eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من اگه مسئول مملکت بودم هر روز صبح این کلیپ رو می‌دیدم و بعد میرفتم سرکار @shohada_vamahdawiat                      
شهید"حسین عبدالهی" شهیدی که در نوجوانی مسیر حق را شناخت 📌شهید حسین عبدالهی فرزند سیف اله در سال ۱۳۴۵ در شهر مقدس قم چشم به جهان گشود. 🔸وقتی جنگ شروع شد حسین نیز مانند بسیاری دیگر از جوانان این آب و خاک که دلشان برای عظمت و اعتلای اسلام و میهن اسلامی می تپید از طریق بسیج وارد جبهه های نبرد حق علیه باطل گردید. 🔹سن او کم بود که به جبهه رفت و در سمت تخریبچی با دیگر رزمندگان اسلام به نبرد و جنگ با دشمن متجاوز بعثی پرداخت. در عملیات های والفجر مقدماتی و والفجر ۱ و ۳ شرکت داشت . ▪️سرانجام در ۱۴ آبان۱۳۶۲ در عملیات والفجر ۴ بر اثر اصابت ترکش نارنجک به سینه و قلب پاکش شربت شیرین شهادت را نوشید. 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥فتنه‌های قبل از ظهور و اهمیت دعا کردن ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ @shohada_vamahdawiat                      
🔷 امام حسين عليه السلام : 🔶 هر كس دوست دارد مرگش به تأخير افتد و روزى اش افزايش يابد ، صله رحم به جاى آورَد. 🔷 مَن سَرَّهُ أن يُنسَأ في أجَلِهِ ، و يُزادَ في رِزقِهِ ، فَلْيَصِلْ رَحِمَهُ . 📚 بحار الأنوار : 74/91/15 @shohada_vamahdawiat                      
﷽❣ ❣﷽ به نگاهی دل بیمار مرا درمان کن رحم آخر به من بی‌سر وبی‌سامان کن من اسیر شب ظلمانی هجران توام طاقتم رفت، رهایم ز غم هجران کن دم صبح است بیا موعد دیدار رسید جرعه ای شادی و لبخند مرا مهمان کن ز کنار من دلباخته یک دم بگذر روی بنما و بنای غم دل ویران کن 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
شهید احمد قیصر اولین شهید عملیات استشهادی حزب الله 📌شهید احمد قصیر سال ۱۳۴۳ شمسی -۱۹۶۴ میلادی- در روستای «دیرقانون النهر» از توابع شهر صور لبنان به دنیا آمد و با انجام موفق‌ترین عملیات شهادت‌طلبانه تاریخ مبارزه با رژیم صهیونیستی نام خود را جاودانه کرد. 🔸 «احمد جعفر قصیر» در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد، از همان ابتدای کودکی کشش زیادی به مسائل مذهبی داشت.حزب‌الله لبنان در آن سال‌ها در ابتدای تأسیس و شکل‌گیری قرار داشت و نظام عضوگیری مشخصی برای آن تعریف نشده بود. 🔹شهید احمد قصیر پس از عضویت در حزب‌الله لبنان و در عملیاتی استشهادی با خودرو پژو سفیدرنگ پر شده از مواد منفجره به یکی از ساختمان‌های ارتش اشغالگر قدس حمله کرد. ▪️ این عملیات در پی حمله رژیم صهیونیستی به جنوب لبنان طی جنگ ۱۹۸۲ لبنان و در ۲۰ آبان ۱۳۶۱ (یازدهم نوامبر ۱۹۸۲) صورت گرفت. در این عملیات استشهادی ۷۱ افسر و سرباز اسرائیلی و مأمور شاباک به همراه ۱۴ تا ۲۷ زندانی فلسطینی و لبنانی که در ساختمان نگهداری می‌شدند، به هلاکت رسیدند. همچنین ۲۷ اسرائیلی دیگر در این حمله مجروح شدند. ▫️روز این عملیات، از سوی سید حسن نصرالله، دبیرکل حزب‌الله لبنان روز «شهید» نام‌گذاری شده‌است و به شهید احمد القصیر که تنها ۱۹ سال داشت نیز لقب «امیر الاستشهادیون» (امیر شهادت‌طلبان) داده شده‌است.  @shohada_vamahdawiat                      
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت دوازدهم ✨باید خود را به محله رُصافه می رساند. ظهر شده بود. از هزارجا، صدای اذان شنیده می شد. کنار نهر وضو گرفت. با فاصله کمی، زنان، رخت می شستند و روی بندهایی که به هر چیزی بسته شده بود پهن می کردند. گرسنه اش بود. مدت ها بود غذای درست و حسابی نخورده بود. از بس نان خشک و کشک و پیاز خورده بود، احساس می کرد دل و روده اش خشکیده و در هم پیچیده است. با تشتی مسی به اسبش آب داد. اسب را جلوی چشم به تیر سایه بانی بست و در نماز جماعتی که زیر چادری برپا شده بود شرکت کرد. از راسته میوه فروشان که می گذشت، خربزه ای دیگر و چند انبه و یک نارگیل بزرگ خرید. توی دستمالی بست و کنار آفتابه جا داد. از دست فروشی که لباس هایی را روی بندی آویزان کرده بود و کنارش چرت می زد، پیراهنی سفید خرید و زیر قبای کهنه اش پوشید. کنار دیگی آش، پیرمردی روی چارپایه بلندی نشسته بود و افسانه رستم و اسفندیار را برای جمعی که هر کدام کاسه ای آش در دست داشتند، نقالی می کرد. دعبل لختی پا سست کرد و گوش داد. جلوی دروازه،بر دامنه خندقی عظیم،صدها کارگر مثل مور و ملخ ریخته بودند و خشت می زدند و در آفتاب می چیدند تا بخشکد. ردیفی از گاری ها در انتهای خط جاده، صف کشیده بودند و خشت های آماده را بارگیری می کردند و به داخل شهر می بردند. بر فراز دروازه و برج و باروها، سربازان دیده می شدند. شرطه ها همه جا بودند. جمعیت در هم وول می خوردند. بازار خرید و فروش گرم بود. هر گوشه، بسته های بزرگ طناب پیچ شده، روی هم چیده شده بود. بیرون حصار، شبیه یک بندرگاه بزرگ بود. فقط دریا و کشتی نداشت. از دروازه اول گذشت و چند متر جلوتر به دروازه دوم رسید که آن هم حصار جداگانه ای داشت. بین دو حصار، کوچه ای بود که سربازان در آن تردد می کردند. کنار دروازه دوم، بارش را تفتیش کردند. کتاب ها و دفترهایش را که دیدند، نام و کارش را پرسیدند. خود را شاگرد شاعر دربار، صریع الغوانی، مسلم بن ولید معرفی کرد. _جثه ات به رستم می ماند. با این یال و کوپال به دنبال شعر و شاعری رفته ای؟ _چاره چیست؟ امروزه نان در شعر است. شاعر، مکارمی را به ناف اشراف و درباریان فاسد می بندد که آنها در خواب هم نمی دیده اند. در عوض سکه های طلا می گیرد. هیچ دروغی را چنین به طلا نمی خرند. بگذریم که گاهی قطعه ای شعر شایسته، مانند عصای موسی از منجیق و گرز هم کوبنده تر است و بساط سحر و جادوی فرعونیان را فرو می بلعد. ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e5
🌼پنج شنبه است و ياد درگذشتگان ✍اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ شاخه گلی بفرستيم برای تموم اونهايی كه در بين ما نيستند و جاشون بين ما خالیه شاخه گلی به زيبايی يك فاتحه و صلوات.... 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
. 💠سه چشمی که در قیامت گریان نخواهد بود.... eitaa.com/joinchat/1350369280Cba31a11fa4 🌱شهیدحسینی: بیت المال مال البیت نیست!!! ‌➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📌روزهای قمر در عقرب دی و بهمن eitaa.com/joinchat/3681681410C3e9cfb4859 📌گیف یلدایی eitaa.com/joinchat/2560098398Cacc4602d2d 📌راهکار آیت_الله_بهجت برای کسانی که علاقه به خواندن قرآن ندارند... eitaa.com/joinchat/711917615C57c733ee60 📌کانال حضرت علی «"صوت دلنشین نهج البلاغه "» شرح روزی یک حکمت" عاااالیه eitaa.com/joinchat/2855665682Cc04673bf9f 📌بدون سانسور و خجالت (ازدواج وزناشویی) انگیزشی eitaa.com/joinchat/3560439879C0e9ded2d08 📌ذکرهای ‌گره گشا تعبیر خواب eitaa.com/joinchat/1562050661Ca783c7a21d 📌تـِم ایتـا وَ تـِم مناسبتـی eitaa.com/joinchat/1495728544Cfc5c84405c 📌روانشناسی کودک و نوجوان eitaa.com/joinchat/1433141407C779b5a6099 📌غذاهای فوری و سه سوته eitaa.com/joinchat/969867344C9d4c0c0809 📌انواع شیرینی ودسرهای یلدایی eitaa.com/joinchat/2559836309C06c85bb166 📌ادعیه عارفانه و اذکار (بسیار تاثــــیرگذار) و نمازهای مستحبی حاجت داری بیا eitaa.com/joinchat/3061055870C0c0fe96038 📌عـاقـبت شـوخی بـا نـامـحرم!! eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59 📌کبوتری که با دیدن پیکر شهید جان داد eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f 📌آیه‌ای که باخواندن آن تمام طلسمات زندگیتون از بین میره! eitaa.com/joinchat/2994601997C52c0bdbc8a 📌تلنــــــگر مــذهبـــی eitaa.com/joinchat/1740898305C1b457154a7 📌جهان پس از مرگ" تجربه مرگ" بسیار زیبا و موثر گذارعااااالی eitaa.com/joinchat/787349625Cc690d32308 📌مسائل شـرعی و زناشویی(احکام اتـاق خـواب) گروه «پرسش و پاسخ» بانوان eitaa.com/joinchat/2371223552Ca5be77fd53 ‌➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ من یه باغدار هستم که زیتون و روغن زیتون اصل طارم رو بدن واسطه میفروشم. خوشحال میشم به کانال تولید و پخش خانواده سید بپیوندید و کسب و کار خانواده مارو حمایت کنید🙏 @Ehyaa20 @ehyaa20 @ehyaa20 بهترین و خالص‌ترین کیفیت با پایین ترین قیمت براتون فراهم کردیم🫒🫒🫒 ➖➖➖ 🔷🔶🔹🔸🔷🔶 ➖➖➖ 30 آذرماه؛ @Listi_Baneri_110
﷽❣ ❣﷽ جمعه به جمعه چشم من منتظر نگاه ڪے دل خسته ام شود😞 معتڪف پناهِ زمزمه ے لبان من این طلبست از 🕊 ڪاش شوم من عاقبت یڪ نفر از سپاهِ ...🌱 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت سیزدهم ✨سربازان با بدگمانی به هم نگاه کردند. دعبل خندید. _نترسید! امروزه شاعران تنها از مِی گساری و شب زنده داری با غلامان و کنیزان می سرایند. صله های دربار، شمشیر کلامشان را کُند کرده. در این زمانه، شعر هم مثل کنیزان ماهرو و سیمین تن، کالایی است که باید دربار پسند باشد. از خیابانی وسیع و طولانی و از چند میدان و گذرگاه گذشت. در آن دو سالی که او نبود، ساخت و ساز زیادی شده بود. در محله اشراف نشین رصافه، کاخ ها و باغ های فراوانی سر برآورده بود. دیوارهای بلند و سنگی در بالاترین نقطه به کنگره هایی باشکوه و رنگارنگ می رسید که در آفتاب می درخشید. در پیچ کوچه ای ایستاد و به اسباب و اثاثیه ای نگاه کرد که سی حمال از گاری ها به کاخی نوساز حمل می کردند. تا ایستاده بود، پنج گاری خالی شد و رفت و هفت گاری انباشته از قالی و مُتکّا و پرده از راه رسید و توی صف جا گرفت. به دری بزرگ رسید که گل میخ های فلزی درشت و طلایی رنگ داشت. کوبه را زد. سرانجام پیرغلامی که نامش هلال بود در را باز کرد و با دیدن او در آغوشش گرفت. دعبل میوه هایی را که خریده بود به او داد و با اسبش وارد باغی شد که ساختمانی شبیه قلعه ای کوچک در انتهایش بود. دو کنیز طبق هایی آوردند و بر سفره گذاشتند. هلال ابریق(آفتابه مسی) و بادیه و حوله ای آورد. دعبل دست و دهان شست و با حوله خشک کرد. در ایوانی رو به باغ نشسته بودند. حوضی جلویشان بود که ماهی های قرمز و طلایی در آن شنا می کردند. مسلم که میانسال و تنومند بود و شکم بزرگی داشت، بی توجه به اطراف، دفتر شعری را می خواند و گاه سر تکان می داد. دعبل سرفه ای کرد. مسلم با دست اشاره کرد که او شروع کند. دعبل دست دراز کرد و دفتر را بست. _شعر را باید مثل عسل، مزه مزه کرد. بگذار برای بعد. قرار نیست که دفترها را بردارم و بروم. آمده ام بمانم. مسلم راضی از آنچه خوانده بود، دفتر را روی چند دفتر دیگر که کنارش بود کوبید و خود را روی قالی کشاند و به سفره نزدیک کرد. با لبخندی بر لب و گرهی بر پیشانی گفت: با این شعرهای نغز، پوزشان را می زنیم؛ شک نکن! خیلی به دلم نشست! زندگی روستایی در سمنگان و ایالت طخارستان، طبعت را به سان آیینه ای صیقل و صفا داده. شاعران راحت طلب و بغداد نشین با این فضا و با این زبان غریبه اند. به هلال چشم دوخت که بین شان نشسته و سردرگم بود. پیرغلام خود را عقب کشید و دعبل، رنجیده به هر دو نگاه کرد. مسلم، دعبل را به خود فشرد و بوسید و پارچه از روی طبق ها برداشت. ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e5
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹 به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و پیروزی رزمندگان اسلام در تمامی جبهه های حق علیه باطل و ثواب صلوات ها هدیه به شهداي کربلا و ۱۴ معصوم، علیه‌السلام ...... 🌺 🌹🌹🌹🌹 تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313
دوستان عزیز تو رو خدا امشب تو جمع مهمونیاتون یه دعای فرج دسته جمعی بخونید🌸🌸🌸
طرح سراسری خواندن دعای فرج در طولانی‌ترین شب سال به نیت فرج امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف 🔹جمعه شب/۳۰آذرماه راس ساعت ۲۴ در سراسر کشور
﷽❣ ❣﷽ 🔹‌سلام مضطرِ غریب... روزهای نیامدنت طولانی شد رو به قبله امن یجیب می‌خوانم و می‌گویم: 🔹‌يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا ۖ إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت چهاردهم ✨توی ظرف هایی، کباب و چند نوع خورش بود و انواعی از مربا و ترشی. نان و میوه و سبزی هم بود. _باور کن دلم برایت مثل سوراخ سوزن، تنگ شده بود! چه می شد اگر گاهی نامه ای می فرستادی؟ _با کدام پیک؟ کنیزی خرامان پیش آمد و تنگی شراب قرمز، میان سفره گذاشت. دعبل رو ترش کرد و سر پایین انداخت. مسلم تند نگاهش کرد. _باز تَرک کردی؟ _توبه کردم که دگر مِی نخورم در همه عمر. مسلم خندید. _به جز از امشب و فرداشب و شب های دگر! نصیحت مرا بپذیر و ترک را ترک کن و توبه را همانند مُهر کوزه ای بشکن. _ابلیس! وسوسه ام نکن! _ای گدا گشنه مُفلس! این از بهترین نوع انگور قرمز به عمل آمده و هفت سالی درون خُم مانده و در خود جوشیده و کف بر لب آورده تا توانسته به اینجا بار یابد. از همان است که هارون و جعفر برمکی و ابراهیم موصلی کوفت می کنند. خاطرت عزیز است که گفتم بیاورند. در این خانه جز خودم و همسر و کنیز سوگلی ام، کسی رنگش را نمی بیند. دعبل نانی را که برداشته بود، توی سفره انداخت. _دیوانه را چه حاجت به مستی! _هنوزم از این ادا و اطوارهای بچه گانه دست برنداشته ای! ابوالعتاهیه و شاگردش ابونواس در وصف شراب و شب نشینی می سرایند که چنین مقرب درگاه شده اند. می دانی آن دو رذل نابکار چه ثروتی به هم زده اند؟ دعبل عقب کشید. _مرا به آنها چه کار! _مجلس بزم دربار، بدون این آب حیات برپا نمی شود. آنجا هم می خواهی رو ترش کنی و اوقات همه را تلخ کنی خشکیده مغز؟ اگر تا گلو ننوشی به تو اعتماد نمی کنند. دعبل دستارش را از روی مُخدّه برداشت و روی سر انداخت. _می خواهم این یکی توبه را سالم به دست صاحبش برسانم. مرا به دربار چکار؟ به سمنگان رفتم که از کشش و جاذبه های دوزخی دربار در امان باشم. مسلم با نگاهی خیره، در بحر شاگردش غوطه ای خورد. _خبری برایت دارم که تاثیرش از قرابه ای شراب ناب بیشتر است. بیا جلو! ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e5
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
کاش فـال شـب یـلــدای همــه ایـن بشـود یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور •––––––☆––––––• @delneveshte_hadis110
✅اینجا جای ما نیست! هیچوقت بهشت انسان نمی‌شود و زندگی انسان در وضعیت ایده آل قرار نمی‌گیرد، چون ما برای این دنیا خلق نشده‌ایم و دنیا دار امتحان و عبور است. در بهترین صورت، یعنی پس از ظهور، اینگونه می‌شود که همه چیز بهتر انسان را به سوی خدا سوق می‌دهد و راه‌های به سوی غیر خدا خیلی سخت‌تر میشود. ✍استاد پناهیان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
خواستگاری‌ آمد‌ گفت: من‌ چهارتا‌ زن‌ دارم‌! اول‌ با سپاه‌ ازدواج‌ کردم‌ بعد با جبهه و بعد با شهادت‌ و آخرش‌ با‌ تو..! @shohada_vamahdawiat                      
🍃کوه باشی، سیل، یا باران، چه فرقی می‌کند 🍃سرو باشی، باد، یا توفان، چه فرقی می‌کند 🍃مرزها سهم زمین‌اند و تو سهم آسمان آسمان شام یا ایران، چه فرقی می‌کند 🍃مرز ما عشق است، هر جا اوست، آن‌جا خاک ماست 🍃سامرا، غزّه، حلب، تهران، چه فرقی می‌کند 🍃قفل باید بشکند، باید قفس را بشکنیم 🍃حصر الزهرا و آبادان، چه فرقی می‌کند @shohada_vamahdawiat                      
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین نوشتهٔ شهید سید هاشم صفی‌الدین ساعاتی قبل از شهادتش خطاب به امام زمان ‌‌‌ @shohada_vamahdawiat                      
میخوای عسل طبیعی بخری نمیدونی از کجا بخری ؟ ❌🐝🍯❌🐝🍯❌🐝🍯 💠 تولید و پخش خانواده سید، تولید کننده بدون واسطه عسل طبیعی و درمانی اردبیل، همراه با تضمین کیفیت و برگه آزمایشگاه معتبر و بهترین قیمت بازار 👌 کافیه عضو کانالشون بشی و خودت ببینی 👀👀👀 http://eitaa.com/joinchat/3199467799C23c55ad85a ‌➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🧁روزهای قمر در عقرب دی و بهمن eitaa.com/joinchat/3681681410C3e9cfb4859 🧁تلنــــــگر مــذهبـــی eitaa.com/joinchat/1740898305C1b457154a7 🧁آیه‌ای که باخواندن آن تمام طلسمات زندگیتون از بین میره! eitaa.com/joinchat/2994601997C52c0bdbc8a 🧁خلبان شهیدی که از سفره_هفت_سین عازم شهادت شد eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f 🧁چگونہ غیبـت نکنیــم!؟ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59 🧁دنیای آشپـــزی طبیعی و سالم دقیق صفر تا صد !!!! eitaa.com/joinchat/1404436591C3c36c8acfe 🧁چیکار کنیم گلهامون درخانه شاداب باشن ؟ eitaa.com/joinchat/1435238543Cef0113d163 🧁انواع شیرینی ودسرهای ساده eitaa.com/joinchat/2559836309C06c85bb166 🧁انگیزشی های دختــــرونه را صب بخیر های پر انرژی!!! eitaa.com/joinchat/3316711636C07b25fdd41 🧁عاشقانه ها استیکر پروفایل بکگراند متن های کوتاه!!! eitaa.com/joinchat/3011051764C501be2c9ff 🧁فوت و فن خیاطی رو اینجا یاد بگیر بیا که؛ کلی ایده و ترفند خیاطی داره... eitaa.com/joinchat/456982804C2a2d3d765f 🧁غذاهای فوری و سه سوته eitaa.com/joinchat/969867344C9d4c0c0809 🧁روانشناسی کودک و نوجوان eitaa.com/joinchat/1433141407C779b5a6099 🧁دنیای تـــم بکگــراند ابزار ادیــت استیکر و گیف!!!! eitaa.com/joinchat/4022468732C79dd6d034b 🧁تـِم ایتـا وَ تـِم مناسبتـی eitaa.com/joinchat/1495728544Cfc5c84405c 🧁پروفایل و بیو مناسبتی eitaa.com/joinchat/2395799651C5ed5bfd5f1 🧁ذکرهای ‌گره گشا تعبیر خواب eitaa.com/joinchat/1562050661Ca783c7a21d 🧁بدون سانسور و خجالت(ازدواج وزناشویی) فقط متاهلین eitaa.com/joinchat/3560439879C0e9ded2d08 🧁کانال حضرت علی «"صوت دلنشین نهج البلاغه "» شرح روزی یک حکمت" عاااالیه eitaa.com/joinchat/2855665682Cc04673bf9f 🧁امام صادق ع:برای رفع هرمشکل که دارین میخواهیدازخونه هاپریشانی، افسردگی... eitaa.com/joinchat/711917615C57c733ee60 🧁استوری مناسبتی و مذهبی eitaa.com/joinchat/2560098398Cacc4602d2d 🧁ست ساعت دونفره 1,400هزار تومان، ست سویشرت و شلوار فقط398هزار تومان eitaa.com/joinchat/3005415588Cba1ab64287 ‌➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌷 شهیدی که قول داده است زائرانش را کند! حاجتمندان دقت کنید....👇 eitaa.com/joinchat/1350369280Cba31a11fa4 کانال مـــدافعان حرم☝️😍 ➖➖➖ 🔷🔶🔹🔸🔷🔶 ➖➖➖ 2 دی ماه؛ @Listi_Baneri_110
﷽❣ ❣﷽ بودنت برای اهل زمین، امان است. مثل ستاره برای آسمان! اما باور کن این فراق ویرانمان کرده‌؛ وقتی دیر می‌کنی دلم برایت تنگ می‌شود دارم به آن روزی فکر می کنم که می آیی و من برای بیشتر دیدنت کمتر پلک می‌زنم 💚 العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت پانزدهم ✨پیرغلام دست بر شانه دعبل گذاشت و اندکی فشار داد. دعبل جوری به تُنگ نگاه کرد انگار به زور او را واداشته بودند با یکی که قهر است آشتی کند. _چقدر یک دنده و بد پیله ای شتر! عیش مان را مُنغّض کردی. شروع کن که از دهان افتاد. _بگو این آب آتشین را ببرند! نمی خواهم به آتشش بسوزم. _آزارت می دهد این طفل آرام و گلگون؟ تا با آن کاری نداشته باشی، با تو کاری ندارد. هر کجای دربار بروی،این بچه های ولگرد و بازیگوش هستند؛ حتی کنار سجاده های زربافت.روزها پنهانند و شب ها از سرداب ها بیرون می خزند و سر برمی آورند. من تا یکی از این بلورتنان به خلوتم راه پیدا نکند، طبعم نمی جنبد! تو را نمی دانم. پس سمنگان چگونه ذوقت را تیز می کردی؟ با آب چاه؟ خندید. _بیا جلو که این کباب از دهان افتاد. اینجا کسی به زور چیزی در حلقت نمی ریزد. دعبل به کنار سفره برگشت. دست دراز کرد و تُنگ را برداشت و تا جایی که می توانست آن را دورتر گذاشت. بسم اللهی گفت و ظرف کباب را پیش کشید. _خبرت را بگو. _برای تو خبر مهمی است. تا بپذیری که با این دفترها نزد جعفر برویم نمی گویم. _نگو به دَرَک! باور کن این روزها چنان افسرده و بی دل و دماغم که هیچ خبری شگفت زده ام نمی کند! بالاخره آنچه را در دل داری و نمی گویی، از مردم کوچه و بازار می شنوم. _بیچاره آس و پاس! تعداد کسانی که در بغداد از این راز سر به مُهر خبر دارند، از انگشتان دو دست، تجاوز نمی کند. خیلی محرمانه است! _چطور اینقدر محرمانه است که یکی مثل تو از آن خبر دارد! استراق سمع کرده ای؟ لابد در جمع مستان دربار، هوشیار می مانی و از خِلال خرمن هذیان گویی ها، رازهای مگو را خوشه چینی می کنی. هر چه باشد رفیق کاروان و شریک دزد قافله ای! دعبل خودش گفت و خودش خندید. کنیز این بار تُنگی پر از شربت زعفران و گلاب آورد و میان سفره گذاشت.دعبل آن را پیش کشید. خنک بود. معلوم بود از سرداب آورده اند. تُنگ را به صورت چسباند. _به به! انگار مسافری است که از شهر زمستان رسیده. باز خندید و کبابی را به دندان کشید و توی پیاله ای شربت ریخت. مسلم به هلال و کنیزان اشاره کرد بروند. دعبل متوجه شد و خودش را جمع کرد. خنده اش را فرو خورد. _از مولایت موسی بن جعفر خبر تازه ای داری؟ دعبل دست از خوردن کشید و با صدایی که می لرزید گفت: شنیدم در بصره است. به سراغ پسرعموی هارون، عیسی بن جعفر، حاکم بصره رفتم. می گفتند در خانه او زندانی است. گفتم: می خواهم فرزند پیامبر را ببینم. گفت: هارون به من دستور داد او را مسموم کنم، نپذیرفتم. مأموران ویژه اش آمدند و او را به جای نامعلومی بردند. گمان کردم دروغ می گوید. یقه اش را گرفتم و گفتم: راستش را بگو ای نابکار که با فرزند رسول خدا چه کرده ای؟ پاسخ جدش را چه خواهی داد؟ سربازانش ریختند و مرا گرفتند و بیرون بردند. توی اصطبل، جلوی چشم اسب ها، تا می خوردم کتکم زدند. تا یک هفته دور چشمانم سیاه بود. حسابی از خجالتم درآمدند. نمی دانستم اگر یقه حاکم را بگیرم، آنقدر به آنها برمی خورد! به گمانم یکی از گوش هایم از سیلی سربازان، کر شده باشد. گاهی سوت می کشد و دیگر چیزی نمی شنوم. یکی گفت: این عیسی بن جعفر آدم خوبی است که دستور نداده دست و پایت را ببرند و از برج دارالحکومه آویزانت کنند! انگار باید تشکر هم می کردم! ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e5
💚 نه كه يك بار صد هزار بار مي‌گم مجنون مادرم نه كه امشب صد هزار شب مي‌گم مهمون مادرم 🔸شاعر:حسن ثابت جو 😍💕 💖 💚 @shohada_vamahdawiat                      
12.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رمز مقاومت در لحظات پایانی دوران غیبت! ( فتنه‌های سنگینی که در پیش داریم! ) | @shohada_vamahdawiat                      
﷽❣ ❣﷽ بودنت برای اهل زمین، امان است. مثل ستاره برای آسمان! اما باور کن این فراق ویرانمان کرده‌؛ وقتی دیر می‌کنی دلم برایت تنگ می‌شود دارم به آن روزی فکر می کنم که می آیی و من برای بیشتر دیدنت کمتر پلک می‌زنم 💚 العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت شانزدهم ✨دعبل ساکت شد. مسلم هنوز می خواست بشنود. _پس نمی دانی او کجاست. _همه آنچه می دانستم همین بود. مسلم سر پیش آورد. _عیسی بن جعفر راست گفته. او اینجاست، در بغداد. دعبل لبخند تلخی زد. _در بغداد است؟ پس حدسم درست بود که به این خراب آباد آمدم. _در دربار است. در زندان والی بغداد، فضل بن ربیع. سه سالی می شود که آنجاست، یعنی حتی پیش از آنکه تو نادانِ از همه جا بی خبر از بغداد بروی. این حرف برای دعبل سنگین بود. نفس در سینه اش گره خورد. _تو چی؟ آن وقت نمی دانستی؟ _یک ماه نیست که فهمیده ام. اگر می دانستم که به تو می گفتم تا بمانی و به دیار غربت نروی. دعبل نگاه سنگین و تندش را به مسلم دوخت. _می خواهم مولایم را ببینم. تو باید ترتیبش را بدهی. _ساده نباش مرد! یعنی نمی دانی چرا هارون او را نزد خود آورده و زندانی کرده؟ این یعنی مراقبت های ویژه! من این وسط چکاره ام؟ هیچ کس جز به دستور هارون یا جعفر برمکی و پدرش یحیی نمی تواند او را ملاقات کند. _لابد راهی هست. اینها را گفتی که پایم را به دربار باز کنی. پس بگو چه نقشه ای داری؟ مسلم تُنگ شراب را برداشت و پیاله ای پر کرد. _من فقط می توانم تو را به دربار ببرم. بقیه اش با خودت. تو تقیه نمی کنی و همه می دانند شیعه ای سرسخت و تلخ زبانی. صابون زبانت به تن خیلی ها خورده. _من با خدای خودم عهد کرده ام که شرنگ کلامم را به کام ستمگران مردم آزار بریزم تا در میان بستر مخمل و حریر، خواب به چشمان پلیدشان نیاید! _گوش کن! هارون دوست دارد یکی مثل تو، او را مدح کند. اگر او را به خواسته اش برسانی، در خزانه اش را به رویت باز می کند و تو را به آرزوهایت می رساند. در این صورت می توانی موسی بن جعفر«علیه السلام» را نیز ببینی. _از من می خواهی فرعون زمان را مدح و ستایش کنم تا اجازه ام دهند به دیدار مولایم بروم؟ مثل آن است که شراب بنوشم تا برای نماز، نشاط داشته باشم! اگر چنین کنم، آیا حضرت مرا راه خواهند داد؟ با چه رویی به چشمان ایشان نگاه کنم؟ بگویم دشمن خدا و رسول و اهل بیت و کسی که شما را به بند کشیده و دستش به خون فرزندان فاطمه آلوده است را ستوده ام و به آرزویش رسانده ام تا بتوانم شما را از نزدیک ببینم؟ اگر ایشان با چشمانی غمگین به من نگاه کند و از روی آزردگی، لبخندی بزند که معنایش این باشد که خراب کردی دعبل، آن وقت چه کنم! به کدام سوراخ بگریزم و خودم را پنهان کنم! _باز هم می گویم! من فقط می توانم پای تو را به دربار باز کنم و ترتیبی بدهم که در امان باشی. خودت گفتی به بغداد آمده ای تا امامت را ببینی. او در محله کرخ است و به سختی تحت مراقبت. کار دیگری از دست من برنمی آید جز اینکه تو را به او نزدیک کنم. اگر نمی خواهی، اینکار را نمی کنم. از من می شنوی، کمی به خودت بپرداز و بی هیچ عجله ای اوضاع را بسنج تا دریابی بهترین راه برای رسیدن به آنچه می خواهی کدام است. اندکی ملایم باش. داد و هوار راه نینداز که همه رم کنند و جبهه بگیرند. روزگار با پنبه سر بریدن است. فرزند زمان خودت باش. _بگو روزگار سازش و همرنگ شدن با دیگران است. مسلم لب ورچید که معنایش این بود: شاید، این هم حرفی است. پیاله را آرام به سوی دعبل سُراند. دعبل سکوت کرد و به دورترین درخت باغ که سر به آسمان می سایید خیره شد. ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e5