💖💖💖
زمین و آسمان مکه آن شب نورباران بود
و موجِ عطرِ گل در پرنیان باد می پیچید
امید زندگی در جانِ موجودات میجوشید
هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود..
شبی مرموز و رؤیایی
به شهر مکه مهد پاکجانان، دختر مهتاب میخندید
شبانگه ساحت «امالقرا» در خواب میخندید
ز باغ آسمان نیلگونِ صاف و مهتابی
دمادم بس ستاره میشکفت و آسمان پولک نشان میشد
صدای حمد و تهلیل شباویزان خوش آهنگ
به سوی کهکشان میشد…
دل سیارهها در آسمان میلِ تپیدن داشت
و دست باغبان آفرینش در چنان حالت
سر «گل آفریدن» داشت
شگفتی خانه «امالقری» در انتظار رویدادی بود
شب جهل و ستمکاری
به امیّد طلوع بامدادی بود
سراسر، دستگاه آفرینش اضطرابی داشت
و نبض کائنات از انتظاری دم به دم میزد
همه سیارهها در گوش هم آهسته میگفتند
که: امشب نیمه شب، خورشید میتابد
ز شرق آفرینش اختر امیّد میتابد
در آن حال «آمنه» در عالم سرگشتگی میدید:
به بام خانهاش بس آبشار نور میبارد
و هر دم یک ستاره در سرایش میچکد رنگین و نورانی
و زین قدرت نماییها نصیب او
شگفتی بود و حیرانی
در آن دم مرغکی را دید با پرهای یاقوتی و منقاری زمرد فام
که سویش پرکشید از بام
و در صحن سرا پر زد
و پرهای پرندین را به پهلوی زن درد آشنا سائید
به ناگه درد او آرام شد، آرام
به کوته لحظهای چرخاند سر را آمنه با هاله امید
تنش نیرو گرفت و در دلش نور خدا تابید
چو دید آن حاصل کون و مکان و لطف سرمد را
دو چشمش برق زد تا دید رخشان چهر احمد را
شنید از هر کران عطر دلاویز محمد را
سپس بشنید این گفتار وحیآمیز:
الا ای آمنه! ای مادر پیغمبر خاتم!
سرایت خانۀ توحید ما باد و مشیّد باد
سعادت همره جان تو و جان محمد باد
بدو بخشیدهایم ای آمنه، ای مادر تقوا!
صدای دلکش «داود» و حب «دانیال» و عصمت «یحیی»
به فرزند تو بخشیدیم:
کردار «خلیل» و قول «اسماعیل» و حُسن چهره« یوسف »
شکیب «موسی عمران» و زهد و عفت «عیسی»
بدو دادیم خُلق «آدم» و نیرویِ «نوح» و طاعت «یونس»
وقار و صولت «الیاس» و صبر بیحد «ایوب»
بود فرزند تو یکتا
بود دلبند تو محبوب
سراسر پاک…
سراپا خوب…
دو گوش آمنه بر وحی ذات پاک سرمد بود
دو چشم آمنه در چشم رخشان محمد بود
که ناگه دید روی دخترانی آسمانی را
به دست این یکی ابریق سیمین،
در کف آن دیگری طشت زمرد بود
دگر حوری،پرندی چون گل مهتاب در کف داشت
«محمد»را چو مروارید غلتان شست و شو دادند
سپس از آستین کردند بیرون دست قدرت را
زدند از سوی درگاه خداوندی
میان شانههای حضرتش «مهر نبوت» را
سپس در پرنیانی نقرهگون، آرام پیچیدند
وز آنجا آسمانی دختران، بر عرش کوچیدند
همان شب قصه پردازانِ ایرانی خبر دادند:
که آمد تک سواری در «مدائن» سوی «نوشروان»
و گفت: ای پادشه! آتشکده آذرگشسب ما
که صدها سال روشن بود
هم امشب ناگهان خاموش شد… خاموش…
به «یثرب» یک یهودی بر فراز قلعهای فریاد را سر داد:
که امشب اختری تابنده پیدا شد
و این نجم درخشان، اختر فرزند عبدالله
نوین پیغمبر پاک خداوند است
و انسانی کرامند است.
یکی مرد عرب، اما بیابانگرد و صحرایی
قدم بگذاشت در «امالقری» وین شعر خوش برخواند:
که ای یاران! مگر دیشب به خواب مرگ پیوستید؟
چه کس دید از شما آن روشنان آسمانی را؟
که دید از «مکیان» آن ماهتاب پرنیانی را؟
زمین و آسمان «مکه» دیشب نورباران بود
هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود
بیابان بود و تنهایی و من دیدم
که از هر سو ستاره در زمین ما فرود آمد
به چشم خویش دیدم ماه را از جای خود کندند
ز هر سو در بیابان عطر مشک و بوی عود آمد
بیابان بود و من، اما چه مهتاب دلارایی
بیابان بود و من، اما چه اخترهای زیبایی
بیابان رازها دارد، ولی در شهر،این اسرار پیدا نیست
بیابان نقشها دارد که در شهر آشکارا نیست
کجا بودید ای یاران؟
که دیشب آسمانیها زمین مکه را کردند گلباران
ولی گل نه، ستاره بود جای گل
زمین و آسمان مکه دیشب نورباران بود
هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود ..
روانت شادمان بادا!
كجایی ای عرب ای ساربان پير صحرایی؟
كجایی ای بيابانگرد روشن رای بطحایی؟
كه اينك بر فراز چرخ، يابي نام "احمد" را
و در هر موج بيني اوج گلبانگ "محمد" را
"محمد" زنده و جاويد خواهد ماند
"محمد" تا ابد تابنده چون خورشيد خواهد ماند
جهانی نيك می داند
كه نامی همچو نام پاك "پيغمبر" مؤيد نيست
و مردی زير اين سبز آسمان، همتای" احمد" نيست
زمين ويرانه باد و سرنگون باد آسمان پير
اگر بينيم روزی در جهان نام "محمد" نيست
💖💖💖💖💖💖💖💖💖
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💐معرفت مهدوی💐
⏹منظور از غیبت امام زمان این نیست که حضرت جایی مخفی شده باشد.
⏹غایب بودن امام،یعنی او فوق هستی مادی است؛مثل ملائكه که در غیب هستند و در مقامی بالاتر از عالم ماده جای دارند.
⏹مقام غیبی امام زمان به خاطر واسطه ی فیض بودن ایشان است و هستی در قبضه ی مقام غیبی ایشان است.
⏹غيبت امام عين حضور اوست.او برای دیدگان تنگ ما ظاهر نیست و گرنه او برای هستی ظاهر است و حاضر...
⏹مثل حضرت یوسف برای برادرانش.هم ظاهر بود و هم غایب.
آنان با او خرید و فروش می کردند و او هم آنان را می دید و می شناخت،ولی آن ها او را نمی شناختند!
علت و مشکل هم از طرف خودشان بود!
⏹حضرت مهدی در شهر و روستای ما زندگی می کنند،در بازارهایمان رفت و آمد می کند و بر سر سفره هایمان می نشیند.
⏹او همه جا هست.در مساجد،منابر و عزاداری های علما هست.
⏹اگر در مکه نباشد،حج احدی قبول نخواهد بود.
⏹او همیشه هست و غایب بودنش به معنای حاضر نبودن او نیست.
⏹امام صادق (علیه السلام)
می فرمایند:"به درستی که برای صاحب این امر،شباهت هایی به یوسف است."
⏹برادران یوسف علیه السلام،او را نشناختند؛نه آن وقت که او را به عزیز مصر فروختند و نه بعدها که با او خرید و فروش کردند؛منتها آن موقع او را در جانش نشناختند و این جا در جسمش.
⏹چه بسیار کسانی هستند که حضرت مهدی را خواهند دید ولی چون حقیقت وجودی او را ادراک نکرده اند؛اگر چه نسبت به او علم صوری و ظاهری دارند اما او را نخواهند شناخت...
#معرفت_امام
#امام_زمان
#استاد_میرزایی
📚معرفت نور تا عصر ظهور
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در راه خدا بیدار باش...
@shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون بخیر التماس دعا فرج
@shohada_vamahdawiat
آقاجان ...
هوایت میزند بر سر،
دلم دیوانه میگردد
چه عطری در هوایت هست
نمیدانم... نمیدانم...
#السلام_علیک_یا_صاحب_الزمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@shohada_vamahdawiat
در خلوت شب آمنه زیبا پسری زاد
تنها نه پسر بر بشریت پدری زاد
در فتنه بیدادگران دادگری زاد
چشم همه روشن که چه قرص قمری زاد
میلاد حضرت رسول اکرم (ص) و امام جعفرصادق (ع) مبارک باد
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
@shohada_vamahdawiat
💐معرفت مهدوی💐
⏹منظور از غیبت امام زمان این نیست که حضرت جایی مخفی شده باشد.
⏹غایب بودن امام،یعنی او فوق هستی مادی است؛مثل ملائكه که در غیب هستند و در مقامی بالاتر از عالم ماده جای دارند.
⏹مقام غیبی امام زمان به خاطر واسطه ی فیض بودن ایشان است و هستی در قبضه ی مقام غیبی ایشان است.
⏹غيبت امام عين حضور اوست.او برای دیدگان تنگ ما ظاهر نیست و گرنه او برای هستی ظاهر است و حاضر...
⏹مثل حضرت یوسف برای برادرانش.هم ظاهر بود و هم غایب.
آنان با او خرید و فروش می کردند و او هم آنان را می دید و می شناخت،ولی آن ها او را نمی شناختند!
علت و مشکل هم از طرف خودشان بود!
⏹حضرت مهدی در شهر و روستای ما زندگی می کنند،در بازارهایمان رفت و آمد می کند و بر سر سفره هایمان می نشیند.
⏹او همه جا هست.در مساجد،منابر و عزاداری های علما هست.
⏹اگر در مکه نباشد،حج احدی قبول نخواهد بود.
⏹او همیشه هست و غایب بودنش به معنای حاضر نبودن او نیست.
⏹امام صادق (علیه السلام)
می فرمایند:"به درستی که برای صاحب این امر،شباهت هایی به یوسف است."
⏹برادران یوسف علیه السلام،او را نشناختند؛نه آن وقت که او را به عزیز مصر فروختند و نه بعدها که با او خرید و فروش کردند؛منتها آن موقع او را در جانش نشناختند و این جا در جسمش.
⏹چه بسیار کسانی هستند که حضرت مهدی را خواهند دید ولی چون حقیقت وجودی او را ادراک نکرده اند؛اگر چه نسبت به او علم صوری و ظاهری دارند اما او را نخواهند شناخت...
#معرفت_امام
#امام_زمان
#استاد_میرزایی
📚معرفت نور تا عصر ظهور
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
مداحی آنلاین - تویی که بهانه تمام خلقتی - میثم مطیعی.mp3
5.52M
💖 #عیدتون_مبارک
تویی که بهانه تمام خلقتی
تویی که نگین خاتم نبوتی
🎤 #میثم_مطیعی
#ولادت_حضرت_محمد_ص
#ولادت_امام_صادق_ع
@shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فوری/رهبر انقلاب/امروز:
⭕️گرانیهای اخیر توجیه ندارد و قابل علاج است!
🔻به نظر من در ۳ زمینه اقتصاد و امنیت و فرهنگ باید مسئولین تلاشها را افزایش بدهند.
🔻خیلی از مشکلات کنونی ما مربوط به خود ماست و مربوط به ناهماهنگی هاست.
🔻این گرانی های اخیر توجیه ندارد و باید مسئولین علاج کنند. از گوشت قرمز و مرغ تا پوشک بچه. این گرانیها توجیهی ندارد.
@shohada_vamahdawiat
دوستان امروز زیاد پست نمیزارم که بیشتر در خدمت خانواده باشید.
عیدتون مبارک 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
@kamali220
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت46
دلم برایش ضعف رفت و ناخودآگاه لبخندی بر لبم نشست.چشم هایش از سقف سر خوردند و درعمق چشم هایم افتادند. برای چند ثانیه بی حرکت ماند و مات من شد. سرش بانداژ بود. با کمک دستهایش تقریبا نشست، ولی چشم هایش قفل چشم هایم شده بودند. اولین کسی که باهزارزحمت این قفل رابازکردمن بودم. سلام دادم و گلهارا روی کمد کنارتختش گذاشتم. مریض تخت کناری اش خواب بود و آن دوتخت دیگر هم خالی بودند. آنقدر ذوق زده شده بود که ترجیح دادم یک قدم عقب تر برم و بعدسلام بدهم و حالش را بپرسم. بالاخره خودش را جمع و جور کردو جواب سلامم را دادو تشکر کرد.
نگاهش را به گلها انداخت و گفت: –چرا زحمت کشیدید، شما خودتون گلستونید، همین امدنتون برام یه دنیا می ارزید.همانطور که سرم پایین بود گفتم: –قابلی نداره. دستهایش را به هم گره زدو نگاهشان کرد.– وقتی همراه بچه ها نبودید، غم عالم ریخت توی دلم، با خودم فکر کردم یعنی من حتی در حد یه احوالپرسی چند دقیقه ایی هم براتون ارزش نداشتم؟ خیلی حالم گرفته شد. خیلی از حرف های بچه ها رو اصلا نمی شنیدم.
نگاهم راروی صورتش چرخاندم و گفتم:
–وظیفه خودم دونستم که حالتون رو بپرسم.
لبخندی زدو گفت: –وظیفه چیه شما لطف کردید، واقعا ممنونم که امدید. تصادف که کردم، آرزو کردم اگه قراره بمیرم قبلش شمارو یه بار دیگه ببینم. بی محلی اون روزتون این بلا روسرم آورد.
از حرفهایش قلبم ضربان گرفت .نگاه سنگینش این ضربان را به تپش تبدیل کرد. اصلا دلم نمی خواست بینمان سکوت جولان دهد. چون حالم بدتر میشد. نگاهش کردم و گوش سکوت راپیچاندم.–با بچه ها نیومدم چون هم معذب بودم، هم به نظرم کار درستی نبود. با دختر خالم امدم. الانم دم در وایساده که اگه همراهتون امد خبرم کنه.بعد آهی کشیدم و گفتم: –دیگه نباید کسی ما رو با هم ببینه، به نفع هر دومونه. از این که حالتون بهتره، خدارو شکر می کنم. یه کم بیشتر مواظب ...حرفم را بریدو گفت: –چرا اینقدردر مورد من سخت می گیرید؟ کاش منم با دختر خالتون تصادف می کردم و شما پرستارم می شدید.از حرفش سرخ شدم، ولی به روی خودم نیاوردم. و گفتم:– با اجازتون من برم.
نگاهش رابه چشمهایم کوک کرد.این چشم هاحرفها برای گفتن داشت. نمی دانم ازسنگینی حرفهای دوگوی سیاهش بودیاشرم، که احساس کردم یخ شده ام زیرآفتاب داغ وهرلحظه بیشترآب می شوم وچیزی از من باقی نمی ماند. به زمین چشم دوختم و عزم رفتن کردم. با شنیدن صدایش ایستادم.– کاش خودت می آمدی نه با آرزوی من.این بارنگاهش غم داشت، نه غم رفتن، غم برای همیشه نبودن. حال من هم بهتر از او نبود. چشم هایم پر شد، برای سرریز نشدنش زیر لب گفتم: –خدا حافظ و دور شدم.
کنار سعیده که رسیدم گفت: –وایسا منم برم یه احوالی بپرسم ازش زود میام.ــ نه سعیده نیازی نیست.اخم هایش را در هم کشیدو گفت: –زشته بابا.ــ پس من میرم پیش ماشین توام زود بیا.
تازه متوجه ی حال بدم شد.با غمی که در چشم هایش دوید گفت:– راحیل با خودت اینجوری نکن.کنار ماشین ایستادم، بلافاصله سعیده امد.
پرسیدم: –چی شد پس؟–حالش خیلی گرفته بود.همین که پشت فرمان جای گرفت گفت:
–راحیل دلم براش کباب شد.با نگرانی پرسیدم:
– چرا؟ــ به تختش که نزدیک شدم دیدم گل تو رو گرفته دستش و زل زده بهش و اشک رو گونه هاشه.دیگه جلوتر نرفتم و از همون جا برگشتم.
با گفتن این حرف اشکش از گونه اش سر خورد و روی دستش افتاد.بعد سرش راروی فرمان گذاشت و هق زد.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59