✨#قسمتیازوصیتنامهشهید... ✨
🥀خدایا تو هوشیارمان کن...✨
تو مرا بیدار کن، صدای العطش میشنوم صدای #حرم میآید گوش عالم کر است...
🥀خیالمان میسوزد اما دلمان آتش نمیگیرد... 💔
مرضی بالاتر از این چرا درمانی برایش جستجو نمیکنیم، روحمان از بین رفته سرگرم بازیچه دنیاییم...😔
الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ ما هستیم، مردهام
تو مرا دوباره حیات ببخش💚🍃
خوابم تو بیدارم کن...
#خدایا! به حرمت پای خسته رقیه (س) به حرمت نگاه خسته زینب (س) به حرمت چشمان نگران #حضرتولیعصر (عج) به ما حرکت بده...❤️🌱
#شهیدعباسدانشگر🌹🍃
#شهدایدهههفتاد🌸☘
@shohada_vamahdawiat
✅ مهدویت در کلام امام حسین(ع)
▫️شعيب بن ابیحمزه گويد : به محضر امام حسين(ع) تشرّف يافته، عرض كردم : آقا جان آيا شما صاحب الامر هستيد؟
▫️ حضرت فرمودند : نه. عرض كردم : پس فرزند شماست؟ فرمودند : نه. عرض كردم: آيا فرزند فرزند شماست؟ فرمودند: نه.
▫️پرسيدم : پس صاحب الامر كيست؟ حضرت فرمودند :
آنكه زمين را پر از عدل خواهد كرد، همان گونه كه پر از ظلم گشته باشد. او پس از زمانی طولانی كه امامان پيشين رفته باشند، خواهد آمد، همان گونه كه رسول خدا (ص) پس از مدتی دراز كه از زمان پيامبران پيشين گذشته بود مبعوث شد.
📗 عقدالدرر ص۱۵۸
@shohada_vamahdawiat
#با_شهدا
📕دفترچه گناهان یک شهید ۱۶ ساله
✍️در تفحص شهدا،
دفترچه یک شهید 16 ساله که گناهان هر روزش را می نوشت پیدا شد
❌گناهان یک هفته او اینها بود؛
شنبه: بدون وضو خوابیدم.
یکشنبه: خنده بلند در جمع
دوشنبه: وقتی در بازی گل زدم احساس غرور کردم.
سه شنبه: نماز شب را سریع خواندم.
چهارشنبه: فرمانده در سلام کردن از من پیشی گرفت.
پنجشنبه: ذکر روز را فراموش کردم.
جمعه: تکمیل نکردن ۱۰۰۰صلوات و بسنده به ۷۰۰ صلوات.
📝راوی که یکی از بچههای تفحص شهدا بوده مینویسد:
⁉️ دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر شانزده ساله کوچکترم...
⁉️ما چی⁉️
❓کجای کاریم
حرفامون شده رساله توجیه المسائل‼️
1️⃣غيبت…
تو روشم ميگم🗣
2️⃣تهمت…
همه ميگن🔕
3️⃣دروغ…
مصلحتی📛
4️⃣رشوه...
شيرينی🍭
5️⃣ماهواره...
شبکه های علمی📡
6️⃣مال حرام ...
پيش سه هزار ميليارد هیچه💵
7️⃣ربا...💸
همه ميخورن ديگه🚫
8️⃣نگاه به نامحرم...🙈
يه نظر حلاله👀
9️⃣موسيقی حرام...🎼
آرامش بخش🔇
🔟مجلس حرام...💃
يه شب که هزار شب نميشه❌
1️⃣1️⃣بخل...
اگه خدا ميخواست بهش ميداد 💰
🌷شهدا واقعا شرمندهایم که بجای با تقوا بودن فقط شرمندهایم
@shohada_vamahdawiat
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت3
به خودم جرات دادم و به طرفش رفتم وگفتم:
–ببخشید یه سوالی داشتم.سرش را بالا آورد و بلند شد، یه قدم به طرفم امد و گفت:
–بله!
جزوهام را در آوردم و علامت ها را نشانش دادم و گفتم:
–اینارو شما کشیدید؟
نگاهی به جزوه انداخت و با تعجب گفت: –آخ ببخشید، آره فکر کنم.
من چرا روی جزوه شما علامت گذاشتم؟ اصلا حواسم نبود. معذرت میخوام. آخه من عادت دارم موقع مطالعه مدام یه مداد دستم می گیرم و مطالب رو خط و نشانه می زارم. صورتش کمی سرخ شد و سرش را پایین انداخت.
–اشتباهی فکر کردم جزوهی خودمه، بدین پاکش کنم براتون.
دستش را دراز کرد که جزوه را بگیرد، ولی من جزوه راعقب کشیدم و برای این که بیشتر از این خجالتش ندهم گفتم:– نه اشکالی نداره، گفتم شاید اینا نمونه سوالی چیزیه که علامت گذاشتید. میخواستم از خودتون بپرسم.
سرش را بلند کرد و زل زد به جزوه.
–مهم که هستند، کلا من مطالب مهم رو خط می کشم، تا بیشتر بخونم.
لبخند پیروز مندانه ایی زدم و با اجازه ایی گفتم و برگشتم. از پشت سرم صدای نفسش را شنیدم که خیلی محکم بیرون داد، معلوم بود کلافه شده است.من هم خوشحال از این که توانسته بودم حالش را کمی بگیرم به طرف صندلیام راه افتادم.جوری برخورد می کند من که با دخترها راحت حرف می زنم، حرف زدن با اوسختم می شود. ردیف یکی مانده به آخر نشسته بود. کیفم را برداشتم و رفتم صندلی آخرکه درست پشت سرش بود نشستم. کمی پرویی بود. من آدم پرویی نبودم ولی دلم می خواست بیشتر رفتارش را زیر نظر داشته باشم.
نمی دانم چرا رفتارهایش برایم عجیب وجالب بود. آنقدر حجب و حیا داشت که آدم باورش نمی شد. فکر می کردم نسل این جور دخترا منقرض شده است.
وقتی از کنارش رد شدم تاردیف پشتش بنشینم باتعجب نگاهم کرد. سرش را زیر گوش دوستش برد که اوهم یک دختر محجبه ولی مانتویی بود، چیزی گفت، بعد چند ثانیه بلند شدندو جاهایشان را با هم عوض کردند.
چشمهایم رابه جزوهام دوختم. یعنی من حواسم نیست، با امدن سارا و بقیه بچه ها سرم را بلند کردم.
سعید داد زد:–آرش چرا اونجارفتی؟
با دست اشاره کردم همانجا بنشیند.
ولی مگر اینها ول کن هستند.سارا و بهار امدند و بعد از سلام و احوال پرسی پرسیدند:
– چرا امدی اینجا؟
با صدای بلندتر جوری که راحیل هم بشنود گفتم:
–نزدیک امتحاناس امدم اینجا حواسم بیشتر سر کلاس باشه، اونجا که شما نمی ذارید.
سعیدبا خنده گفت: –آخی، نه که توخودت اصلا حرف نمی زنی.
گفتم:– ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازس.
سارا نگاه مشکوکی به من انداخت و گفت:
–آهان، فکر خوبیه.بعد رو کرد به راحیل و گفت:
–راحیل می خوام بیام پیش تو بشینم.
راحیل با تعجب نگاهش کرد و گفت:
–خدا عاقبت مارو بخیر کنه،یه صندلی بیار، بعد بیا بشین.
✍# بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#مجازات_فاسدان_در_زمان_ظهور
✨«و سیاتی غدٌ بما لاتعرفون یأخذ الوالی من غیرها عمّا لها علی قساوی اعمالها✨
🔹و فردایی که شما را از آن هیچ شناختی نیست (و زمامداری حکومت می کند که غیر از حاکمان امروزی است او حضرت مهدی است) که عمّال و کارگزاران حکومتها را بر اعمال بدشان کیفر خواهد داد.
📚 #نهج_البلاغه، خطبه ۱۳۸
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
مداحی_آنلاین_حال_امام_زمان_را_نگیریم.mp3
2.85M
⏪حال امام زمان را نگیریم...
#استاد_حیدریان
#غربت_امام
#غفلت_از_امام
#امام_زمان
#سخنرانی_کوتاه
@shohada_vamahdawiat
🌹🌹🌹🍃🍃🍃
--۰❁۰----🕊----۰❁۰--
💖داداش ابراهیم !
🔹همچون موج کوچک بی جانی هستم که در اقیانوسی مخوف و ترسناک بالا و پایین میشوم.
🔹یا شاید هم همچون خار خاشاکی که در بیابان های پهناور ، با هر وزش باد به این سو و آن سو سرگردان است. نمیدانم عیب از من است یا دلم...
🔹اما میخواهم مثل شما
خلیل وار بت های درونم را بشکنم
و مانند پروانه ای زیبا 🦋از پیله خود بیرون آیم.
🔹اما در این راه پر از مانع و چاه از شما کمکی عظیم و شکوهمند میخواهم...
داداش ،کمکم میکنی...؟
#ما_ملت_امام_حسینیم
╲\╭┓
╭❤️🇮🇷
┗╯\╲
@shohada_vamahdawiat
✅ #دختر_محـــــجـــــبـــــہ...
.
تصویرت را گذاشته ای توی فضای مجازی
به قول خودت خشکــــِ مذهبــــ نیستی😏
اتفاقا
با حجاب هم گذاشته ای
بیشتر از خیابان هم رو گرفته ای
زیر عکست مینویسند :
"ماشالله!!!"
مینویسند: "چقدر بهت میاد"
میگویند: "چقدر خوشگل و ناز شدی"
حتی مردان عرب هم میگویند جمیل😳ٌ
اما ...✋
یادت نرود!!!!
بخدا پسر رهگذر و مزاحم توی خیابان هم همین را میگوید ...
آنجــــــا،
احتمال ۹۰ درصد حیا میکنی
روی بر میگردانی
بی محلی میکنی
و
اینجــــــا ...
.
میگویی:
متشکرم ...
مرسی ...
چشماتون قشنگ میبینه و ...😐
نمیدانم
حیای خود را باخته ای ...
یا اینجا همه به تو محرمند ...
✅ تصویرت را گذاشته ای توی فضای مجازی
👈 با حجاب؟
👈 یا به "بهانه" ی حجاب؟‼️😳
#دل_نوشته
#دلبری
#خجالت
@shohada_vamahdawiat
🌹🌹🌹🍃🍃
-Meysam Motiee - Shahr Ma Shahidi Avordan128(UpMusic).mp3
6.38M
⏯#مداحی_شهدایی
🎶 این گل را به رسم هدیه🌹
🎶 تقدیم نگاهت کردیم🌹
🎙#میثم_مطیعی✨
🌹🍃🌹🍃
@shohada_vamahdawiat
دوربرگردون.mp3
17.04M
🔊 داستان صوتی مهدوی
این قسمت: دور برگردون
💬 از خیره شدن به جاده و دیدن اون همه ماشین و خطوط ممتدی که بین حرکت ماشینها گم میشدن خسته شدم. صورتم رو از جاده برگردوندم و چشمام رو بستم تا از شر تصویر چهرههای کلافه از گرما و ترافیکِ مردم راحت بشم. تنها چیزی که این شرایط رو واسم قابل تحمل میکرد فکر کردن به پایان خوش این سفر و دیدن عزیزانم بود...
@shohada_vamahdawiat
🍃❤️
هروقت دلت گرفت
توی خیالت یه خونه بساز
بالای یه درخت پنجرههاش
رو به ماه و ستارههای زیبا
دلتو بسپار به خدا
فقط یاد خداست که
دلتو آروم میکنه
🌸شبتان در پناه خدا🌸
@shohada_vamahdawiat
#الماس_هستی
#صفحه_دوازدهم
در سرزمين منا، مسجدى بزرگ وجود دارد كه به نام مسجد "خيف" مشهور است. شنيده ام كه در اين مسجد هزار پيامبر نماز خوانده اند، چقدر خوب است كه من هم در اين مسجد بروم.
سمت راست جمرات، پاى آن كوه را نگاه كن! مسجد خيف آنجاست. به سوى مسجد مى روم، جمعيّت موج مى زند، هر چه به مسجد نزديك تر مى شوم، ازدحام جمعيّت بيشتر مى شود، به زحمت وارد مسجد مى شوم، به دنبال جايى مى گردم تا بتوانم دو ركعت نماز بخوانم، پس از مدّتى، يك جاى خالى پيدا مى كنم، به نماز مى ايستم، بعد از نماز سر به سجده مى گذارم و شكر خدا را به جا مى آورم. اكنون با خود فكر مى كنم، دوست دارم بدانم من كجا نشسته ام. به تاريخ سفر مى كنم، به سال هاى دور مى روم... به سال دهم هجرى.
در اين سال پيامبر به سفر حج آمده است، او روز دهم (روز عيد قربان) در اينجا قربانى كرده است، شب يازدهم و شب دوازدهم در اين سرزمين مانده است، اكنون كه روز دوازدهم ذى الحجّه است، او به محلِ مسجد "خيف" آمده است.
كسى در ميان مردم اعلام مى كند : "اى مردم ! همگى كنار مسجد خيف جمع شويد پيامبر مى خواهد براى ما سخن بگويد" .
جمعيّت زيادى جمع شده است، پيامبر مى گويد : "اى مردم ! من به زودى به ديدار خداى خود خواهم رفت ، بدانيد كه من دو چيز گرانبها در ميان شما به يادگار مى گذارم ، آن دو چيز گرانبها ، قرآن و عترت مى باشند ، خداوند خبر داده است كه قرآن و عترت من ، هرگز از هم جدا نمى شوند تا در روز قيامت كنار حوض كوثر به من ملحق شوند.
اين پيام مهمّى بود كه پيامبر در اين مكان مقدّس به گوشِ همه مردم رساند ، امروز ديگر همه مى دانند كه عترت و خاندان پيامبر ، خيلى عزيز و محترم هستند ، قرآن و على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام)، يادگارهاى پيامبر هستند . امروز همه مى فهمند كه خاندان پيامبر چه جايگاه ويژه اى دارند.
آرى، از اين سخن استفاده مى شود كه خاندان پيامبر شايستگى رهبرى جامعه اسلامى را دارند، زيرا پيامبر در اين سخن خود، اهل بيت(عليهم السلام) و قرآن را دو امانت بزرگ خود معرفى نمود و همانگونه كه قرآن باعث هدايت انسان ها مى شود، پيروى از اهل بيت(عليهم السلام) هم زمينه رستگارى و نجات را فراهم مى كند. همان طور كه هيچ باطلى در قرآن راه ندارد، هيچ باطلى هم در اهل بيت(عليهم السلام) راه ندارد و اين همان معناى "عصمت" است، آرى، خاندان پيامبر از هرگونه خطايى به دور هستند.
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#شناخت_علی_علیه_السلام
#وفاطمه_سلام_الله
#من_حیدریم
#کانال_شهداء_ومهدویت
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
سلام دوست عزیز وقتتون بخیر
ممنون از کانالهای خوبتون🌹
خواستم بیشتر از شرح حال اهل بیت ازتون تشکر کنم بی صبرانه داستانهای ائمه را خانوادگی دنبال میکنیم من در کانال های شما (کمال بندگی و شهدا و مهدویت ) با اهل بیت آشنا شدم از خدا ۳۸ سال عمر گرفتم از اهل بیت شرمنده ام😔😔
سپاس از شما
ارسالی مجید میرزائی از تبریز
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#مهدے_جان❤️
جمعہهایم بے تو
بےمعناسٺ، #مهدے جان بیا
دل درون سینہ ام
تنهاسٺ، مهدے جان بیا
گر چہ دیدارٺ
میسر نیسٺ بر چشمان من
این دل اما با غمٺ
پیداسٺ، مهدے جان #بیا
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
🕊فرمود:
معنای حیات مومنین در زمانشان،
این است که مجهولون فی الارض
و معرفون فی السماء،
طوبی لهم و تبکی السماء علیهم!
#نعم_الرفیق 😍
┏━🍂🌺🍂🌺🍂━┓
@shohada_vamahdawiat
┗━🍂🌺🍂🌺🍂━┛
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت4
سارا صندلی آورد و کنار دوست مشترکشان گذاشت و گفت: –سوگندجان تو میای اینجا بشینی و من برم جای تو؟و به صندلی خالی اشاره کرد.
آن دختر که حالا فهمیدم اسمش سوگنداست. گفت:–حالا چه فرقی داره بشین دیگه.
–بیا دیگه، جون من.
سوگند یه ای بابایی گفت و بلند شدو جایش را به ساراداد.سارا تا نشست سرش را کرد زیر گوش راحیل وخیلی آرام شروع به حرف زدن کرد.
گاهی خودش بلند بلند می خندید، ولی راحیل آرام می خندید و خودش را کنترل می کردو هی به سارا با اشاره می گفت که آرام تر.
خیلی دلم می خواست بدانم چه میگویند ولی خیلی آرام حرف می زدند، بخصوص راحیل، صدایش از ته چاه درمی آمد.
باامدن استاد همه حواسشان پیشش رفت.
او تمام مدت حواسش به استاد بودومن حواسم به او.برایم سوال شد، اوکه اینقدرحواسش هست سر کلاس، پس جزوه برای چه می خواست؟
بعد از کلاس، بلند شدم که بیرون بروم. اوهم بلند شد تابا دوست هایش برود. ایستادم تا اول آنهابروند، همین که خواست از جلویم رد بشود، پایین چادرش به پایه ی صندلی جلویی من، گیرکرد. چند بار آرام کشید که آزادش کنه ولی نشد، فوری گفتم:
–صبرکنید یه وقت پاره می شه، سریع خم شدم ببینم کجا گیر کرده است. دیدم یک میخ از پایه بیرون زده وچادرش به نوک میخ گیر کرده، چادرش را آزاد کردم و گفتم:
–به میخ صندلی گیر کرده بود.
سرم را بالا آوردم که عکس العملش را ببینم، از خجالت سرخ شده بود.بادست پاچگی گفت:
–ممنونم،لطف کردید، و خیلی زود رفت.
کنارمحوطه ی سر سبز دانشگاه با بچه ها قدم می زدیم که دیدم سارا و راحیل و سوگند به طرف محوطه می آیند.
با سر به بهارکه کمی آن طرف ترایستاده بود اشاره کردم و گفتم:–ازشون بپرس ببین میان بریم کافی شاپ.سعید نگاهی متعجبش رابه من دوخت و گفت:–آرش اون دوتا گروه خونیشون به ما نمیخوره ها، و اشاره کرد به راحیل و سوگند.اهمیتی به حرفش ندادم.
نزدیک که شدندبهار پرسید: –بچه ها میایین بریم کافی شاپ؟
سارا برگشت و با راحیل و سوگند پچ و پچی کرد و از هم جدا شدند سارا پیش ماآمد و گفت:
–من میام.
نمیدانم چرا ولی خیلی دلم می خواست راحیل هم بیایدولی او رفت.
به سارا گفتم:–چرا نیومدند؟
–چه میدونم رفتن دیگه.
سعید گفت:–سارا این دوستهات اصلا اجتماعی نیستن ها.سارا اخمی کردو گفت:
–لابد الان می آمدند با تو چاق سلامتی می کردند خیلی اجتماعی بودند، نه؟
ــ نه، ولی کلا خودشون روخیلی می گیرن بابا.
ــ اصلا اینطور نیست. اتفاقا خیلی مهربون و شوخ طبع و اجتماعین، فقط یه خط قرمزایی واسه خودشون دارند دیگه.
حرفای سارا من را به فکر برد. به این فکر می کردم که این خط قرمزاچقد آزار دهنده است. او حتی به همکلاسی های پسرش سلام هم نمی کند، سلام چیه حتی نگاه هم نمی کند، چطور می تواند؟
✍ #بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#شهیدانه|❤|
#دخترانقلابی یعنی:
دختر بیست سالهای که دوشادوش
همسرش در راہ اسلام مبارزه کند ✌🏻
وقتی ده ها سال بعد از شہادت
همسرش از او مےپرسند
هیچ وقت نبود که خسته شوید؟!..
میگوید:
هرگز!🍃
به همسرم میگفتم:
دوست دارم سرباز شما باشم
و حتی مسلح شوم!
نقل از همسر #شهید_نواب_صفوی♥️
@shohada_vamahdawiat
May 11
🏴#مُحَرَّم ماه #حسين؛ خدانگهدارت!...
نمیدانم دوباره تو را خواهم دید یا نه؟!
🏴امااگر وزیدی وازسَرِ کوی من گذشتی، سلام مرا به #اربابم حسین ع برسان!
🏴و اگر این آخرین محرمم باشد، بگو همیشہ برایَت #مشکی به تَن میڪرد و دوستداشت تانامَش؛بانام تو عجین شود
🏴اگر چہ جوانی میڪرد، اما از اعماق وجودش، تو را از تَہدل #دوست داشت
🏴با چای #روضہ، صفا میڪرد و
سَرَش درد میڪرد برای #نوڪری!
🏴مُحَرَّم! تو را به #خدا میسپارم و
دلم شور میزند، برای #صفری که از "سَفَر" رسیده!
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
رفاهِ بیش از حد
📖 وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبيرٌ بَصير
(شوری/۲۷)
👈 اگر خداوند روزی را برای بندگانش وسعت ببخشد، در زمین طغیان و ستم میکنند؛ از این رو بمقداری که خودش میخواهد و مصلحت میداند، نازل میکند؛ زیرا او نسبت به بندگانش آگاه و بیناست!
🍃در سوره علق هم شبیه همین جمله رو داريم :
📖 إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى (علق/۶و۷)
👈 این انسان هنگامى كه احساسِ بىنیازى كند، طغیان مىكند.
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat