eitaa logo
شهداءومهدویت
7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
31 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 🕊ازبس که کريمی تو هردم به تو مينازم 🕊ردّم مکن ای آقا من عاشق پروازم 🕊پروازحقيقی هست ذکر و دم يامهدی (عج) 🕊عشق است همين جمله دور ازهمه بامهدی (عج) @shohada_vamahdawiat
﷽ هشتمین روز مهرماه با بچه های معاونت عملیات سپاه راهی منطقه شدیم. در .راه در مقر سپاه همدان توقف کوتاهی کردیم موقع اذان ظهر بود. برادر بروجردی،که به همراه نیروهای سپاه راهی منطقه .بود را در همان مکان ماقات کردیم ابراهیم مشــغول گفتــن اذان بود. بچه ها برای نماز آماده می شــدند. حالت معنــوی عجیبی در بچه ها ایجاد شــد. محمد بروجردی گفــت: امیرآقا، این !ابراهیم بچه کجاست؟ .گفتم: بچه محل خودمونه، سمت هفده شهریور و میدان خراسان بــرادر بروجردی ادامــه داد: عجب صدایــی داره. یکی دو بــار تو منطقه .دیدمش، جوان پر دل وجرأتیه .بعد ادامه داد: اگه تونستی بیارش پیش خودمون کرمانشاه نماز جماعت برگزار شد و حرکت کردیم. بار دوم بود که به سرپل ذهاب .می آمدیم اصغــر وصالی نیروها را آرایش داده بود. بعــد از آن منطقه به یک ثبات و .پایداری رسید .اصغر از فرماندهان بسیار شجاع و دلاور بود. ابراهیم بسیار به او عاقه داشت :او همیشه می گفت چریکی بــه شــجاعت و دلاوری ومدیریــت اصغر ندیــده ام. اصغر حتی همسرش را به جبهه آورده و با اتومبیل پیکان خودش که شبیه انبار مهماته، به .همه جبهه ها سر می زنه .اصغر هم، چنین حالتی نسبت به ابراهیم داشت یکبار که قصد شناسایی و انجام عملیات داشت به ابراهیم گفت: آماده باش .برویم شناسایی .اصغر وقتی از شناسایی برگشت. گفت: من قبل از انقاب در لبنان جنگیده ام کل درگیری های سال۵۸ کردســتان را در منطقه بودم، اما این جوان با اینکه هیچکدام از دوره های نظامی را ندیده، هم بســیار ورزیده اســت هم مســائل .نظامی را خیلی خوب می فهمد .برای همین در طراحی عملیات ها از ابراهیم کمک می گرفت آن ها در یکی از حمات، بدون دادن تلفات هشت دستگاه تانک دشمن را .منهدم کردند و تعدادی از نیروهای دشمن را اسیر گرفتند اصغر وصالی یکی از ساختمان های پادگان ابوذر را برای نیروهای داوطلب و رزمنده آماده کرد و با ثبت نام و مشخصات افراد و تقسیم آن ها، نظم خاصی .در شهر ایجاد کرد وقتی شهر کمی آرامش پیدا کرد، ابراهیم به همراه دیگر رزمنده ها ورزش .باستانی را بر پا کرد هر روز صبح ابراهیم با یک قابلمه ضرب می گرفت و با صدای گرمِ خودش .می خواند اصغر هم میاندار ورزش شده بود، اسلحه ژ۳ هم شده بود میل! با پوکه توپ .وتعدادی دیگر از ساح ها ، وسایل ورزشی را درست کرده بودند یکــی از فرماندهــان می گفت: آن روزها خیلی از مردم که در شــهر مانده بودند و پرستاران بیمارستان و بچه های رزمنده، صبح ها به محل ورزش باستانی می آمدند .ابراهیم با آن صدای رسا می خواند و اصغر هم میاندار ورزش بود به ایــن ترتیب آن ها روح زندگــی و امید را ایجاد می کردند. راســتی که .ابراهیم انسان عجیبی بود 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @shohada_vamahdawiat                      
✅یک روز می‌فهمیم زندگی دنیا اصلا زندگی نبوده! ✍ «يَقُولُ يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِي» انسان می‌گوید: ای کاش برای زندگی‌ام چیزی پیش فرستاده بودم! انسان وقتی وارد صحرای قیامت و عالم آخرت می‌شود تازه می‌فهمد که زندگی‌اش آن است و این که در دنیا بوده اصلا زندگی نبوده بلکه جلسه‌ی امتحان بوده. درست مثل یک دانشجو که ساعتی در جلسه‌ی امتحان است و آن امتحان، سرنوشتش را در همه‌ی عمر و برای ده‌ها سال تعیین می‌کند. در این‌جا تعبیر قرآن تعبیر عجیبی است، کأنه می‌خواهد بگوید قبل از این‌جا اصلا زندگی نبود. «يَقُولُ يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِي» ای کاش برای زندگی‌ام چیزی پیش فرستاده بودم. 👤 @shohada_vamahdawiat                      
واااااااااای چه کانالیه این کانال😊🌻 خدائی نیای ضرر کردی😔😊 از گرفته تا کلا برای خودش باشی و نیای تو این کانال☺️ از محالاته😊 eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c امام رضائی ها کجائید📣📣📣📣📣
📌 ماجرای بهترین نماز حاج قاسم ✍ابراهیم شهریاری، فرمانده گردان ۴۲۵ حضرت علی اکبر(ع) و همرزم شهید سلیمانی: اهمیت دادن به واجبات که یکی از اصل‌هایش بود. روزی به همراه همسرشان در مسیر قنات ملک بودیم. ظهر شد و اذان گفتند. گفت همان جا کنار بزنیم. گفتم اینجا بیابان است. خطر دارد. حاجی گفت: چه خطری؟ و کنار جاده سجاده را پهن کرد و همان جا نماز خود را به جا آورد. بعد از اتمام نماز و پوشیدن کفش‌هایش نزدیک تر شدم تا دستش را به نشانه مصافحه بفشارم. بعد از مصافحه، دستش را تکان داد و گفت: «ابراهیم! این نماز و آن نمازی که در کاخ کرملین خواندم یکی از بهترین نمازهایی بود که در طول عمرم خواندم.» ➥ @shohada_vamahdawiat
9.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌠☫﷽☫🌠 ⭕️هر موقع دلگیر بودید و‌ غم دنیا به دلتون سنگینی کرد، این صوت ملکوتی رو گوش کنید... 🦋🔷🦋 @shohada_vamahdawiat                      
10.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 💢غیرت_دینی و غیرت ملی شهدا و خانواده‌هایشان باعث حفظ این آب و خاک و امنیت و سربلندی ماست.!! 💢 لـازمه‌ی غیرت‌ورزی عقلانیت است دشمن هم‌زمان با غیرت دینی، به غیرت ملی و غیرت ناموسی نیز حمله میکند 🍃 @shohada_vamahdawiat                  
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🌴 🌴 🌴 ﷽ آرى، همواره شهادت، بزرگترين آرزوى مسلم بوده است. همسفر خوبم! مسلم مى توانست به وسيله سازش با ابن زياد، جان خود را نجات دهد. امّا ديدى كه چگونه در مقابل ابن زياد از امام حسين(ع) دفاع كرد و لحظه اى كوتاه نيامد. چرا مسلم اين طرف و آن طرف را نگاه مى كند؟ او به دنبال كسى مى گردد تا به او وصيّت هاى خود را بگويد. مسلم چه كسى را انتخاب مى كند؟ اينان كه گرد ابن زياد جمع شده اند، همه نامردان اين شهر هستند. در اين ميان نگاهش به آشنايى مى افتد، او را صدا مى زند و به گوشه اى مى رود و وصيّت هاى خود را به او مى گويد. فكر مى كنى وصيّت مسلم چيست؟ من در شهر كوفه هفتصد درهم قرض دارم، دلم مى خواهد اين لباس جنگى مرا بفروشى و قرض مرا بدهى، همچنين بعد از كشته شدنم، بدن مرا به خاك بسپارى و شخصى را هم به سوى امام حسين(ع)بفرستى كه او را از آمدن به كوفه منصرف كند. بعد از اين كه سخن مسلم تمام مى شود، آن شخص به نزد ابن زياد مى آيد و تمام وصيّت هاى مسلم را به او مى گويد. ابن زياد رو به او مى كند و مى گويد: "مسلم تو را محرم راز دانست و تو راز او را فاش ساختى، قرض مسلم را ادا كن! امّا با پيكر او هر چه بخواهم، مى كنم و امّا درباره حسين، اگر او به سوى ما نيايد ما هم كارى با او نداريم". ابن زياد دستور داد تا مسلم را بالاى قصر ببرند. <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>
💚 مرجع تقلید عشق... 🔶در عالم عشق، باید اهل تقلید بود. اجتهاد در این عالم، ممنوع است. هر کسی جز خود شما اگر مدّعی اجتهاد بود؛باید بداند که در عشق، ره به سوی کفر پیموده است. 🔶ما اهل عبادت آفریده شده‌ایم امّا طرز عبادت را باید از شما یاد بگیریم. حکم عالم عشق هم این چنین است. ما اهل عشق ورزی آفریده شده‌ایم امّا راه عشق‌بازی را باید از شما یاد بگیریم. 🔶شما مرجع تقلید عشقید از اوّل دنیا تا آخرش.چه خوب است مراجع تقلید عشق‌بازی خودشان همان‌هایی هستند که باید بدانها عشق بورزیم. 🔶در میان مراجع تقلید عشق یک زن وجود دارد که مادر شماست. تو خودت در عشق‌ورزی از مادرت تقلید می‌کنی. 🔶کسی اگر از شما تقلید نکرد خدا عشق‌بازی‌اش را قبول نمی‌کند. اگر یک لحظه از عمرش هم باقی باشد باید از همۀ عشق‌بازی‌هایش توبه کند و در همان یک لحظه به رسم شما عشق‌بازی کند. ❓اصلاً مگر کسی جز شما معنای عشق را می‌فهمد،تا بخواهد در عشق بازی اجتهاد کند؟ 🔶عشق جز آن که شما می‌گویید، هوا و هوسی بیش نیست. 💚آقا! می‌خواهم از هر چه هوا و هوس است بگریزم ؛در پناه عشقی که شما یادم می‌دهید آرام بگیرم. 🌙 @shohada_vamahdawiat                  
ازبین ڪُلِ خلق ٺورادوسٺ دارمٺ حُبي لَکَ الْهَوا بِاَبي اَنْتَ یا مهدی💖 @shohada_vamahdawiat
﷽ امام صادق می فرماید: هرکار نیکی که بنده ای انجام می دهد در قرآن !ثوابی برای آن مشخص است؛ مگر نماز شب :زیرا آنقدر پر اهمیت است که خداوند ثواب آن را معلوم نکرده و فرموده پهلویشان از بسترها جدا می شود و هیچکس نمی داند به پاداش آنچه کرده اند« چه چیزی برای آن ها ذخیره کرده ام همان دوران کوتاه ســرپل ذهاب، ابراهیم معمولاً یکی دو ســاعت مانده به اذان صبح بیدار می شــد و به قصد ســر زدن به بچه ها از محل استراحت دور .می شد اما من شــک نداشتم که از بیداری ســحر لذت می برد و مشغول نماز شب .می شود یکبار ابراهیم را دیدم. یک ساعت مانده به اذان صبح، به سختی ظرف آب .تهیه کرد و برای غسل و نماز شب از آن استفاده نمود دوازدهم مهر ۱۳۵۹ است. دو روز بود که ابراهیم مفقود شده! برای گرفتن .خبر به ستاد اسرای جنگی رفتم اما بی فایده بود تا نیمه های شب بیدار و خیلی ناراحت بودم. من ازصمیمی ترین دوستم هیچ .خبری نداشتم بعــد از نماز صبح آمدم داخل محوطه. ســکوت عجیبــی در پادگان ابوذر .حکم فرما بود روی خاک های محوطه نشستم. تمام خاطراتی که با ابراهیم داشتم در ذهنم .مرور می شد هوا هنوز روشن نشده بود. با صدایی درب پادگان باز شد و چند نفری وارد .شدند ناخــودآگاه به درب پادگان نگاه کردم. تــوی گرگ و میش هوا به چهره .آن ها خیره شدم یکدفعــه از جــا پریدم! خودش بود، یکــی از آن ها ابراهیم بــود. دویدم و .لحظاتی بعد در آغوش هم بودیم .خوشــحالی آن لحظه قابل وصف نبود. ساعتی بعد در جمع بچه ها نشستیم :ابراهیم ماجرای این سه روز را تعریف می کرد .با یک نفربر رفته بودیم جلو، نمی دانستیم عراقی ها تا کجا آمده اند کنار یک تپه محاصره شــدیم، نزدیک به یکصد عراقــی از بالای تپه و از .داخل دشت شلیک می کردند .ما پنج نفرهم درکنار تپه در چاله ای سنگر گرفتیم و شلیک می کردیم .تا غروب مقاومت کردیم، با تاریک شدن هوا عراقی ها عقب نشینی کردند .دو نفر از همراهان ما که راه را بلد بودند شهید شدند از سنگر بیرون آمدیم، کسی آن اطراف نبود. به پشت تپه و میان درخت ها .رفتیم در آنجا پیکر شهدا را مخفی کردیم. خسته و گرسنه بودیم. از مسیر غروب .آفتاب قبله را حدس زدم و نماز را خواندیم بعد از نماز به دوســتانم گفتم: برای رفع این گرفتاری ها با دقت تســبیحات .حضرت زهرا۳را بگوئید بعد ادامه دادم: این تسبیحات را پیامبر، زمانی به دخترشان تعلیم فرمودند که .ایشان گرفتار مشکات و سختی های بسیار بودند بعد از تسبیحات به سنگر قبلی برگشتیم. خبری از عراقی ها نبود. مهمات ما .هم کم بود یکدفعــه در کنــار تپه چندین جنــازه عراقی را دیدم. اســلحه و خشــاب و نارنجک هــای آن ها را برداشــتیم. مقداری آذوقه هم پیــدا کردیم و آماده حرکت شدیم. اما به کدام سمت!؟ هوا تاریک و در اطراف ما دشــتی صاف بود. تســبیحی در دست داشتم و مرتب ذکر می گفتم. در میان دشــمن، خستگی، شب تاریک و… اما آرامش !عجیبی داشتیم نیمه های شب در میان دشت یک جاده خاکی پیدا کردیم. مسیر آن را ادامه .دادیم .به یک منطقه نظامی رسیدیم که دستگاه رادار در داخل آن قرار داشت چندین نگهبان هم در اطراف آن بودند. سنگرهائی هم در داخل مقر دیده .می شد ما نمی دانســتیم در کجا هســتیم. هیــچ امیدی هم به زنــده ماندن خودمان !نداشتیم، برای همین تصمیم عجیبی گرفتیم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @shohada_vamahdawiat