eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد اللهم عجل لولیک الفرج @shohada_vamahdawiat
شبتون بخیر التماس دعا فرج @shohada_vamahdawiat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ خرّم آدینه که آن یار درآید بیرون از پس پرده غیبت قمر آید بیرون از شبستان غم آلوده‌ شبهای فراق قاصد صبح خود آسیمه سرآید بیرون #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
‌💐معرفت مهدوی💐 ‌❓❓هدایت باطنی حضرت امام مهدی علیه السلام مختص چه کسانی است؟ ◀️ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺗﻼ‌ﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﺭﺳﺖ ﻋﻤﻞ ﮐﻨﻨﺪ.ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺩﺭ ﻋﻠﻢ ﻭ ﻋﻤﻞ،ﺟﺰﺀ ﺑﻪ ﺟﺰﺀ ﻃﺒﻖ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﭘﯿﺶ ﺭﻭﻧﺪ. ◀️ﻫﻤﻪ ﯼ ﺣﺮﮐﺎﺕ ﻭ ﺳﮑﻨﺎﺗﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺑﺎ ﺗﺪﺑﯿﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ ﻭ ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻧﻈﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺟﻠﺐ ﮐﻨﻨﺪ. ◀️ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭ ﻗﻠﺐ ﻭ ﻭﺟﻮﺩﺷﺎﻥ ﺗﺤﺖ ﺗﺪﺑﯿﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ؛ﺷﻌﻮﺭ ﺟﺎﻣﻌﯽ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩﺷﺎﻥ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﻭ ﺩﻟﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﻧﻮﺭ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ◀️ﺍﻣﺎﻡ ﺑﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ‌ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ .ﺑﻪ ﻗﻠﺒﺸﺎﻥ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ  ﺑﻪ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺑﺎﻃﻨﯽ ﺁﻥ ﻫﺎ ﻣﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﺩ. ◀️ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺭﺅﯾﺖ  ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ؛ﺑﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺟﻠﺐ ﻧﻈﺮ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ؛ ◀️ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺘﻪ ﺑﺎ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻦ ﻣﻮﺍﻧﻊ،ﺳﺒﺐ ﺗﺎﺑﯿﺪﻥ ﻧﻮﺭ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺮ ﻭﺟﻮﺩﺷﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ. @shohada_vamahdawiat 🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃🍃
🔴 رجعت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام و داغ ننگ‌نهادن بر بینی کفّار... «سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ» ولى ما به‌زودى بر بينى او داغ ننگ مى‌نهيم. (قلم/ ۱۶) علیّ‌بن‌ابراهیم (ره) گوید: «سَنَسِمُهُ عَلَی الخُرْطُومِ»: هنگام رجعت، آن هنگام که امیرالمؤمنین علیه‌السلام باز می‌گردد و دشمنانش باز می‌گردند و با وسیله‌ی داغ‌زنی، بینی و لب‌های آنان را مانند چهارپایان، نشانه می‌گذارد، و «خراطیم» بینی و دو لب را گویند. «علیّ‌بن‌ابراهیم سَنَسِمُهُ عَلَی الْخُرْطُومِ قَالَ فِی الرَّجْعَهًْ إِذَا رَجَعَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ رَجَعَ أَعْدَاؤُهُ فَیَسِمُهُمْ بِمِیسَمٍ مَعَهُ کَمَا تُوسَمُ الْبَهَائِمُ عَلَی الْخُرْطُومِ وَ الْأَنْفِ وَ الشَّفَتَیْن.» 🌕 آقا امام باقر علیه‌السلام فرمودند: «وَ أَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ فَهُوَ الْوَسْمُ عَلَی الْخُرْطُومِ یُوسَمُ الْکَافِرُ.» همان علامت و داغ ننگ‌نهادن بر بینی است که علامت و داغ ننگ بر بینی کافر نهاده می‌شود. 📗تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۶، ص۴۸۶ 📗القمی، ج۲، ص۳۸۱ @shohada_vamahdawiat
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 روی تَختم دراز کشیدم و مثل همیشه آیه الکرسی ام راخواندم و چشم هایم را بستم. باصدای پیام گوشی‌ام، نیم خیز شدم و نگاهش کردم. دختر خاله ام بود.نوشته بود:– فردا میام پیشت دلم برات تنگ شده.من هم نوشتم:–زودتر بیا به مامان یه کم کمک کن تا من برسم.ــ مگه چه خبره؟ــ هیچی خونه تکونیه، بیا اتاق رو شروع کن تا من بیام._باشه راحیلی.می خوای بیام دنبالت؟ــ سعیده جان نمی خواد بیای، از زیر کار در نرو.ــ بیاو خوبی کن.میام دنبالت بعد با هم تمیز می کنیم دیگه، با تو جهنمم برم حال میده. ــ باشه پس رسیدی دم خونه‌ی آقای معصومی زنگ بزن بهم، بیام پایین...–باشه، شب بخیر. بعد از آخرین کلاس دانشگاه من و سارا به طرف ایستگاه مترو راه افتادیم.سارا سرش را به اطراف چرخاندو گفت:–کاش آرش بودو مارو تا ایستگاه می رسوندا.با تعجب نگاهش کردم. – مگه همیشه میرسونتت؟ــ نه، گاهی که تو مسیر می بینه.حسادت مثل خوره به جانم افتاد. چرا آرش باید سارا را سوارماشینش کند.با صدای سارا از فکربیرون امدم.–کجایی بابا، آرش داره صدامون میکنه.برگشتم، آرش رادیدم. پشت فرمان نشسته بودوبا بوقهای ممتد اشاره می کردکه سوارشویم.به سارا گفتم:–تو برو سوار شو، من خودم میرم.ــ یعنی چی خودم میرم. بیا بریم دیگه تو و آرش که دیگه این حرف ها رو با هم ندارید که...باشنیدن این حرف، با چشم های گرد شده نگاهش کردم و گفتم:–یعنی چی؟کمی مِن ومِن، کردو گفت:–منظورم اینه باهاش راحتی دیگه.عصبانی شدم، ولی خودم را کنترل کردم وبدون این که حرفی بزنم، راهم را ادامه دادم. سارا هم بدون معطلی به طرف ماشین آرش رفت.صدای حرکت ماشین نیامد، کنجکاو شدم. برای همین به بهانه‌ی این که می خواهم بروم آن سمت خیابان سرم را به طرف ماشین آرش چرخاندم.آرش در حال حرف زدن با سارا بود. سارا صندلی جلو نشسته بود، واین موضوع عصبی ترم کرد و بغض سریع خودش را باسرعت نور به گلویم چسباند.پاتند کردم طرف ایستگاه. نزدیک ایستگاه بودم که صدای آرش را شنیدم. –خانم رحمانی.برگشتم دیدم با فاصله ازماشینش ایستاده. سارا هم دلخور نگاهم می کرد. با دیدن سارا دوباره عصبی شدم و بی توجه به آرش برگشتم و از پله های مترو با سرعت پایین رفتم. به دقیقه نکشید که صدای گوشی ام بلند شد، آرش بود.جواب دادم.ــ راحیل کجا میری؟ مگه قرار نبود...دیگر نگذاشتم حرفش را تمام کند، شنیدن اسم کوچکم از دهنش من را سر دو راهی گذاشت، که الان باید داد بزنم بابت این خودمانی شدنش یانه، با صدایی که سعی در کنترلش داشتم گفتم:–آقا آرش من الان کار دارم انشاالله یه وقت دیگه. گوشی را قطع کردم.تمام مسیر خانه‌ی آقای معصومی فکرو خیال دست از سرم برنمی داشت، آنقدر بغضم را قورت داده بودم که احساس درد در گلویم داشتم.با خودم گفتم: این حس حسادته که من را به این روز انداخته. مدام باخودم فکر می کردم کاش خودم را بیشتر کنترل می کردم و عادی تر برخورد می کردم. دیگر رسیده بودم سر کوچه که دوباره صدایش را شنیدم.شوکه شدم، او اینجا چیکار می کرد؟ ✍ 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
اگرچه روز و شب هستیم دائم برسَرِ خوانت ببخش آقا که کم بودیم عُمری مرثیه خوانت *غیر از اینِ؟ عاشورا چقدر شلوغِ،اما برا پیغمبر اکرم اینجور نیست...حالا چه کسایی غریبند؟ سه تا غریب آخرِ ماهِ صفر، هر کدومشون از یکی دیگه غریب تر،هم حضرت رضا،هم حضرت مجتبی،و چه حضرت رسول الله...امشب وقتی گریه می کنی باید چشمات مثلِ چشمایِ حضرت زهرا باشه...کسی نیست که برا باباش گریه کنه...* پراز دردم ولی درد من اصلا جسم خاکی نیست بیا روح مرا درمان بکن قربان درمانت فقط یا رحمة لِلعالمین یک گوشه چشمی کُن کویرم خاکِ بی خیرم، من و اُمیدِ بارانت مرا همسفره ی یک وعده نانِ خشک خود گردان که طعنه میزند برهر ضیافت تکه ی نانت برای تا خدا رفتن بدستان تو محتاجم بِکَش دستی سرم شاید شدم یکروز سلمانت *اومده اجازه میگیره،دَقُ الباب میکنه،کی هستی داری در میزنی؟جوانی از راهِ دور اومدم،برا زیارت پیغمبر،گفت: بابام حالش خوب نیست برگرد...لحظاتی بعد دوباره در زدن،حضرت باز جوابش کرد..دفعه ی سوم،یه وقت پیغمبر چشماش رو باز کرد،دخترم کیه؟ بابا همین که در میزنه بدنم میلرزه...فرمود: این برادرم عزرائیلِ...دخترم فقط از خونه ی تو اجازه می گیره،از هیچ پیغمبری اجازه نگرفته...* گدایی را ندیدم از درت نومید برگردد به هرکس میرسد بی شک و شُبهه لطف و احسانت من اعجاز تو را دیدم میان لحظه هایی که عیادت رفتی و درجا یهودی شد مسلمانت گفت:سلمان!...جانم آقا!...گفت: این کوچه ای که رد می شدم هر روز بر سرم یه جوانی از بالا زباله می ریخت، دو سه روزِ نیستش،پیداش کن، برو ببین چی شده،اومد گفت: یارسول الله! مریض شده...گفت:سلمان! بریم عیادتش...آی رحمةالله!...به جوان خبر دادن پیغمبرِ اسلام داره میاد تو خونه ات وارد میشه...روپوشی که داشت کشید رو صورتش،گفت: من خجالت می کشم،چند وقتِ آشغال میریزم رو سرش...پیغمبر اومد گفت: چطوری،چرا مریض شدی؟ گفت: یا رسول الله باهات حرف نمیزنم،مگر اینکه شهادتینی که به همه گفتی به منم بگی،بعد روپوش از صورتم بر میدارم.... من اعجاز تو را دیدم میان لحظه هایی که عیادت رفتی و درجا یهودی شد مسلمانت *گفتم یهودی مسلمان شد...یاد یه جایِ دیگه هم افتادم...یهو وسط کوچه بنی هاشم یکی داد زد: " أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّه"و" أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ ٱللَّه" یکی گفت: آی یهودی! این حرفا چیه میزنی؟ گفت: من این دست بسته رو می شناسم...یه روزی این آقا دَرِ خیبر رو از جا تنهایی در آوُرد، اما امروز...* چه اُنسی با حَسن داری که باهم سفره وا کردید میان عرش غوغا کرده آوای حسن جانت @shohada_vamahdawiat 🏴🏴🏴🏴🏴🏴
Babolharam-rasool-Arzi.mp3
2.38M
|⇦• برای تا خدا رفتن بدستان تو محتاجم... و توسل جانسوز ویژۀ شهادت پیامبر اکرم صلوات الله علیه به نفس استاد حاج منصور ارضی •✾• ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ هر کسی که به و نزدیکتر است، به ضربات و حملات و تهمتها و هوچی گری ها و سوء قصدها و بدجنسی ها و موذی گری های هم نزدیکتر است. @shohada_vamahdawiat 🏴🏴🏴🏴🏴🏴
💢خلقی نیکو و رفتاری متین داشت 🔹برای تأمین مخارج زندگی به کمک پدرش شتافت و از همان دوران نوجوانی و با ترک تحصیل مشغول به کار شد تا بتواند دِین خود را در قبال خانواده اش ادا نماید. https://bit.ly/31EilbH@shohada_vamahdawiat
شبتون بخیر التماس دعا فرج @shohada_vamahdawiat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ صد جمعه دیده ایم و شما را ندیده ایم از درد گفته ایم و دوا را ندیده ایم چشمان ما هر آنچه به جز یار دیده است از بخت تیره، وجه خدا را ندیده ایم #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
چقدر آخر این سخٺ و سنگین اسٺ تمام آسمان و زمین بےقرار و غمگین اسٺ بزرگتر ز غم مجتبے_ع و داغ رضا_ع فراق فاطمہ س با اسٺ 🏴 (ص) 🏴 (ع) 🏴 (ع) 🥀 @shohada_vamahdawiat