بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو 🦋🦋🦋
دعای روز نوزدهم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ وفّرْ فیهِ حَظّی من بَرَکاتِهِ وسَهّلْ سَبیلی الی خَیْراتِهِ ولا تَحْرِمْنی قَبولَ حَسَناتِهِ یا هادیاً الی الحَقّ المُبین.
خدایا، در این ماه بهره ام را از برکت هایش کامل گردان و راهم را به سوی نیکی هایش هموار نما و از پذیرفتن خوبی هایش محرومم مساز، ای هدایت کننده به سوی حق آشکار.
💖🌹🦋❤️
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
➡️🌷🌼💝
#ماهخدا
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
💝☂💝☂💝☂
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_68😍✋
لبهاش رو می فشرد تا نخنده به این حال و روز مسخره ام
–خیلی شب خوبی بود...
مرسے که اومدی...
مرسی که خوبی ..
نمیشد بی تشکر برم وقتی با این همه سادگی هستی همیشه!!!
خداحافظ
فقط تونستم زمزمه کنم:
-خداحافظ
داشتیم به عید نزدیک می شدیم و فصل خونه تکونی همه شروع شده بود ! ...
چون بیشتر کلاسهام
به خاطر کم بودن دانشجوها تعطیل می شد و تو خونه بودم نمی تونستم از زیر کار های خونه فرار کنم!...
مامان هم همیشه در حال نصیحتم بود که دیگه عروس شدم و باید یاد بگیرم چون سال دیگه باید خونه ی خودم و تمییز کنم! ...
منم کلی حرص می خوردم...
بیزار بودم از این فصل سال
و این که باید سرتا پای خونه رو بشوری!!
با خستگی از نردبون پایین اومدم
– مامان دیگه بسه باور کنین خونه داره برق میزنه!!
مامان نگاهی به دکور بزرگ خونه که از صبح با شال افتاده بودم به جون دکوری هاش انداخت
-آره
خوبه تمییز شده...
دستت دردنکنه ولی دیگه این قدر غر نزن
روی زمین وارفتم
_آخه این چه رسم مسخره ایه بابا...
همچین همه جا رو تمییز میکنین انگار بعد تحویل سال قرار نیست کثیف بشه...
اونم چطوری به صورت فشرده!!
تویِ یه هفته!!
مامان اخم مصنوعی کردو به شامپو زدنش روی فرش ادامه داد
- گفتم این قدر غر نزن تازه باید
یک زنگ به عمه ات هم بزنی ببینی کاری نداره بری کمک؟!
براق شدم و دستهام رو به نشونه تسلیم بردم بالا
- بی خیال مادر من اون عطیه چه غلطی می کنه اونجا!
مامان لب پایینش رو گزید
_ درست حرف بزن ...
تو جای خودت عطیه جای خودش!
پوفی کردم
–ببینم شماهم که عروس آوردی عروسهاتون این فصل سال اینجا پیداشون میشه یا
نه؟!
محسن که کنار محمد داشت تلوزیون می دید گفت:
_خانوم من که حق نداره دست به سیاه و سفیدبزنه خودم نوکرشم!
چشمهام گرد شدو مامان زیزیرکی خندید
محمد هم بدون اینکه از تلوزیون چشم برداره گفت:
_منم همین طور!!
دست مشت شده ام رو گرفتم جلوی دهنم
_چه پرویین شما دوتا ...خجالتم بد چیزی نیستا؟؟؟!
حالاکی به شما دوتا زن میده!
محسن تخس گفت:
_همونجور که عمه یه چیزی خورد تو سرش اومد تو رو برای پسرش گرفت
یه عاقلی هم پیدا میشه به ما زن بده!
خنده ام گرفته بو ومعلوم بود مامان هم داره خنده اش رو کنترل میکنه ولی اخم کرد
- محسن درست حرف بزن ...این چه حرفیه!
محمد نگاه مامان کرد
- خب راست میگه دیگه مادر من این چه دختریه بزرگ کردین ..
عمه سرش کلاه رفته گشاد! ...
نمی کنه یه زنگ بزنه یه تعارف بزنه و بره کمک...
قبول کنین عروس مذخرفیه برای عمه دیگه!وبسیار تنبل...!
من چشمهام گردتر میشدو مامان اخطار آمیز گفت:
_ بله بله چشمم روشن ...
دوباره نشنوم این
حرفها رو ها....
اصلا ببینم شما دوتا چرا جلوی تلوزیونین؟
مگه نگفتم اتاقتونو مرتب کنید؟؟!
درضمن شال کشی کاشی های آشپزخونه هم مال شماست!
اینـــــــــه!!دلم خنک شد...!
محسن پوفی کشید
-بیخیال مادر من محمد غلط کرد گفت بالا چشم محیا ابروعه!
اصلا عمه بهتر از محیا گیرش نمیومد!
خودش و لوس کرد
– جون محسن کوتاه بیا ...بابا مدرسه رو پیچوندیم استراحت کنیم نه اینکه
حمالی !
خنده ام رو خوردم و بلند شدم درحالیکه با کنترل تلوزیوون رو خاموش می کردم گفتم:
_اون که وظیفه جفتتونه!
محمد که حواسش توی تلوزیون رفته بود و محو فیلم با خاموش شدنش چرخید سمت من
_چی استراحت کردن؟
خندیدم و دست به سینه گفتم:
نخیر حمالی!
ابروهاش بالا پریدو مامان خندید...
جلو رفتم و یکی زدم پشت گردن جفتشون
–به من میگین تنبل؟ پاشین ببینم!
محسن گردنش رو ماساژ داد
– دستت سنگینه ها بیچاره امیرعلی! خدا بخیر کنه براش رسمابدبخت شده!
براق شدم سمتش که با محمد دویدن تو اتاقشون و در رو قفل کردن و من نفس زنون موندم
وسط هال...
مامان هم از ته دل خندید!
دستهای زمخت شده ام رو به خاطر کار کردن با مایع های شوینده زیر آب شستم
خداروشکر مامان استراحت اعلام کرده بود و من قرار بود طبق خواسته اش به عمه زنگ بزنم!
💝☂💝☂💝☂💝☂
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
Bnifateme_Babolharam_net_3.mp3
11.75M
|⇦•#احیا و مراسم قرآن به سر گذاشتن ویژۀ شب هایِ قدر«نوزدهم» با نوایِ سیدمجید بنی فاطمه •✠•
∞═┄༻↷↭↶༺┄═∞
از اعمال #شب_نوزدهم :
✓اول :
صد مرتبه اَستَغفُرِاللهَ رَبی وَاَتوبُ اِلَیه
✓دوم :
صد مرتبه اَللّهُمَّ العَن قَتَلَةَ اَمیرَالمومنینَ
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
💝☂💝☂💝☂
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_69😍✋
با بوق دوم عطیه تلفن و جواب داد
-بله ...سلام!
می دونستم این سلام کردن و بله گفتن طلبکارش به خاطر دیدن شماره خونه ما روی تلفنشون بوده و حدس زده منم!
علیک سالم چته تو؟
-من چمه؟ بگوچیکارم نیست؟! دیوونه شدم ...از صبح بشورو بساب داریم باورکن دست برام
نمونده! شدم عین این پیرزن های هفتاد ساله...آخه یکی نیست بگه مادر من خب وسط سال یک
دستی به سرو روی این خونه بکش که مجبورنشی آخر سال من وبگیری به بیگاری که خونه ات
سرسال نو برق بزنه!
بلند خندیدم به لحن جدی و غرغر کردنش
-درد بی درمون !می خندی واسه من !پاشو بیا کمک ...این همه خودت و برای مامان بابام لوس
می کنی بهت می گن دخترم دخترم ...حداقل یک جایی بدرد بخور دخترم
دوباره خندیدم به اون دخترمی که با حرص گفته بود!
-اتفاقا برای همین زنگ زدم ببینم عمه کاری نداره بیام کمک ؟
-نه بابا چه عجب ! میزاشتی سال تحویل زنگ میزدی دیگه ! حالامی خوام چیکارت کنم؟ حالا که
همه حمالی هاش و من کردم تو می خوای همه رو با خودشیرینی بزنی پا خودت ؟! نه عزیزم لازم
نکرده !
لبهام و تو دهنم جمع کردم-بی ادب ...اصلا گوشی رو بده به عمه
-نچ ...راه نداره ؟!
-کیه عطیه ...باز که چسبیدی به تلفن ! پاشو کارها موند
صدای عمه رو شنیدم و عطیه پوفی کشیدو به عمه گفت: مامان جان دودقیقه استراحتم بد نیست
ها ...
عمه- تو که همش در حال استراحتی مادر مگه چیکار کردی؟
صدای عطیه بالا رفت مثل اینکه این دعواهای زرگری مادر و دختر ی ,دم عید تو همه خونه ها بود!
عطیه- من همش در حال استراحتم ؟آره راست می گین اگه از صبح مثل خر کار کردنم و در نظر
نگیرین بله الان دارم نفس می کشم و استراحت می کنم!
عمه- بی ادب حالاکیه پشت تلفن یک ساعته معطلش داری؟
- -الو خودشیرین هنوز هستی؟
این بار با من بود خنده ام و جمع کردم
- بله هستم حاالا گوشی رو بده به عمه
-یعنی اگه من دستم به تو برسه...
این جمله رو با حرص گفت و به عمه گفت: بفرمایید عروس خانومتون می خوان ببینن نیرو کمکی
لازم ندارین !
بازم خندیدم و از خش خش پشت تلفن فهمیدم که عمه داره گوشی رو از عطیه میگیره!
-سلام عزیز عمه..خوبی ؟ همگی خوبن؟
-سلام ...ممنون همه خوبن سلام دارن خدمتتون ...خسته نباشید !
- مرسی گلم...میبینی این عطیه رو همش درحال غرزدنه! من نمی دونم کی کار میکنه!
عمه نمیدونست من هم دست کمی از دخترش ندارم و به قول عطیه االان دارم خودشیرینی می
کنم! خنده ام رو خوردم.
-می دونم دیر زنگ زدم عمه جون ببخشید ولی اگه کمک لازم دارین بیام
- نه عزیز دلم عطیه هست ...تو همونجا دست کمک مامانت باش اون بنده خدا هم تنهاست
-چشم ولی خلاصه اگه کاری دارین خوشحال میشم
عمه- نه دخترم خیلی ممنون... من باهات تعارف ندارم... سلام به مامان برسون
-چشم بزرگیتون رو شماهم به همگی سلام برسونین
تلفن رو که قطع کردم خنده هایی رو که تو دلم جمع کرده بودم رو بیرون ریختم !
💝☂💝☂💝☂💝☂💝☂
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهيد_چمران
بہ روایت غاده جابر
قسمت:9⃣
🍃به هرحال ، روزهای سختی بود اجازه نمی دانند از خانه بروم بیرون .بعد از هجده سال تنها این ور و آن ور رفتن ،کلید ماشین را از من گرفتند .هر جا می خواستم بروم برادرم مرا می برد و بر می گرداند تا مبادا بروم مدرسه یا پی آقای غروی .طفلک سید غروی به خاطر ازدواج من خیلی سختی کشید .می گفتند: شما دخترمان را با این آقا آشنا کردید .البته با همه این فشارها من راههایی پیدا می کردم ومصطفی را می دیدم .اما این آخری ها او خیلی کلافه و عصبانی بود .
🍃یک روز گفت: ما شده ایم نقل مردم ،فشار زیاد است شما باید یک راه را انتخاب کنید یا این ور یا آن ور . دیگر قطع اش کنید .مصطفی که این را گفت بیشتر غصه دار شدم .باید بین پدر و مادرم که آنهمه دوستشان داشتم و او ،یکی را انتخاب می کردم .سخت بود ، خیلی سخت گفتم: مصطفی اگر مرا رها کنی می روم آنطرف ،
تو باید دست مرا بگیری !گفت: آخر این وضعیت نمی تواند ادامه داشته باشد
🍃آن شب وقتی رسیدم خانه پدر ومادرم داشتند تلویزیون نگاه میکردند .تلویزیون را خاموش کردم و بدون آنکه از قبل فکرش را کرده باشم گفتم: بابا ! من از بچگی تا حالا که بیست و پنج شش سالم است هیچ وقت شما را ناراحت نکرده ام ،اذیت نکرده ام ، ولی برای اولین بار می خواهم از اطاعت شما بیایم بیرون و عذر میخواهم.پدرم فکر می کرد مسئله من با مصطفی تمام شده ،چون خودم هم مدتی بود حرفش را نمی زدم پرسید: چی شده ؟ چرا ؟بی مقدمه ، بی آنکه مصطفی چیزی بداند ،گفتم: من پس فردا عقد می کنم .
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
شب قدر 1_برش.mp3
3.69M
⭕️ سخنرانی ویژه
👌 شنیدن این سخنرانی از دست ندهید!
#شب_قدر
🤲 برای ظهور آقا و وحدت قلوب مسلمین خیلی دعاکنید
👤 آیت الله حائری شیرازی
#ماه_مبارک_رمضان
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
شهداءومهدویت
#رازحوشنودیخدا #صفحهبیستنهم 6 . هرگاه مؤمنى به سراغ شما آمد و از شما تقاضاى كمك كرد، بداني
#رازخوشنودیخدا
#صفحهآخر
8 . معمولا تا كلمه صدقه را مى شنويم، فوراً به ياد صندوق صدقات مى افتيم كه در منزلِ خيلى از ما موجود مى باشد و ما سعى مى كنيم پولى را به عنوان صدقه داخل آن بيندازيم.
امّا من در اينجا مى خواهم شما را با صدقه ديگرى آشنا كنم كه كمتر به آن توجّه كرده ايد.
اسلام همان طور كه كمك به فقرا را به عنوان صدقه مورد تأكيد قرار مى دهد، لبخند را هم به عنوان نوع ديگرى از صدقه مطرح مى كند.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمودند: "اگر به روى ديگران تبسّم بزنى، اين كار صدقه حساب مى شود".
اين مكتب، بسى مايه سعادت و افتخار است; مكتبى كه لب
خند را به عنوان صدقه معرّفى مى كند، صدقه اى كه باعث زياد شدن عمر تو مى شود و گناهان تو را مى بخشد.
خداوند به حضرت داوود(ع) وحى كرد: مى خواهم عملى را به تو ياد بدهم كه اگر بندگان من آن را انجام دهند، آنها را وارد بهشت مى كنم.
حضرت داوود(ع) رو به خداى متعال كرد و عرضه داشت: بار خدايا! آن عمل نيكو چيست؟
جوابى كه آمد اين بود: آن عمل اين است كه باعث شادمانى مؤمنى بشوى و قلب او را شاد سازى.
آرى، شاد كردن دل مؤمن، همان كارى است كه خداوند بهشت را در مقابل آن كار مى دهد.
9 . ما بايد حواسمان بسيار جمع باشد اگر مؤمنى از ما تقاضاى كمك كرد و ما توان كمك كردن به او را داشتيم و او را يارى نكرديم بايد بدانيم كه خير و بركت را از زندگى خود برده ايم و به جاى آن خوارى و ذلّت را خريدارى كرده ايم.
10 . يك روز امام صادق(ع) به عدّه اى از ياران خود فرمود: شما چقدر آسان مى توانيد به همه خيرها، دسترسى پيدا كنيد.
يكى از ياران امام(ع) از آن حضرت سؤال كرد: قربانت شوم، چگونه مى توانيم به آسانى به همه خيرها برسيم؟
امام(ع) فرمودند: شما با شاد نمودن شيعيانِ ما مى توانيد باعث شادى ما شويد و در آن هنگام است كه شما به همه خوبى ها دست پيدا كرده ايد.
💖🦋💖🦋💖🦋💖🦋💖
#رازخشنودیخدا
#میخواهمخداراخشنودکنم
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالشهداءومهدویت
#نویسندهمهدیخدامیان
#نشرحداکثری
#التماسدعا
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
➡️🌷🌼💝
#ماهخدا
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو 💖💖
دعای روز بیستم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ افْتَحْ لی فیهِ أبوابَ الجِنانِ واغْلِقْ عَنّی فیهِ أبوابَ النّیرانِ وَوَفّقْنی فیهِ لِتِلاوَةِ القرآنِ یا مُنَزّلِ السّکینةِ فی قُلوبِ المؤمِنین.
خدایا، در این ماه درهای بهشت هایت را به رویم بگشا و درهای آتش دوزخ را به روزیم ببند و به تلاوت قرآن توفیقم ده، ای نازل کننده آرامش در دلهای مؤمنان.
🌻🦋❤️🌻🦋❤️
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
به همین زودی،
در یک صبح روشن معطر،
تو با گام هایی از جنس بهار،
باز می آیی و صدای گرمِ پدرانه ات،
صحن سردِ جهان را پر می کند
و ما با معجزه محبت تو
زنده می شویم و به سوی تو
پر می کشیم ...
ای صبح روشن امید، طلوع کن ..
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#صبحتون_مهدوے 🌼 🍃
➥ @shohada_vamahdawiat
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_70😍✋
حسابی دلتنگ امیرعلی بودم برای همین بعد از نهار که مدت طولانی رو مامان برای استراحت
اعلام کرده بوداین روز آخری ...
روی تختم نشستم وبا تلفن همراهم شماره اش رو گرفتم ...
این چند روز نزدیک عید خیلی کم همدیگه رو دیده بودیم به خاطر مشغله کاریش!!!
با بوق اول تماس وصل شدو من خندون گفتم:
_سلام خسته نباشید !
خندید به لحن سرخوشم
- سلام خانوم...ممنون!!
-بدموقع که زنگ نزدم؟
-نه عزیزم ...
از صبح سرم شلوغ بود نزدیکه عیده و همه مردم دارن میرن سفر میان اینجا
خیالشون راحت باشه از ماشینشون ...
تازه داشتم نماز ظهرو عصرم و می خوندم ...
بین دونمازبودم که زنگ زدی!
مهربون گفتم:
_قبول باشه
-قبول حق!
دمغ گفتم:
_ امشب نصفه شب، تحویل ساله کاش کنار هم بودیم...!
دوست داشتم تو برام دعای
تحویل سال رو بخونی
سکوت کرده بود و من صدای سبحان الله گفتنش رو میشنیدم ...
حتم داشتم داره تسبیحات
حضرت زهرا(س) رو میگه برای همین سکوت کردم که گفت:
_منم دوست داشتم عزیزم ...
ولی
گمونم من تحویل سالی خواب باشم دارم از خستگی میمیرم...
براق شدم
-خدانکنه ...!
خندید که بچگانه گفتم:
_اگه خیلی خسته ای پس لالاییِ من چی؟
میون خنده گفت:
بدعادت شدی ها!!
لب چیدم ولحنم تغییر نکرد
- نخیرم خیلی هم عادت خوبیه!
دیگه قرآن خوندن هرشب امیرعلی از پشت تلفن برای خوابیدن من شده بود عادتم !
مثل یه لالاییِ شیرین آرومم می کرد البته اگر فاکتور می گرفتیم بی قرار شدنم رو....!
خنده اش بلندتر شد و یهو قطع شد
- مرسی زنگ زدی محیا باهات که حرف میزنم خستگیم درمیره!
خوشحال شدم از این جمله ساده که بوی دوستت دارم میداد!!!!
(همچنان بویِ دوستت دارمِ میاد و خودش نمیاد😂✋)
- منم خوشحال میشم صدات رو میشنوم ...
حالا اگه جدی خسته بودی امشب رو می گذرم ازلالاییم! برو بخواب ولی موقع تحویل سال بیدارت می کنم میخوام اولین نفری باشم که بهت
عیدرو تبریک میگه!!
بی حواس ادامه دادم
- هرچند اولین بوسه سال نوت نصیب من نمیشه!
وقتی امیرعلی با صدای بلند خندید تازه به خودم اومدم و فهمیدم چی گفتم ...
تمام بدنم داغ شدو صورتم قرمزآروم گفتم:
_ ببخشید!
با شیطنت و خنده گفت:
_چرا اونوقت ؟
-اذیت نکن دیگه امیرعلی!حواسم نبود چی میگم!
هنوزم لحنش شیطون بود
– بنظرمن که خیلی هم حرفه قشنگی بود!
لبخندی روی صورتم نشست و زبری کف دستم روی صورتم کشیدم وبرای عوض کردن بحث
گفتم:
_ پوست دستم حسابی ضمخت شده وقتی به لباسم گیر میکنه بدم میاد از بس مامان با این
مواد شوینده از من کار کشید!
لحنش جدی شدو صداش آروم
- تازه دستهات شده مثل دستهای شوهرت!!
باهمه وجودم مهربون و با محبت گفتم:
_محیا فدای دستهات!
صدای خنده آرومش رو شنیدم
–خدا نکنه ...
خب دیگه کاری نداری محیا جان؟
نماز عصرم وبخونم دیگه خیلی داره دیر میشه!!
- -نه نه ببخش اصلا حواسم نبود...
خیلی پر حرفی کردم!
-خیلی هم عالی بود ...
خداحافظ...
خداحافظی آرومی گفتم و با خوشی از حرفش تماس رو قطع کردم!
💕🌻💕🌻💕🌻💕🌻
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
34.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☀️ باور و اعتقاد یهودیت و مسیحیت به منجی و کارهای آنها علیه مهدویت
#استاد_شهبازیان
#دشمن_شناسی
#آخرالزمان
#امام_زمان
#ماه_مبارك_رمضان
#سخنرانی_کوتاه
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
33.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⏪بیان ضرورت طرح مباحث مهدویت
🔺جلسه ی اول
#استاد_شهبازیان
#امام_زمان
#سخنرانی_کوتاه
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دنیاے_بے_تو❣
چقدر باید دنیا تشنه بشه تا یہ علے بیاد!
کے این مردم می خوان بفهمن یه علے الان حے و حاضره ولے ۱۱۸۷ ساله منتظرہ چون مردم قدر اونو نمیدونن🍂
یازده تا علے فرستاد کشتن🥀
این آخرین ذخیره رو نگہ داشته!
تا بیاین جمع بشین و بگین
أین الحسن و أین الحسین؟!
باید برسے به اینکہ أین المہدے🌱
فقط کافیہ آسایش دنیا دور ما رو بگیرہ اون وقت نمیفهمیم یتیمیم!
چون نمیدونیم چیو از دست دادیم نمیریم سراغش
فقط باید ظهور شکل بگیره تا بفهمیم ائمه کی بودن!🌿
#ماهخدا
#التماسدعا
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
🏴🏴🏴🏴🏴🏴