فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی مادر شهید صدرزاده فرزندش را نذر سربازی حضرت ابالفضل (ع) کرد، شهیدی که رهبر انقلاب او را به علت شهادت در ظهر تاسوعا بخاطر داشت..
از خاطراتی ست که باید در تاریخ ثبت شود ولی افسوس....😔😔
#بهار_قران
#التماسدعا
#شهداومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
📸 گلزار شهدا به وقت افطار
🔹در شبهای ماه رمضان، مردم روزهدار با حضور در گلزار شهدای بهشت زهرا، دیگر روزهداران را به اطعام دعوت میکنند. اینجا هر غروب سفرههای افطاری برپاست.
عکس: محمدصادق نیکگستر
#بهار_قران
#التماسدعا
#شهداومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#خورشیدایران
#صفحهششم
1. عصر خلافت هارون الرشید بود، سلیمان جعفری از حضرت رضا(ع) پرسید: «نظر شما دربارهی کارمندی در دستگاه سلطان (هارون) چیست؟»
امام رضا(ع) چنین پاسخ داد:
«الدُّخُولُ فِی اَعمالِهِم وَ العیُونُ لَهُم وَ السَّعْیُ فِی حَوائِجِهم عَدِیلُ الکُفرِ، وَ النَّظَرُ اِلَیهِم عَلَی العَمدِ مِنَ الکَبائِرِ الَّتی یُستَحَقُّ بِهَا النَّارُ:
ورود در کارهای آنها (طاغوتیان) و کمک به آنها، و کوشش در تأمین نیازهای آنها همطراز کفر است، و توجّه عمدی به آنها از گناهان بزرگی است که سزای آن، آتش دوزخ است.»
2. یکی از شیعیان به نام حسن بن حسین انباری میگوید:
«برای حضرت رضا(ع) در ضمن نامهای نوشتم: کارمند دولت عباسیان هستم، آنها فهمیدهاند که من شیعه میباشم، و مرا تهدید نمودهاند... .»
امام هشتم(ع) در پاسخ نوشت: «از خوف و خطری که متوجّه تو شده با خبر شدم، اگر تو میدانی که هرگاه در این شغلِ کارمندی، کاری که رسول خدا صلی الله علیه و آله به آن امر کرده انجام میدهی، و کمک و یاریت به شیعیان میرسد، و نسبت به رسیدگی امور مؤمنان فقیر کوشا هستی، به طوری که در صف آنها به شمار میآیی، در این صورت (به تو اجازه داده میشود و) این کارهای نیکت شومی کارمندی دولت عباسیان را جبران میکند، و در غیر این صورت، هرگز اجازه ادامهی کارمندی برای تو نیست.»
3. یکی از شیعیان به نام حسن بن شاذان که از طرف طرفداران دولت عبّاسی مورد آزار قرار گرفته بود، نامهای برای حضرت علی بن موسی الرضا(ع) فرستاد و در ضمن آن، از آزار دشمنان شکایت کرد، امام رضا(ع) در پاسخ او چنین نوشت:
«خداوند با دوستان ما عهد و پیمان بسته که در برابر دولت باطل، صبر و مقاومت کنند، طبق فرمان خدا، صبر و استقامت کن.» سپس در پایاننامه از انتقام حضرت مهدی قائم آل محمّد (ص) سخن به میان آورد که هم مایهی دلگرمی دوستان بود، و هم هشداری به مخالفان، فرمود:
«فَلَو قَد قامَ سَیِّدُ الخَلقِ، لَقالُوا: «یا وَیلَنا مَن بَعَثَنا مِن مَرقَدِنا هذا ما وَعَدَ الرَّحمنُ وَ صَدَقَ المُرسَلُونَ:
هرگاه سرور خلایق (حضرت مهدی) قیام کند مخالفان (در برابر حکومت به قدری ذلیل شوند که) میگویند: ای وای بر ما چه کسی ما را از خوابگاهمان برانگیخت (آری) این همان است که خداوند رحمان وعده داده و فرستادگان او راست گفتند.» (یس ـ 52)
💖💖💖💖💖💖💖💖
#خورشیدایران
#مسابقهویژهدههیکرامت
#هفتمینمسابقه
#شناختامامرضاعلیهالسلام
#شناختحضرتمعصومهسلامالله
#نشر_حداکثری
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
#کانال_کمال_بندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_50😍✋
بالشتم رو از روی تخت کشیدم و کنار امیرسام دراز کشیدم انگشتم رو توی دست مشت شده ی
کوچلوش جا کردم وبوسه نرمی نشوندم روی انگشتهای تپلش و بی اختیار لبخند زدم وکلی قربون صدقه این کودکانه هاش رفتم که معصومیتش رو تو خواب بیشتر به رخ می کشید...
اینقدر به امیر علی فکر کردم وبه صورت امیر سام زل زدم که خوابم برد!!
حسابی خونه آقای رحیمی شلوغ بودو من حسابی کج خلق اصلا فکر نمی کردم امیرعلی صبح هم
خبری از من نگیره!
من هم لج کرده بودم و بهش زنگ نزدم تا ببینم تا کی می تونه این قدر بیمعرفت باشه...
امیرسام رو که حالا با دیدن مامانش وشیر خوردن آرومتر گرفته بود از نفیسه جون گرفتم و رفتم تو یک اتاق خلوت تا به هوای امیرسام بتونم تو تنهاییم به امیر علی فکر کنم و از
دلتنگی هام کم!
توی فکر بودم و به ظاهر مشغول بازی با امیر سام
_شما محیا،خانومِ آقا امیرعلی هستین؟!
باصدای دختر خانومی که نزدیکم نشسته بود به خودم اومدم...
این کی اومده بود تو اتاق که من
متوجه نشده بودم!؟
لبخند ظاهری زدم:
_بله!!
دستش رو جلو آورد
_من مریمم، دختر عموی نفیسه جون
دستم رو توی دستش گذاشت:
خوشوقتم و تسلیت میگم..
صورتش که نمی گفت زیادی عذادار بوده ولی باید از روی ادب این حرفو می گفتم!
نگاهی به امیر سام انداخت:
_دیشب با شما بوده؟!
گونه تپلی امیرسام و نوازش کردم که نگاهش و به من دوخت و مهربون خندید...
خنده اشو جواب دادم و گفتم:بله!
_پس حسابی اذیتتون کرده؟!
-نه اصلا اتفاقا آروم بود ولی خودش اذیت شد،طفلکی حسابی دلتنگ مامانش بود!
لبخندی زد- خوبه معلومه میونه خوبی با بچه ها دارین برعکس من نمی تونم بیشتر از یک ساعت
باهاشون کنار بیام!
فقط تونستم لبخندی بزنم که از سر اجبار بود !
-دوستش داری؟ چطوری تونستی باهاش کنار بیای؟
متعجب نگاهم و به مریم دوختم
_ببخشید متوجه نمیشم؟!
خندید
-امیرعلی رو می گم باهاش خوبی؟
از لفظ امیرعلی گفتنش با اون صمیمیت خوشم نیومد و بی اختیار چین خورد پیشونیم!
اینبار بلندتر خندید ...
مراعات هم بدچیزی نبود وسط جلسه ختم!
-اینجوری نگاهم نکن مگه امیرعلی راجع به من باهات حرف نزده؟!
قلبم هری ریخت ...
یعنی چی این حرفها؟!
قیافه ام سوالهام رو داد می زد و مریم هم دلیلی ندید من سوالی بپرسم و خودش گفت:
-من هم دانشگاهی امیر علی بودم شوهرت خیلی سربه زیر و آقا بود ولی نمی دونم چطوری منو
دیده بود و از طرف یکی از بچه ها پیغام داده بود برای امر خیر!!!
نه دروغ بود یک دروغ محض!! احساس خفگی می کردم ...
امیر علی و این حرفها؟!
مریم ادامه داد
_خب منم بدم نمی اومد یک پسر پاک و نجیب این روزها کم پیدا میشه ولی خب
وقتی فهمیدم قراره قید درسش و بزنه و تو تعمیرگاه باباش کار کنه قبول نکردم،تو چطوری
کنار اومدی باهاش؟!همه زحمتهای درس خوندنش رو یک شبه فنا داد!
آب دهنم و به سختی قورت دادم
_من کنار نیومدم!
ابروهاش بالا پرید
_یعنی با اجبار ازدواج کردی؟
پوفی کشیدم
_نه منظورم اینه که امیر علی خیلی خوبه احتیاجی نبود من با چیزی کنار بیام!
یک ابروش بیشتر رفت بالا و هشتی شد:
_آهان ...خب خوشبخت باشین
آرزوی خوشبختیش شبیه یک طعنه بود تا آرزوی واقعی ...
قلبم هر لحظه فشرده و فشرده تر
میشد!
بوی حلواهم بلند شده بود و من ته گلوم همراه بغض سنگین طعم تلخی رو هم حس میکردم!
تلخی آردی که قهوه ای میشدو سوخته!
-محیا جان اینجایی؟!
بااخمهای درهم به عطیه که سرتا پا مشکی پوشیده بود نگاه کردم ...
که باعث شد از من به مریم
نگاه کنه
وقتی سکوتم رودید گفت -محیا امیر علی بیرون کارت داره
قلبم مشت شدو نفس کشیدن سخت الان اصلادلم دیدنش رو نمی خواست،ولی بلند شدم
شاخکهای مریم کنارم حسابی فعال بودبیرون رفتم ولی اخم پیشونیم قصد از بین رفتن نداشت امیر علی رو دیدم که با لبخند خسته ای
اومد سمتم:_سلام
نگاه پر از دلخوریم و به چشمهاش دوختم و آروم گفتم:_سلام
متعجب شد–خوبی!امیرسام خوبه؟
دلم کنایه زدن می خواست از حقیقتی که امیرعلی پنهون کرده بود
-بله خوبه پیش مریم خانومه!
چشمهاش رو باریک کرد و زمزمه کرد
_مریم خانوم؟
اصلاحواسم نبود کجا هستیم و تو چه موقعیتی_بله مریم خانوم عشق قدیمیتون دیشب همش
اینجا بودین و جلوی چشم همدیگه چرا جلوی من نشون میدی نمیشناسی؟!مطمئنی علت
نخواستن من فقط پشیمون شدن من بود؟!
اخم کردو چشمهاش گرد
_محیا می فهمی چی می گی!
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
باسلام☺️😍
محجبه ها وارد شن☺️
پسران مذهبی وارد شن😍
🍃عضویت برای حزب اللهی ها اجباری👇
eitaa.com/joinchat/1350369280Cba31a11fa4
برای ماه مبارک رمضان چی کم داری ؟!
💜استــورے
💙منـاجــات
💚سخـنرانے
💛تلـاوت هر روز یک جزء از قرآن کـریم
💙مداحے ویژه و مناسبتی ماه مبارک رمضان
❤️مداحی کلـیپ ویژه شـب قدر
🎨پـروفایـل
📝 بیـو
👧🏻ریحـانـه
👦🏻پسـرانـه
http://eitaa.com/joinchat/3527213064C490b606848
واقـعا یکے از دلربـاترین کانالـاے مذهبیه:)
#پیشنـهادویــژهادمیـن🌸
از دسـتش نـدے رفــیق
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو 💖💖
دعای روز دهم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
االلهمّ اجْعلنی فیهِ من المُتوکّلین علیکَ واجْعلنی فیهِ من الفائِزینَ لَدَیْکَ واجْعلنی فیهِ من المُقَرّبینَ الیکَ بإحْسانِکَ یاغایَةَ الطّالِبین.
خدایا، مرا در این ماه از توکل کنندگان و از رستگاران نزد خود و از مقرّبان درگاهت قرار بده، به احسانت ای نهایت همت جویندگان.
🌹💖🌟🌹💖🌟🌹💖🌟