eitaa logo
شهداءومهدویت
7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷 😍✋ کلاسم تموم شده بود و با بدنی که بی حال بود به خاطر سرماخوردگیه دوروز پیش, پله هارو آروم آروم پایین می اومدم با ویبره رفتن گوشیم توی جیب مانتوم اون رو برداشتم و تماس رو وصل کردم _علیک سلام عطیه خانوم چه عجب یاد ما کردی؟ عطیه_علیک سلام عروس ...بهتری ؟ به دیار باقی نشتافتی هنوز؟ _به کوری چشم تو حالم خوبه خوبه ...حالا فرمایش؟ _عرض کنم خدمتت که ...حالا جدی جدی خوبی؟ _کوفت عطیه حرفت و بزن... دارم از خستگی میمیرم سه کلاس پشت سرهم داشتم الان تازه دارم میرم خونه _خب حالا کوه که نکندی پوفی کردم _قطع می کنم ها عطیه_تو غلط می کنی گوشی رو روی خواهر شوهرت قطع کنی بی حیا بلند گفتم: عطی خندید_درد ...نگو عطی آخر یکبار سوتی می دی جلوی امیرعلی ... خب عرضم به حضورت که با اون اخلاق زامبی ایت! کشیده گفتم: بی تربیت قهقه زد_ مامان گفت فردا نهار بیای اینجا دلخور بودم از امیرعلی_نه ممنون صداش مسخره شد_ وا چرا آخه؟ افتخار نمیدین یا دارین ناز می کنین ؟ گفته باشم خریدار نداره نیومدی هم بهتر! وارد حیاط دانشگاه شدم- کشته مرده این مهمون دعوت کردنتم - من همین مدلی بلدم میای دیگه؟ نفسم روباصدا بیرون دادم و بخار بزرگی جلوی دهنم شکل گرفت:باشه ممنون از عمه تشکر کن - خب دیگه خیلی حرف میزنی از درسهام افتادم اگه رتبه ام خراب بشه امسال, گردن تو! - نکه خیلی هم درس خونی! از تو درس خون ترم ...خداحافظ محی جون خندیدم- خداحافظ دیوونه خودتیی گفت و تماس قطع شد خوبی صحبت باعطیه این بود حسابی حال و هوات رو عوض میکرد... ازحالت غم زده بیرون اومدم و باصورت خندونی به آسمون گرفته نگاه کردم... چه قدر دلم برف و بارون میخواست! رسیدم به قسمت شلوغ حیاط دانشگاه ... انگار همیشه تو این محوطه پر ازدرخت کاج که توی زمستونم سبز بود , بعد کلاس همه اینجا کنفرانس میزاشتن ...قدمهام رو تند کردم ولی یک دفعه تحلیل رفت همه توانم ! امیرعلی بود آره خودش بود ! باور نمی کردم اینجا باشه...متوجه من نشد و قدمهاش رو تند کرد سمت خروجی دانشگاه! نفهمیدم چطور شروع کردم به دوییدن و داد زدم _ امیر علی ..امیرعلی!؟ صدام رو شنید و ایستاد نگاه خیلی ها چرخید روی من که مثل بچه ها با هیجان میدویدم و امیرعلی که باصدای من وایستاد! سرعتم این قدر زیاد بود که محکم خوردم به امیرعلی ... صدای پوزخند و تمسخر اطرافیانم رو شنیدم و متلک هایی رو که من و نشونه رفته بود ... ولی مگرمهم بود وقتی امیرعلی اینجا بود! سرزنش گر گفت: چه خبره محیا؟؟؟؟ 🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃🍃 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨مهربان معبودم 🌷شب خود و دوستانم را ✨به تو میسپارم 🌷آرزوهایم زیاد است ✨اما ناب ترین آرزویم 🌷نعمت سلامتیست ✨برای همه ی عزیزانم 🌷امشب براتون ✨سلامتی آرزو میکنم ✨ شبتون بخیر ✨🌙🌟✨🌙🌟✨🌙🌟
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید تو 💖💖💖 دعای روز ششم ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ لا تَخْذِلْنی فیهِ لِتَعَرّضِ مَعْصِتِکَ ولا تَضْرِبْنی بِسیاطِ نَقْمَتِکَ وزَحْزحْنی فیهِ من موجِباتِ سَخَطِکَ بِمَنّکَ وأیادیکَ یا مُنْتهی رَغْبـةَ الرّاغبینَ. خدایا، مرا در این ماه به خاطر نزدیک شدن به نافرمانی ات وامگذار و با تازیانه های انتقامت عذاب مکن و از موجبات خشمت دورم بدار،بحق احسان ونعمتهای بی شمار تو ای حد نهایی علاقه واشتیاق مشتاقان. 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 ➡️🌷🌼💝 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ میدانم که صبحی زیبا خورشید رویتان میدرخشد و من شادمانه تر از هر روز سلام خواهم کرد... السَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُصْبِحُ وَ تُمْسِي❤️ #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ ➥ @shohada_vamahdawiat
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕 😍✋ یادم رفته بود دلخوربودنم با لبخند یک قدم عقب رفتم و به صورتش نگاه کردم! _ببخشید دیدم داری میری فکر کردم لابد با خودت گفتی من رفتم! اومدی دنبال من؟ به موهاش دست کشید و با کمی مکث گفت:خب راستش آره! باهاش هم قدم شدم و بیرون اومدیم که گفت:یکی از مشتری هامون ماشینش اینجا خاموش کرده بود زنگ زد اومدم اینجا... میدونستم امروز کلاس داری گفتم منتظرت بمونم باهم بریم ولی اصلا حواسم به سرووضعم نبود کاش نمی.... صدای پراز تردیدش رو نمی خواستم!! سرخوش پریدم وسط حرفش _مرسی که موندی باهم بریم نگاهش رو چرخوند توی صورتم و روی چشمهام ثابت شد و آروم گفت : _ماشین ندارم لحن امیرعلی کنایه داشت! نگاهی به خیابون خلوت انداختم _چه بهتر با اتوبوس میریم اتفاقا خیلی هم کیف داره! نگاهش میخ چشمهای خندونم بود _با این سرو وضعم با من سوار اتوبوس میشی؟ یک قدم عقب عقب رفتم!امیرعلی وایساد! دستموزدم زیرچونم ومتفکرانه نگاش کردم _مگه سرو وضعت چشه؟ شروع کردم به تکوندن خاک شلوارش و لباسش _ فقط یکم خاکی بود که الان حل شد لکه لباست هم که کوچیکه هنوزم نگاهش مات بود و خودش ساکت ... به دستهاش نگاه کردم _بریم یه آب معدنی بخریم دستهات روبشور بریم که از آخرین سرویس اتوبوس جا میمونیم ها! نفس عمیق بلندی کشید _محیا؟؟ لبخند نمی افتاد از لبم _بله آقا؟ سرش رو تکون داد _هیچی! یه شیشه آب معدنی کوچیک خریدو من روی دستهاش آب ریختم و کمک کردم تا اون لکه سیاه و چرب کف دستش که بی صابون پاک نمیشد از بین بره! دستهای خیسش رو تکوند که من لبه چادرم رو بالا آوردم و شروع کردم به خشک کردن دستهاش ... خواست مانع بشه که گفتم: _چادرم تمییزه!! صداش گرفته بود _ می دونم نمی خوام خیس بشه! _ خب بشه مهم نیست! هوا سرده دستهات خیس باشه پوستت ترک می خوره! بی هوا دستهام رو محکم گرفت _بهتری؟ چین انداختم به پیشونیم ولی لحنم تلخ نبود بیشتر مثل بچه ها گله کردم! _چه عجب یادت افتاد ...خوبم بی معرفت! فشار آرومی به دست هام داد _ببخشید راستش من ... -باز چی شده امیرعلی؟! اون شب حرف بدی زدم که به دل گرفتی؟ لبهاش رو برد توی دهنش و باناراحتی روی هم فشارشون داد که رنگ دور لبش سفید شد! - نه محیاجان نه.... -پس چرا بازم یکدفعه ... !؟ پریدوسط حرفم: _بهت می گم ولی الان نه ...بریم؟! به نشونه موافقت لبخند نصفه نیمه ای زدم و همراه امیرعلی قدم هام رو تند کردم تا به ایستگاه اتوبوس برسیم چون آخرین خط داشت میرفت!! 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
ای ملت مبارز و مسلمان! دعای فرج را زیاد بخوانید، زیرا که امام زمان(عج) خودش فرموده این دعا را بسیار دوست دارم. شهید مجتبی عالم کار 💖💖 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
وحيد از دوستان بسيار نزديك من بود. يك روز با من تماس گرفت و گفت: مى خواهم شما را ببينم و در مورد موضوعى با شما سخن بگويم. قرار شد كه عصر به منزل من بيايد تا هم ديدارى تازه كنيم هم با يكديگر گفتگو كنيم. وحيد سر ساعت مقرّر به منزل آمد و بعد از احوال پرسى سر صحبت را اين گونه باز كرد: نمى دانم چرا خداوند اصلا گوش به حرف من نمى دهد؟! هر چه دعا مى كنم، هر چه با او تماس مى گيرم، اصلا جواب مرا نمى دهد! مدّت شش ماه است كه حاجتى دارم و مداوم از او مى خواهم كه حاجت مرا روا كند امّا گويى كه او با من قهر است! به هر درى زده ام و هر جا بگويى رفته ام، فايده اى نداشته است! اين حاجت من آن قدر مهم است كه فقط به دست خود او برآورده مى شود ولى حالا ديگر دارم نااميد مى شوم، يك فكرى به حال من بكنيد. من وحيد را مى شناختم و معلوم بود كه ديگر كارد به استخوانش رسيده كه اين طورى حرف مى زند. من سكوت كرده، به فكر فرو رفتم و پيش خودم گفتم: حالا من در جواب اين دوست خود چه بگويم؟ راستش را بخواهيد در اين جور مواقع از خودش مدد مى طللبم تا كمكم كند كه بتوانم گره اى از بندگانش باز كنم. يك دفعه مطلبى به ذهنم خطور كرد و براى همين از وحيد سؤال كردم: آيا در اين مدّت شش ماه تلاش كرده اى مشكلِ انسان گرفتارى را حل نمايى؟ وحيد نگاهى به من كرد و گفت: چه حرفها مى زنى! اين شرايطى كه براى من پيش آمده است، خواب را از من گرفته است، بيچاره ام كرده است! در اين شش ماه ديگر اصلا فرصتى برايم نمانده است كه به زن و بچّه خودم فكر كنم، حالا تو به من مى گويى به فكر مشكل مردم باشم. من در جواب گفتم: كافى است، فهميدم كه چه كار بايد بكنيم. او خيلى خوشحال شد و از من خواست تا راه حل را به او بگويم. و من در پاسخ او گفتم: ببين، تو شش ماه خودت به دنبال حلّ مشكلت بودى، بيا كارى كن كه از امروز خدا خودش به دنبال حلّ مشكل تو باشد. وحيد با تعجّب به حرف هاى من گوش مى كرد و من ادامه دادم: تو تصميم بگير از امروز به بعد اصلا به فكر مشكل خودت نباشى، بلكه يك نفر مؤمنى كه گرفتار مشكلى شده است را پيدا كن و جهت رفع مشكل او تلاش نما و سعى كن تا مشكل او را برطرف نمايى، باور كن كه خداوند وقتى مى بيند كه تو به فكر رفع مشكل مؤمنى هستى، خودش به فكر رفع مشكل تو مى افتد. اين كلام امام صادق(ع) است: "هر كس در راه برآوردن حاجت مؤمنى باشد، خداوند هم در راه برآوردن حاجت او خواهد بود". وحيد عزيز! تو آن قدر در فكر رفع مشكل خود فرو رفته اى كه از اطرافيان خود غافل شده اى، چه بسا نزديك ترين فاميل و همسايه تو مشكلى داشته اند و تو وظيفه داشتى به آنها كمك كنى ولى آنها را فراموش كرده اى و براى همين خدا هم حاجت تو را فراموش كرده است! خلاصه آنكه وحيد آن روز از خانه ما رفت ولى بعد از ده روز به خانه ما آمد ولى اين دفعه بسيار خوشحال بود و از رفع مشكل خويش خبر مى داد و مى گفت چگونه در زندگى او معجزه اى رخ داد و همه چيز حل و فصل شد و همه اين ها را به خاطر آن مى دانست كه براى رفع مشكل يكى از فاميل خود اقدام كرده بود. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
7.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت قابل تأمل و تکان دهنده یک رزمنده دفاع مقدس از لحظات حضور در عالم برزخ آماده‌ایم؟ ... @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
حضرت معصومه عليها السلام حضرت معصومه عليها السلام در اول سال 173 هجري قمري در مدينه چشم به جهان گشود. پدرش امام هفتم شيعيان حضرت موسي بن جعفر عليه السلام و مادرش حضرت نجمه بود كه به علت پاكي و طهارت نفس به او طاهره مي گفتند.حضرت معصومه در 28 سالگي و در روز دوازدهم ربيع الثاني سال 201 هجري قمري در قم به شهادت رسيد كه امروز بارگاه ملكوتي و مرقد مطهرش همچون خورشيدي در قلب شهرستان قم مي درخشد و همواره فيض بخش و نورافشان دلها و جانهاي تشنه معارف حقاني است. ويژگيهاى حضرت معصومه (س) هادى دانشور  تعداد امامزادگان شايسته تعظيم و تجليل در «دار الايمان قم‏»كه بر فراز قبور مطهرشان گنبد و سايبان هست ‏به چهارصد نفرمى‏ رسد. در ميان اين چهار صد اختر تابناكى كه در آسمان قم نورافشانى ‏مى ‏كنند، ماه تابانى كه همه آنها را تحت الشعاع انوار درخشان‏ خود قرار داده، تربت پاك شفيعه محشر، كريمه اهل‏بيت ‏پيغمبر(عليهم السلام)، دخت گرامى موسى بن جعفر، حضرت معصومه(س)مى‏ باشد. پژوهشگر معاصر، علامه بزرگوار، حاج محمدتقى تسترى، مولف قاموس ‏الرجال مى‏ نويسد: «درميان فرزندان امام كاظم(ع) با آن همه كثرتشان بعد از امام ‏رضا(ع)، كسى همسنگ حضرت معصومه(س) نمى‏ باشد. محدث گرانقدر حاج شيخ عباس قمى به هنگام بحث از دختران حضرت موسى بن‏ جعفر(ع)، مى ‏نويسد: «برحسب آنچه به ما رسيده، افضل آنها سيده جليله معظمه، فاطمه ‏بنت امام موسى(ع)، معروف به حضرت معصومه(س) است. بررسى ‏شخصيت‏ برجسته و فضايل گسترده حضرت معصومه(س) را همراه با شناخت امام رضا علیه السلام در مسابقه دنبال کنید....... 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef