eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ کارکردهای علائم ظهور 🔹 علائم و نشانه های ظهور دو کارکرد مهم دارند. اول: زمانی که مردم دچار غفلت شده باشند و از امر ظهور راحت گذشته باشند. دوم: زمانی که مردم در فضای شُبَهات وارد شده باشند و دچار سردرگمی و شک شده باشند، نشانه های ظهور کمک می کند تا مسیر درست را پیدا کرده و هدایت شوند. 🔸 مثلا پیامبر از عمّار به عنوان علامت جبهه حق یاد کرد و فرمود: بدانید گروهی که عمار را می کُشند، جبهه باطل است و به مسلمانان فهماند که هرگاه در فضای فتنه، از شناخت حق و باطل ناتوان شدند، با توجه به این علامت، حق و ناحق را بشناسند. 🔺 پس نباید منتظر بود تا سفیانی، یمانی، و... دیگر نشانه ها ظاهر بشوند و بعد شروع به کار برای ظهور کنیم. وظیفه منتظر حرکت است نه انتظار برای وقوع نشانه ها. ✅ علائم در وقت خود ظاهر میشوند. وظیفه ما ایجاد شرایط و بستر ظهور است. @shohada_vamahdawiat
💠مرگ خوب / مرگ بد💠 🔵 که صوفی مسلک بود، امام باقر ع را دید که در هوای گرم‌ به‌ سوی ميرود. 🔵پيش‌ آمد و گفت‌: در اين‌ هوای گرم‌، طلب دنيا نيست‌! 🔵اگر در اينحال‌ فرا رسد در پيشگاه‌ پروردگار چه‌ خواهی گفت‌؟ 🔵 گفتند: اگر مرگم‌ در اينحال‌ برسد، در راه‌ انجام‌ وظيفه‌ و حلال‌ برای خود و و حفظ‌ آبرو و زندگيِ بوده است‌ و در پيشگاه‌ خداوند خواهم‌ بود. من‌ از بيم‌ دارم‌ در صورتيكه‌ در حال‌ از معاصی خدا بمیرم. 📕اعلام الوری ص 263‌ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از 🌷دلنوشته و حدیث🌷
دوستان عزیزم سلام وقت بخیر خوشحال میشیم از نقطه نظر ها تون راجع به کانال هامون بدونیم......... مثل همیشه نظراتتون برای ما راه گشاست🌹🌹🌹🌹 @hedye110 @delneveshte_hadis110 @shohada_vamahdawiat ارتباط با ما👇👇👇 @Yare_mahdii313
سلام علیکم شب مهدو ی تان بخیر @shohada_vamahdawiat 🌸🌸🌸🌸🍃🍃🍃
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ هزاران جان عاشق، هزاران قلب مشتاق، هزاران چشم امید، هزاران دست دعا، هزاران بغض در گلو مانده، هزاران روح حسرت زده ... تمامی عالم ، در انتظار توست ... در انتظار روز سپیدی که طنین قدمهای مقدست، در گوش آسمان بپیچد و نوای دلنشینت، جهان را پر کند #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
اگر آن روز اسماعيل(ع) قربانى مى شد، از او هيچ نسلى باقى نمى ماند، پيامبر و حضرت على(ع) و همه امامان ما از نسل اسماعيل(ع) مى باشند، آرى، اگر او در آن روز قربانى مى شد، ديگر پيامبر و اهل بيت(عليهم السلام) به دنيا نمى آمدند. عيد قربان عيد بزرگى است، روزى كه همه مسلمانان جشنى بزرگ مى گيرند و خدا را شكر مى كنند. هنوز من در سرزمين "مِنا" هستم، بعد از قربانى كردن، سر خود را تراشيده ام و از لباس احرام بيرون آمده ام، شب يازدهم ذى الحجّه نيز در اين سرزمين ماندم، روز يازدهم به سه شيطان بزرگ سنگ زدم. اكنون ساعت 10 صبح روز دوازدهم است، مى خواهم به سوى شياطين بروم و آخرين سنگ هاى خود را بزنم. پس از آن مى توانم به شهر مكّه باز گردم، با انجام اين كار ديگر اعمال سرزمين "مِنا" تمام مى شود. تو نگاهى به من مى كنى و مى خواهى براى تو از راز اين كار بگويم، دوست دارى بدانى كه چرا بايد به اين سه شيطان سنگ زد. بايد بار ديگر از ابراهيم(ع) برايت سخن بگويم، خدا به ابراهيم(ع) دستور داد تا اسماعيل(ع) را به اين سرزمين بياورد و در راه او قربانى كند . وقتى ابراهيم(ع)همراه اسماعيل به اين سرزمين آمد ، شيطان سر راهشان آمد و او را اين گونه وسوسه كرد : "تو چقدر بى رحمى ! آيا مى خواهى با دست خود فرزندت را سر ببرى ؟" . جبرئيل به كمك ابراهيم(ع) آمد و دستور داد كه شيطان را با سنگ بزند . ابراهيم(ع) سنگى برداشت و به سوى شيطان پرتاب كرد . او با زبان دل اين گونه با شيطان سخن مى گفت : "تو مى خواهى مرا وسوسه كنى تا دستور خداى خويش را انجام ندهم ! من ، خود ، فرزند و هر چه دارم را فداى خدا مى كنم" . از آن روز است كه حاجى به همان جايى سنگ مى زند كه ابراهيم(ع) به شيطان سنگ زده است . شيطان در آن مكان به زمين فرو رفت و ابراهيم(ع) به راه خود ادامه داد، بار ديگر شيطان آمد و ابراهيم به او سنگ زد، بار سوم هم شيطان آمد و ابراهيم(ع) باز هم به او سنگ زد. اكنون همان مكانى كه شيطان به دل زمين فرو رفت، جايگاهى شده است براى سنگ زدن به شيطان! آرى، حاجى با اين كار خود ، به تمام وسوسه هاى شيطان ، سنگ مى زند . 💐💐💐💐💐💐💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
ای شهيد! مگر چه می بينی كه اين چنين‌شاد و مسروری؟ 🌻 لبخند بزن دلاور.. لبخند بزن بر آنچه به آن دست يافته ای لبخند بزن☺️ كه آنچه وعده الهی بود، به حقيقت پيوسته است.. لبخند بزن به فرشتگان مقربی كه به استقبالت آمده اند..🍀 به همرزمان .. به امام شهدا .. لبخند بزن به ما كه چشم به تو دوخته ايم..🤲🌺 ╲\╭┓ ╭❤️🇮🇷💚 @shohada_vamahdawiat ┗╯\╲
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 بایدبرای خانه، خرید می کردم مادر برای شام، برادرم و همسرش را دعوت کرده بود. کلی هم خرید برایم اس ام اس داده بود، تا انجام بدهم. ماشین را جلوی تره بار پارک کردم. گوشی‌ام را از جیبم درآوردم و پیام مادر را خواندم و یکی یکی خریدها را انجام دادم. بعد همه را داخل ماشین گذاشتم و راه افتادم. با صدای گوشی‌ام از روی صندلی برداشتمش و جواب دادم.ــ جانم مامان.ــ نون هم گرفتی آرش؟–آره گرفتم، تا یه ربع دیگه می رسم. مادر همیشه می گوید تو دست راست من هستی. بیشتر خریدهایش و کارهای بیرون را من برایش انجام می دهم.بعد از فوت پدرم در این سه سال سعی کردم، همیشه کمک حال مادرم باشم.بارها بیرون رفتن با دوست هایم یا حتی کارهای خودم را تعطیل کردم تا در خدمت مادرم باشم. چون اولین اولویت زندگیم است. به خانه رسیدم و خریدها را تحویل مادر دادم. او هم با لبخند یک چایی روی میزگذاشت و گفت:–بخور گرم شی.پالتوام را از تنم درآوردم و روی مبل انداختم و فنجان را برداشتم و گفتم: –مامان اگه با من کاری نداری برم یه کم درس بخونم.– برو پسرم دستت درد نکنه. چایی را خوردم و به اتاقم رفتم. لباس هایم را عوض کردم و لباس راحتی پوشیدم. جزوه‌ام راباز کردم و از آخر شروع به خواندن کردم. دو درس آخر زیر بعضی ازمطالب با مداد سیاه، خط کشیده شده بود. بعضی ازقسمتها هم علامت ستاره یاپرانتزگذاشته شده بود. البته کم رنگ، کنجکاو شدم، بقیه درس هارا هم مرور کردم خبری نبود فقط همین دو درس علامت گذاری شده بود. برایم سوال ایجاد شد، البته مسئله ی مهمی نبود ولی می خواستم بدانم کار سارا بوده یا رفیقش. نمی دانم چرا، ولی گوشی را برداشتم و شماره ی سارا را گرفتم. ــ بله آرش. ــ سلام کردن بلد نیستی؟ــ خب سلام، خوبی؟ــ سلام، ممنون، سارا یه سوال، تو با مداد رو جزوه‌ام علامت زدی؟ــ علامت؟ نه چه علامتی؟ –یکی با مداد روی جزه‌ام بعضی مطالبش رو علامت و پرانتز و از این جور چیزا گذاشته، انگار مطالب مهم تر رو...از صدای سارا تعجب مشخص بود که گفت: – نه من نذاشتم، شاید کار راحیله، حالا مگه مهمه؟مهم‌ها رو برات مشخص کرده راحت تر بخونی دیگه. پوفی کردم و گفتم:–دفعه ی دیگه خواستی جزوه‌ام رو به این و اون بدی لطفا بگو خط خطیش نکنن.ــ آرش!تو چته، حساس شدیا! بی مقدمه خداحافظی کردم. سارا راست می گفت اصلا این علامت ها برایم مهم نبود، فقط می خواستم بدانم اگر کار راحیله، جوری از این که این کاررا انجام داده خجالتش بدهم، تا کمی از آن خود شیفتگی اش پایین بیاد. *** وارد کلاس که شدم چشم چرخاندم تا راحیل را پیدا کنم، دیدم انتهای کلاس با دوتا از دخترها خیلی آرام مشغول حرف زدن است. آهان پس همیشه انتهای کلاس می نشیند و آرام حرف میزند، من چون همیشه ردیف جلو می‌نشستم و با بچه هامدام در حال شوخی و مسخره بازی بودیم هیچ وقت متوجه اش نمی شدم. امروز رنگ روسری‌اش فرق داشت، روشن تر بود با گل های ریز رنگی، خیلی به صورتش می آمد. انگار نگاهم را روی خودش حس کرد. برگشت نگاهی کرد و با دیدنم سرش را پایین انداخت و قیافه ی جدی به خودش گرفت. "این چرا اینجوریه؟جوری برخورد می کنه که آدم دیگر جرات نمی کنه طرفش بره." ✍ ... 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
... ✨ 🥀خدایا تو هوشیارمان کن...✨ تو مرا بیدار کن، صدای العطش می‌شنوم صدای می‌آید گوش عالم کر است... 🥀خیالمان می‌سوزد اما دلمان آتش نمی‌گیرد... 💔 مرضی بالاتر از این چرا درمانی برایش جستجو نمی‌کنیم، روحمان از بین رفته سرگرم بازیچه دنیاییم...😔 الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ ما هستیم، مرده‌ام تو مرا دوباره حیات ببخش💚🍃 خوابم تو بیدارم کن... ! به حرمت پای خسته‌ رقیه (س) به حرمت نگاه خسته‌ زینب (س) به حرمت چشمان نگران (عج) به ما حرکت بده...❤️🌱 🌹🍃 🌸☘ @shohada_vamahdawiat
✅ مهدویت در کلام امام حسین(ع) ▫️شعيب بن ابی‌حمزه گويد : به محضر امام حسين(ع) تشرّف يافته، عرض كردم : آقا جان آيا شما صاحب الامر هستيد؟ ▫️ حضرت فرمودند : نه. عرض كردم : پس فرزند شماست؟ فرمودند : نه. عرض كردم: آيا فرزند فرزند شماست؟ فرمودند: نه. ▫️پرسيدم : پس صاحب الامر كيست؟ حضرت فرمودند : آنكه زمين را پر از عدل خواهد كرد، همان گونه كه پر از ظلم گشته باشد. او پس از زمانی طولانی كه امامان پيشين رفته باشند، خواهد آمد، همان گونه كه رسول خدا (ص) پس از مدتی دراز كه از زمان پيامبران پيشين گذشته بود مبعوث شد. 📗 عقدالدرر ص۱۵۸ @shohada_vamahdawiat ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
📕دفترچه گناهان یک شهید ۱۶ ساله ✍️در تفحص شهدا، دفترچه یک شهید 16 ساله که گناهان هر روزش را می نوشت پیدا شد ❌گناهان یک هفته او اینها بود؛ شنبه: بدون وضو خوابیدم. یکشنبه: خنده بلند در جمع دوشنبه: وقتی در بازی گل زدم احساس غرور کردم. سه شنبه: نماز شب را سریع خواندم. چهارشنبه: فرمانده در سلام کردن از من پیشی گرفت. پنجشنبه: ذکر روز را فراموش کردم. جمعه: تکمیل نکردن ۱۰۰۰صلوات و بسنده به ۷۰۰ صلوات. 📝راوی که یکی از بچه‌های تفحص شهدا بوده می‌نویسد: ⁉️ دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر شانزده ساله کوچکترم... ⁉️ما چی⁉️ ❓کجای کاریم حرفامون شده رساله توجیه المسائل‼️ 1️⃣غيبت… تو روشم ميگم🗣 2️⃣تهمت… همه ميگن🔕 3️⃣دروغ… مصلحتی📛 4️⃣رشوه... شيرينی🍭 5️⃣ماهواره... شبکه های علمی📡 6️⃣مال حرام ... پيش سه هزار ميليارد هیچه💵 7️⃣ربا...💸 همه ميخورن ديگه🚫 8️⃣نگاه به نامحرم...🙈 يه نظر حلاله👀 9️⃣موسيقی حرام...🎼 آرامش بخش🔇 🔟مجلس حرام...💃 يه شب که هزار شب نميشه❌ 1️⃣1️⃣بخل... اگه خدا ميخواست بهش ميداد 💰 🌷شهدا واقعا شرمنده‌ایم که بجای با تقوا بودن فقط شرمنده‌ایم @shohada_vamahdawiat
شبتون بخیر التماس دعا @shohada_vamahdawiat 🎁🍃
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ خوشاصُبحے‌ڪہ‌خیرَش را تو باشے ردیـفِ نـابِ شِعـــرش را تـــو باشے خوشـا روزے ڪہ تا وقـٺِ غروبش دعـاےِ خوب و ذڪرش را تو باشے #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 به خودم جرات دادم و به طرفش رفتم وگفتم: –ببخشید یه سوالی داشتم.سرش را بالا آورد و بلند شد، یه قدم به طرفم امد و گفت: –بله! جزوه‌ام را در آوردم و علامت ها را نشانش دادم و گفتم: –اینارو شما کشیدید؟ نگاهی به جزوه انداخت و با تعجب گفت: –آخ ببخشید، آره فکر کنم. من چرا روی جزوه شما علامت گذاشتم؟ اصلا حواسم نبود. معذرت می‌خوام. آخه من عادت دارم موقع مطالعه مدام یه مداد دستم می گیرم و مطالب رو خط و نشانه می زارم. صورتش کمی سرخ شد و سرش را پایین انداخت. –اشتباهی فکر کردم جزوه‌ی خودمه، بدین پاکش کنم براتون. دستش را دراز کرد که جزوه را بگیرد، ولی من جزوه راعقب کشیدم و برای این که بیشتر از این خجالتش ندهم گفتم:– نه اشکالی نداره، گفتم شاید اینا نمونه سوالی چیزیه که علامت گذاشتید. می‌خواستم از خودتون بپرسم. سرش را بلند کرد و زل زد به جزوه. –مهم که هستند، کلا من مطالب مهم رو خط می کشم، تا بیشتر بخونم. لبخند پیروز مندانه ایی زدم و با اجازه ایی گفتم و برگشتم. از پشت سرم صدای نفسش را شنیدم که خیلی محکم بیرون داد، معلوم بود کلافه شده است.من هم خوشحال از این که توانسته بودم حالش را کمی بگیرم به طرف صندلی‌ام راه افتادم.جوری برخورد می کند من که با دخترها راحت حرف می زنم، حرف زدن با اوسختم می شود. ردیف یکی مانده به آخر نشسته بود. کیفم را برداشتم و رفتم صندلی آخرکه درست پشت سرش بود نشستم. کمی پرویی بود. من آدم پرویی نبودم ولی دلم می خواست بیشتر رفتارش را زیر نظر داشته باشم. نمی دانم چرا رفتارهایش برایم عجیب وجالب بود. آنقدر حجب و حیا داشت که آدم باورش نمی شد. فکر می کردم نسل این جور دخترا منقرض شده است. وقتی از کنارش رد شدم تاردیف پشتش بنشینم باتعجب نگاهم کرد. سرش را زیر گوش دوستش برد که اوهم یک دختر محجبه ولی مانتویی بود، چیزی گفت، بعد چند ثانیه بلند شدندو جاهایشان را با هم عوض کردند. چشمهایم رابه جزوه‌ام دوختم. یعنی من حواسم نیست، با امدن سارا و بقیه بچه ها سرم را بلند کردم. سعید داد زد:–آرش چرا اونجارفتی؟ با دست اشاره کردم همانجا بنشیند. ولی مگر اینها ول کن هستند.سارا و بهار امدند و بعد از سلام و احوال پرسی پرسیدند: – چرا امدی اینجا؟ با صدای بلندتر جوری که راحیل هم بشنود گفتم: –نزدیک امتحاناس امدم اینجا حواسم بیشتر سر کلاس باشه، اونجا که شما نمی ذارید. سعیدبا خنده گفت: –آخی، نه که توخودت اصلا حرف نمی زنی. گفتم:– ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازس. سارا نگاه مشکوکی به من انداخت و گفت: –آهان، فکر خوبیه.بعد رو کرد به راحیل و گفت: –راحیل می خوام بیام پیش تو بشینم. راحیل با تعجب نگاهش کرد و گفت: –خدا عاقبت مارو بخیر کنه،یه صندلی بیار، بعد بیا بشین. ✍# به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور ... 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
✨«و سیاتی غدٌ بما لاتعرفون یأخذ الوالی من غیرها عمّا لها علی قساوی اعمالها✨ 🔹و فردایی که شما را از آن هیچ شناختی نیست (و زمامداری حکومت می کند که غیر از حاکمان امروزی است او حضرت مهدی است) که عمّال و کارگزاران حکومتها را بر اعمال بدشان کیفر خواهد داد. 📚 ، خطبه ۱۳۸ @shohada_vamahdawiat
--۰❁۰----🕊----۰❁۰-- 💖داداش ابراهیم ! 🔹همچون موج کوچک بی جانی هستم که در اقیانوسی مخوف و ترسناک بالا و پایین می‌شوم. 🔹یا شاید هم همچون خار خاشاکی که در بیابان های پهناور ، با هر وزش باد به این سو و آن سو سرگردان است. نمی‌دانم عیب از من است یا دلم... 🔹اما می‌خواهم مثل شما خلیل وار بت های درونم را بشکنم و مانند پروانه ای زیبا 🦋از پیله خود بیرون آیم. 🔹اما در این راه پر از مانع و چاه از شما کمکی عظیم و شکوهمند می‌خواهم... داداش ،کمکم می‌کنی‌‌...؟ ╲\╭┓ ╭❤️🇮🇷 ┗╯\╲ @shohada_vamahdawiat
... . تصویرت را گذاشته ای توی فضای مجازی به قول خودت خشکــــِ مذهبــــ نیستی😏 اتفاقا با حجاب هم گذاشته ای بیشتر از خیابان هم رو گرفته ای زیر عکست مینویسند : "ماشالله!!!" مینویسند: "چقدر بهت میاد" میگویند: "چقدر خوشگل و ناز شدی" حتی مردان عرب هم میگویند جمیل😳ٌ اما ...✋ یادت نرود!!!! بخدا پسر رهگذر و مزاحم توی خیابان هم همین را میگوید ... آنجــــــا، احتمال ۹۰ درصد حیا میکنی روی بر میگردانی بی محلی میکنی و اینجــــــا ... . میگویی: متشکرم ... مرسی ... چشماتون قشنگ میبینه و ...😐 نمیدانم حیای خود را باخته ای ... یا اینجا همه به تو محرمند ... ✅ تصویرت را گذاشته ای توی فضای مجازی 👈 با حجاب؟ 👈 یا به "بهانه" ی حجاب؟‼️😳 @shohada_vamahdawiat 🌹🌹🌹🍃🍃
-Meysam Motiee - Shahr Ma Shahidi Avordan128(UpMusic).mp3
6.38M
🎶 این گل را به رسم هدیه🌹 🎶 تقدیم نگاهت کردیم🌹 🎙✨ 🌹🍃🌹🍃 @shohada_vamahdawiat
دوربرگردون.mp3
17.04M
🔊 داستان صوتی مهدوی این قسمت: دور برگردون 💬 از خیره شدن به جاده و دیدن اون همه ماشین و خطوط ممتدی که بین حرکت ماشین‌ها گم می‌شدن خسته شدم. صورتم رو از جاده برگردوندم و چشمام رو بستم تا از شر تصویر چهره‌های کلافه از گرما و ترافیکِ مردم راحت بشم. تنها چیزی که این شرایط رو واسم قابل تحمل می‌کرد فکر کردن به پایان خوش این سفر و دیدن عزیزانم بود... @shohada_vamahdawiat 🍃❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هروقت دلت گرفت توی خیالت یه خونه بساز بالای یه درخت پنجره‌هاش رو به ماه و ستاره‌های زیبا دلتو بسپار به خدا فقط یاد خداست که دلتو آروم میکنه 🌸شبتان در پناه خدا🌸 @shohada_vamahdawiat ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ هرصبح بہ رسم نوڪرے از ما تورا سلام اے مانده در میان قائله تنها،تو را سلام ما هرچہ خوب و بد، بہ درِخانہ‌ے توییم از نوڪران مُنتظر آقا تو را ســلام #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
در سرزمين منا، مسجدى بزرگ وجود دارد كه به نام مسجد "خيف" مشهور است. شنيده ام كه در اين مسجد هزار پيامبر نماز خوانده اند، چقدر خوب است كه من هم در اين مسجد بروم. سمت راست جمرات، پاى آن كوه را نگاه كن! مسجد خيف آنجاست. به سوى مسجد مى روم، جمعيّت موج مى زند، هر چه به مسجد نزديك تر مى شوم، ازدحام جمعيّت بيشتر مى شود، به زحمت وارد مسجد مى شوم، به دنبال جايى مى گردم تا بتوانم دو ركعت نماز بخوانم، پس از مدّتى، يك جاى خالى پيدا مى كنم، به نماز مى ايستم، بعد از نماز سر به سجده مى گذارم و شكر خدا را به جا مى آورم. اكنون با خود فكر مى كنم، دوست دارم بدانم من كجا نشسته ام. به تاريخ سفر مى كنم، به سال هاى دور مى روم... به سال دهم هجرى. در اين سال پيامبر به سفر حج آمده است، او روز دهم (روز عيد قربان) در اينجا قربانى كرده است، شب يازدهم و شب دوازدهم در اين سرزمين مانده است، اكنون كه روز دوازدهم ذى الحجّه است، او به محلِ مسجد "خيف" آمده است. كسى در ميان مردم اعلام مى كند : "اى مردم ! همگى كنار مسجد خيف جمع شويد پيامبر مى خواهد براى ما سخن بگويد" . جمعيّت زيادى جمع شده است، پيامبر مى گويد : "اى مردم ! من به زودى به ديدار خداى خود خواهم رفت ، بدانيد كه من دو چيز گرانبها در ميان شما به يادگار مى گذارم ، آن دو چيز گرانبها ، قرآن و عترت مى باشند ، خداوند خبر داده است كه قرآن و عترت من ، هرگز از هم جدا نمى شوند تا در روز قيامت كنار حوض كوثر به من ملحق شوند. اين پيام مهمّى بود كه پيامبر در اين مكان مقدّس به گوشِ همه مردم رساند ، امروز ديگر همه مى دانند كه عترت و خاندان پيامبر ، خيلى عزيز و محترم هستند ، قرآن و على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام)، يادگارهاى پيامبر هستند . امروز همه مى فهمند كه خاندان پيامبر چه جايگاه ويژه اى دارند. آرى، از اين سخن استفاده مى شود كه خاندان پيامبر شايستگى رهبرى جامعه اسلامى را دارند، زيرا پيامبر در اين سخن خود، اهل بيت(عليهم السلام) و قرآن را دو امانت بزرگ خود معرفى نمود و همانگونه كه قرآن باعث هدايت انسان ها مى شود، پيروى از اهل بيت(عليهم السلام) هم زمينه رستگارى و نجات را فراهم مى كند. همان طور كه هيچ باطلى در قرآن راه ندارد، هيچ باطلى هم در اهل بيت(عليهم السلام) راه ندارد و اين همان معناى "عصمت" است، آرى، خاندان پيامبر از هرگونه خطايى به دور هستند. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
سلام دوست عزیز وقتتون بخیر ممنون از کانالهای خوبتون🌹 خواستم بیشتر از شرح حال اهل بیت ازتون تشکر کنم بی صبرانه داستانهای ائمه را خانوادگی دنبال میکنیم من در کانال های شما (کمال بندگی و شهدا و مهدویت ) با اهل بیت آشنا شدم از خدا ۳۸ سال عمر گرفتم از اهل بیت شرمنده ام😔😔 سپاس از شما ارسالی مجید میرزائی از تبریز 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❤️ جمعہ‌هایم بے تو بےمعناسٺ، جان بیا دل درون سینہ ام تنهاسٺ، مهدے جان بیا گر چہ دیدارٺ میسر نیسٺ بر چشمان من این دل اما با غمٺ پیداسٺ، مهدے جان @shohada_vamahdawiat