن ها ﻧﻮﺭ ﺩﺍﻧﺶ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﯽ‌ﺷﻮﻧﺪ:" ﻋَﻴْﺒَﺔِ ﻋِﻠْﻤِﻪِ" ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺰﺍﻧﻪ و ﮔﻨﺠﯿﻨﻪ و ﺟﺎﯾﮕﺎﻩ و ﻣﺨﺰﻥ ﻋﻠﻢ ﺍﻟﻬﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ. 🍃ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻋﻠﻤﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍیشان ﮐﺮﺍﻣﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﻮﻣﻨﯿﻦ ﺑﺎ ﺟﺮﺋﺖ ﻣﯽ‌ﮔﻔﺖ و ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺮﺋﺖ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﺪ: "ﺳَﻠُﻮﻧﯽ ﻗَﺒﻞَ ﺍَﻥ ﺗَﻔﻘِﺪُﻭﻧِﯽ"(ﻧﻬﺞ ﺍﻟﺒﻼ‌ﻏﻪ،ﺧﻄﺒﻪ 189) ﻫﺮ ﭼﻪ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﭙﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﻫﯿﺪ.ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﯾﺪ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﭘﺎﺳﺨﮕﻮﯼ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺷﺪ. ☘❤️🌻❤️☘🌻❤️☘ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💌 💗 🌼 برگشتم خونه ... اوایل تمام روز رو توی تخت می خوابیدم ... حس بیرون رفتن نداشتم ... همه نگرانم بودن ... با همه قطع ارتباط کردم ... حتی دلم نمی خواست مندلی رو ببینم ... . مهمانی ها و لباس های مارکدار به نظرم زشت شده بودن ... دلم برای امیرحسین تنگ شده بود ... یادگاری هاش رو بغل می کردم و گریه می کردم ... خودم رو لعنت می کردم که چرا اون روز باهاش نرفتم ... . چند ماه طول کشید ... کم کم آروم تر شدم ... به خودم می گفتم فراموش می کنی اما فایده ای نداشت ... مندلی به پدرم گفته بود که من ضربه روحی خوردم و اونم توی مهمانی ها، من رو به پسرهای مختلفی معرفی می کرد ... همه شون شبیه مدل ها، زشت بودن ... دلم برای امیرحسین گندم گون و لاغر خودم تنگ شده بود ... هر چند دیگه امیرحسین من نبود ... . بالاخره یک روز تصمیم رو گرفتم ... امیرحسین از اول هم مال من بود ... اگر بی خیال اونجا می موندم ممکن بود توی ایران با دختر دیگه ای ازدواج کنه ... . از سفارت ایران خواستم برام دنبال آدرس امیرحسین توی ایران بگرده ... خودم هم شروع به مطالعه درباره اسلام کردم ... امیرحسین من مسلمان بود و از من می خواست مسلمان بشم ... . 🎁 🎁🎁 🎁🎁🎁 @shohada_vamahdawiat                  🏴🏴🏴🏴
💔 این ترک خورده دلم وحشت آن را دارد که بمیرد و نبیند پسر زهرا را ... @shohada_vamahdawiat                  🏴🏴🏴🏴
┄┅─✵💝✵─┅┄ با نام و یاد خدا میتوان بهترین روز را برای خود رقم زد... پس با عشق وایمان قلبی بگویی خدایا به امید تو💚 ❌نه به امیدخلق تو 💖🌹🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
Haftegi14001006[01].mp3
8.66M
🎙اسباب مرگ تو مهیا کردنش سخت است (روضه) 🔺بانوای: حاج میثم مطیعی @shohada_vamahdawiat                  🏴🏴🏴🏴
عصر روز تاسوعاست. هواى بسيار گرم اين بيابان همه را به ستوه آورده است. عمرسعد با عدّه اى از ياران خود به سوى فرات حركت مى كند. او مى خواهد در آب فرات آب تنى كند. به به، چه آب خنك و با صفايى! صداى خنده و قهقهه بلند است. واى بر تو! آب را بر كودكان حسين بسته اى و خودت در آن لذت مى برى. در اين هنگام سوارى از راه مى رسد. گويى از راهى دور آمده است. ــ من بايد همين حالا عمرسعد را ببينم. ــ فرمانده آب تنى مى كند، بايد صبر كنى. ــ من از كوفه مى آيم و خبر مهمّى براى او دارم. به عمرسعد خبر مى دهند و او اجازه مى دهد تا آن مرد نزدش برود. عمرسعد او را شناخت زيرا پول زيادى به او داده است تا خبرهاى مهم اردوگاه ابن زياد را براى او بياورد. ــ اى عمرسعد! به هوش باش! شمر در راه است و مى خواهد گردن تو را بزند. ــ آخر مگر من چه كرده ام؟ ــ خبر ملاقات تو با حسين به گوش ابن زياد رسيده و او خيلى خشمگين شده و به شمر دستور داده است تا به كربلا بيايد. تو بايد خيلى زود جنگ با حسين را آغاز كنى و اگر بخواهى لحظه اى ترديد كنى شمر از راه خواهد رسيد و گردن تو را خواهد زد. عمرسعد به فكر فرو مى رود. وقتى ابن زياد به او پيشنهاد كرد كه به كربلا برود، به او جايزه و پول فراوان داد و احترام زيادى براى او قائل بود. او به اين خيال به كربلا آمد تا كارى كند كه جنگ برپا نشود و توانسته بود از روز سوم محرّم تا به امروز شروع جنگ را عقب بياندازد، امّا اكنون اگر بخواهد به صلح بينديشد جانش در خطر است. او فرصتى ندارد و شمر به زودى از راه مى رسد. عمرسعد از فرات بيرون آمد. لباس خود را پوشيد و پس از ورود به خيمه فرماندهى، دستور داد تا شيپور جنگ زده شود. نگاه كن! همه سپاه كوفه به تكاپو افتادند. چه غوغايى بر پا شده است! همه سربازان خوشحال اند كه سرانجام دستور حمله صادر شده است. زيرا آنها هفت روز است كه در اين بيابان معطل اند. عمرسعد زره بر تن كرده و شمشير در دست مى گيرد. شمر اين راه را به اين اميد طى مى كند كه گردن عمرسعد را بزند و خود فرمانده بيش از سى و سه هزار سرباز شود. شمر با خود فكر مى كند كه اگر او فرمانده سپاه كوفه بشود، يزيد جايزه بزرگى به او خواهد داد. شمر كيسه هاى طلا را در دست خود احساس مى كند و شايد هم به فكر حكومت منطقه مركزى ايران است. بعيد نيست كه اگر او عمرسعد را از ميان بردارد، ابن زياد او را امير رى كند، امّا شمر خبر ندارد كه عمرسعد از همه جريان با خبر شده است و نمى گذارد در اين عرصه رقابت، بازنده شود. شمر به كربلا مى رسد و مى بيند كه سپاه كوفه آماده حمله است. او نزد عمرسعد مى آيد. عمرسعد را مى بيند كه لباس رزم پوشيده و شمشير در دست گرفته است. به او مى گويد: "اى عمرسعد، نامه اى از طرف ابن زياد برايت آورده ام". عمرسعد نامه را مى گيرد و خود را به بى خبرى مى زند و خيلى عادى شروع به خواندن آن مى كند. صداى قهقهه عمرسعد بلند مى شود: "آمده اى تا فرمانده كل قوّا شوى، مگر من مرده ام؟! نه، اين خيال ها را از سرت بيرون كن. من خودم كار حسين را تمام مى كنم". شمر كه احساس مى كند بازى را باخته است، سرش را پايين مى اندازد. عمرسعد خيلى زيرك است و مى داند كه شمر تشنه قدرت و رياست است و اگر او را به حال خود رها كند، مايه درد سر خواهد شد. بدين ترتيب تصميم مى گيرد كه از راه رفاقت كارى كند تا هم از شرّ او راحت شود و هم از او استفاده كند. ــ اى شمر! من تو را فرمانده نيروهاى پياده مى كنم. هر چه سريع تر برو و نيروهايت را آماده كن. ــ چشم، قربان! بدين ترتيب، عمرسعد براى رسيدن به اهداف خود بزرگ ترين رقيب خود را اين گونه به خدمت مى گيرد. سپاه كوفه سراسر جوش و خروش است. همه آماده اند تا به سوى امام حسين()حمله كنند. سواره نظام، پياده نظام، تيراندازها و نيزه دارها همه آماده و مرتّب ايستاده اند. عمرسعد با تشريفات خاصّى در جلوى سپاه قرار مى گيرد. آنجا را نگاه كن! امروز او فرمانده بيش از سى و سه هزار نيرو است. همه منتظر دستور او هستند. آيا شما مى دانيد عمرسعد چگونه دستور حمله را مى دهد؟ اين صداى عمرسعد است كه مى شنوى: "اى لشكر خدا، پيش به سوى بهشت"! درست شنيديد! اين صداى اوست: "اگر در اين جنگ كشته شويد شما شهيد هستيد و به بهشت مى رويد. شما سربازانى هستيد كه در راه خدا مبارزه مى كنيد. حسين از دين خدا خارج شده و مى خواهد در امّت اسلامى اختلاف بيندازد. شما براى حفظ و بقاى اسلام شمشير مى زنيد". همسفرم! مظلوميّت امام حسين(ع) فقط در تشنگى و كشته شدنش نيست. يكى ديگر از مظلوميّت هاى او اين است كه دشمنان براى رسيدن به بهشت، با او جنگيدند. براى اين مصيبت نيز، بايد اشك ماتم ريخت كه امام حسين(ع) را به عنوان دشمن خدا معرّفى كردند. تبليغات عمرسعد كارى كرد كه مردم نادان و بىوفاى كوفه، باور كردند كه امام حسين(ع) از دين خ