Mehdi Rasoli - Ya Ali O Ya Azim.mp3
8.43M
حاج مهدی رسولی
وصیت آخر🖤🖤
#السلامعلیڪ_یاامیرالمؤمنین🖤
■دل را ز شرار عشق سوزاند علے
یڪ عمر #غریب شهر خود ماند علے
■وقتےڪہ شڪافٺ فرق او در محراب
گفتنـد مگـر نـماز مـے خـواند #علـــے ..!؟
#اول_مظلوم_عالم 💔
#شهادت_امام_علی(ع)🏴
#تسلیت_باد🥀
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#آجرڪ_الله_یا_صاحب_زمان_عج
➥ @shohada_vamahdawiat
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو
دعای روز بیست و یکم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ اجْعَلْ لی فیهِ الی مَرْضاتِکَ دلیلاً ولا تَجْعَل للشّیْطان فیهِ علیّ سَبیلاً واجْعَلِ الجَنّةِ لی منْزِلاً ومَقیلاً یا قاضی حَوائِجَ الطّالِبین.
خدایا، در این ماه برای من به سوی خشنودی ات دلیلی قرار ده و برای شیطان راهی به سوی من قرار مده و بهشت را منزل و آسایشگاهم قرار ده، ای برآورنده حاجات خواهندگان.
❤️🦋❤️🦋❤️🦋❤️🦋❤️
🏴🏴🏴🏴🏴
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
➡️🌷🌼💝
#ماهخدا
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
❣ #سلام_امام_زمانم❣
سلام بر تو
ای مولایی که دستگیر درماندگانی.
بشتاب ای پناه عالم
که زمین و زمان درمانده شده!
🌼 السَّلامُ عَلَیکَ اَیُّهَا العَلَمُ المَنصوبُ
🌼 ...وَ الغَوثُ وَ الرَّحمَةُ الواسِعَةُ و
🌼 سلام بر تو ای پرچم برافراشته
🌼 سلام بر تو ای فريادرس
🌼 و ای رحمت گسترده
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_71😍✋
محسن
_از همین الان بگم من یکی لب به این کیک نمیزنم!
ابروهام ودادم بالا و همونطور که تخم مرغ ها رو هم میزدم تا یک دست بشه گفتم:
_بهتر اصلا کی خواست بهت بده!؟
محمدهم دست به کمر به من نگاه می کرد- بیچاره امیرعلی که مجبوره این کیک رو بخوره!
عصبی گفتم :
_مامان میشه بیاین این دوقلوهاتونو بیرون کنین من تمرکز داشته باشم؟!
هردوتاشون قهقه زدن..
محسن
_حالا انگاری داره اتم میشکافه که تمرکز نداره یک کیک قراره بپزی ها!
با حرص پام وروی زمین کوبیدم و داد زدم
_مــــــــــامـــــان
مامان با خنده وارد آشپزخونه شد
- چیه؟ باز چه خبره؟
چشم غره ای به محمد و محسن رفتم
_ نمیزارن کیکم و درست کنم!!
محمد یک صندلی ازپشت میز بیرون کشیدونشست
- ما به تو چیکار داریم...تو اگه کار بلدی به جای این همه غرغر کیکت ودرست کن
محسن هم حرفش و تایید کرد
-واالا
روکرد به محمدوادامه داد
-ولی میگم محمد بیا یه زنگ به اورژانس بزنیم بره در خونه عمه وایسته ....
دل نگرانم برای امیر علی!
مامان ریز ریز خندیدو من جیغ بنفشی سرشون کشیدم که مجبور شدن برن بیرون از آشپزخونه
امشب سوم فروردین بودو تولد امیرعلی....
همه قرار بود بریم خونه عمه همدم عید دیدنی ...
داشتم
برای تولد امیرعلی کیک درست می کردم البته یک کیک کوچیک که فقط بتونم غافلگیرش
کنم...
عطیه صبح گفته بود که قراره عصری امیرعلی بره تعمیرگاه به یکی از دوستهای عمو احمد
قول تعمییر ماشنش رو داده!
مایع کیکم آماده بود..
ته قالب گرد رو چرب کردم و مواد رو ریختم توش ...
قالب رو توی فر گذاشتم که از قبل مامان برام روشن کرده بود ...
نفسم رو با صدا بیرون دادم و عرق روی پیشونیمو پاک کردم...
دعا دعا می کردم کیکم خراب نشه!
گوشیم شروع کرد به زنگ زدن و اسم عطیه روش چشمک میزد دفعه سوم بود زنگ میزد
_سلام بفرمایید؟!
-علیک ...چه عصبانی؟! کیکت و پختی؟
- اگه تو اجازه بدی بله گذاشتمش توی فر!
-حالا چه شکلی هست؟
-کیکه دیگه قراره چه شکلی باشه؟!
-منظورم اینه که شکل قلبه ساده است...یا قلب تیر خورده؟!
-خودت و مسخره کن کیکم گرده و ساده
بلند بلند خندید
- از بس بی سلیقه ای!
-همون تو که ته سلیقه ای بسه!
عطیه
–راستی چی خریدی برای داداشم!؟
-از اسرار مگوعه فضول خانوم...
- خب حاالا کادو من مطمئنن از تو بهتره!
-آها اونوقت شما چی خریدی؟
صداش و مسخره کرد
-یک دست سرویس آچار که همه اش از طلاست...چشمت درآد!
خندیدم که حرصی گفت:
_االان که زنگ زدم به امیرعلی و تولدش وتبریک گفتم...
سوپریز کردنت که رفت روی هوا ...
اونوقت دیگه به من نمی گی از اسرار مگوعه!!
-خب خب ...لوس نشی خودشیرینیت گل کنه جدی جدی بهش زنگ بزنی ها!
بدجنس گفت:
_قول نمی دم سعی میکنم!
-مواظب باش سعیت نتیجه بده!
عطر کیکم تو آشپزخونه پیچید و من از توشیشه فر نگاهش کردم که داشت پف میکرد
-الو مردی اون ور خط؟!
_خیلی بی ادبی عطیه ...نخیر بفرمایید!
-هیچی کاری نداشتم ...کاری نداری تو؟
خندیدم
–آدم نمیشی تو ..نخیر امری نیست
-بچه پرو باز روت زیاد شده ها برو به کیک پختنت برس... حیف من که دارم از پشت تلفن بهت
روحیه میدم کیک آشغالی نپزی!
-نخواستم روحیه بدی برو سر درست!
-لیاقت نداری...بای بای محیا دارم زنگ میزنم امیرعلی تا ادبت یادت بیاد بای بای!
خندیدم
_توغلط بکنی بای بای عطی جون!
باخنده گوشی رو قطع کردم و ذوق زده به کیکم خیره شدم!
بابا کمکم کردو کیک شکلاتیم رو برد توی ماشین...
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
4_5906562209416217295.mp3
5.72M
سخنرانی زیبا از حجت الاسلام دارستانی در مورد امام علی علیه السلام
#یاعلی_علیه_السلام
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
#شهداء_ومهدویت
#پیشنهاد_دانلود
#التماس_دعا
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#خورشیدایران
#صفحهیازدهم
#هفتمینمسابقه
امام رضا(ع) در آغاز امامت
حضرت رضا(ع) در 35 سالگی (در سال 183) با شهادت پدر روبرو شد، و از آن پس زمام امور امامت را به دست گرفت و به رسیدگی امور پرداخت.
امام کاظم(ع) در فرصتهای مختلف، حضرت رضا(ع) را به عنوان امام بعد از خود معرفی نمود، ولی در عین حال هوسهای نفسانی باعث شد که جمعی از شیعیان بیراهه رفتند و حتی بعضی از برادران آن حضرت، مثل زید النّار و ابراهیم، با آن حضرت به گونهای رفتار کردند، که برادران یوسف(ع) با یوسف(ع) رفتار نمودند.
در اینجا نظر شما را به دو نمونه از صراحت امام کاظم(ع) بر امامت حضرت رضا(ع) جلب میکنم:
1- مخزومی نوهی جعفر طیّار نقل میکند: امام کاظم(ع) ما (بنی هاشم) را به خانهی خود دعوت کرد، هنگامی که به محضرش رفتیم، فرمود: «آیا میدانید برای چه من شما را به اینجا جمع کردهام؟» گفتم: نه، فرمود: «گواهی دهید که این پسرم (اشاره به حضرت رضا(ع) ) وصیّ من، و سرپرست امور من و خلیفه من بعد از من است، هرکس از من طلب دارد، از او بگیرد، به هر کسی وعدهای دادهام، از او بخواهد که ادا کند، و هر کسی که ناچار شده با من ملاقات نماید قبلاً از ناحیهی او نامهای نزد من بیاورد، سپس با من ملاقات کند.»
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#خورشیدایران
#مسابقهویژهدههیکرامت
#هفتمینمسابقه
#شناختامامرضاعلیهالسلام
#شناختحضرتمعصومهسلامالله
#نشر_حداکثری
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
#کانال_کمال_بندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
Hoseyni_Babolharam_Net.mp3
7.1M
|⇦•ای سفر کرده از بَرَم...
#روضه و توسل ویژۀ شب های قدر “بیست و سوم” ماه مبارک رمضان به نَفسِ کربلایی سیدمهدی حسینی •✠•
∞═┄༻↷↭↶༺┄═∞
در ایام #انتخابات بدون کنتور وعده میدهند و زمان تحویل #دولت ها انگار که از سوییس آمده و از ساز و کار نظام خبر نداشتهاند که آی! ما هیچکاره بودیم ولی یک دورِ دیگر ما را امتحان کنید.
#خدایگان_تناقض
#انتخابات_1400
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دوستان عزیزم سلام طاعات و عبادات قبول باشه ان شاءالله 🌹🌹
اگر براتون مقدور هست برای پدر یکی از دوستان نماز لیله الدفن بخونید....
به نام سید حسن علی فرزند سید علی
خدا بهتون جزای خیر بده ان شاءالله 🌹🌹
مداحی آنلاین - سلام ما به علی و نماز آخر او - حسین طاهری.mp3
1.4M
🔳 #شهادت_امام_علی(ع)
🎶 سلام مـا به علۍ
🎤 #حسـین_طاهرے
⏯ #واحـد
👌 #فوق_العاده
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_72😍✋
بابا:
_حالا حتما باید بری تعمیرگاه دختر بابا؟!
مثل بچه ها گفتم:
_آره دیگه می خوام غافلگیرش کنم!
بابا امان از شما جوونایی گفت و ماشین و روشن کرد برای رسوندنم و من کیفم رو چک کردم و
بادیدن کادو وگل سرخی که برای امیرعلی خریده بودم نفس راحتی کشیدم...
کیک رو روی دستم گذاشتم و بازحمت پیاده شدم
-خب صبر کن کمکت کنم دختر...!
لبخندی زدم
- نه خودم میرم ممنون که منو رسوندین!!
بابا هم لبخند پدرانه ای مهمونم کرد: – برو بهتون خوش بگذره!
دستم و به نشونه خداحافظی تکون دادم و ماشین بابا دور شد
خداروشکر امیرعلی تنها بود و متوجه من نشد چون سرش کاملا توی موتور ماشین پارک شده!!
روی چاله بود،
-سلام آقا خسته نباشی..
باچشمهای گرد شده سربلند کرد صورتش حسابی سیاه بودو من آروم خندیدم به قیافه بانمکش!!
باشیطنت گفتم:
_جواب سلام واجبه ها!!
به خودش اومد
- سلام ...تو اینجا چیکار می کنی؟؟کیک و کیفم رو روی میز نزدیکم گذاشتم و با
برداشتن گل با قدمهای کوتاهم رفتم نزدیک خجالتم دیگه ریخته بود و دلم ضعف میرفت برای دیدنه صورتش ازنزدیک....
گونه سیاهش رو بوسیدم و گفتم: _تولدت مبارک!!
خواستم اولین کسی باشم که بهت تبریک می گه!!
گل رز غنچه رو گذاشتم توی جیب لباس کارش ...
نگاه متعجب و خندونش و دوخت توی چشمهام
_محیا؟؟!!!
خندیدم:
–جونم آقا؟!
نگاه مهربونش چشمهامونشونه رفت وبا نفس عمیقی گل رو بو کشید
–ممنونتم...
داشتم ذوب میشدم زیر نگاهش ...
گفتم: کمک نمی خوای؟؟
خندید
_شما بلدی؟
با شیطنت گفتم:
_من نه ولی آقامون بلده!
بازم خندید
–اونوقت این میشه کمک باز که رسید به خودم!!
لبخندی زدم و نگاهی به در تعمیرگاه انداختم...
شب بود و خیابون خلوت ...
جلو رفتم
امشب شب من بود و این تولد ساده دنیایی از لذت بود!
لباس کارش روغنی شده بودوبوی تند روغن میداد ..
اروم گفتم:الهی صدهزارساله بشی وسایه ات همیشه بالاسرم باشه!
سرش و پایین آورد و از روی چادر کنار گوشم گرم ومهربون گفت:
_ممنون عزیزدلم واقعا غافلگیر
شدم...!
بانفس عمیقی عطر چادرم رو بلعید و ادامه داد
-ببخشید دستهام خیلی کثیفه نمیتونم....!!
با خجالت لبم گزیدم و با اعتراض گفتم: امیرعلییییی !؟؟
خندیدو گونه زبرش رو به صورتم کشید:
_جونِ امیرعلی؟!
خندیدم...و سرم و زیرانداختم!
اولین صبح عید وقتی امیرعلی اومده بود خونه ما تا باهم بریم خونه بابابزرگ طبق رسم هرساله
,عید دیدنی..
توی حیاط که رفتم استقبالش با اینکه پریدم توی بغلش بازم خجالت کشیدم
صورتش و ببوسم و بوسه ام رو کاشتم روی دستهاش ...
ولی امیرعلی با خنده گونه ام و
بوسیده بود ومن با یادآوری حرف دیشبم چه قدر خجالت کشیده بودم...
آروم عقب اومدم و امیر علی با دیدن صورتم شروع کرد به خندیدن
-به چی می خندی؟ من خنده دارم؟
لبهاش و جمع کرد توی دهنش
– اگه بدونی چیکار کردم باصورتت؟
راه افتاد
– بیا ببینم!
دنبالش راه افتادم که من و برد پشت یک دیوار که یک روشویی بود دستهاش رو صابون زد و
شست
– بیا صورتت رو بشورم
با خوشحالی نزدیک رفتم ...
چه خوب که سیاه شدن صورتم ختم میشد به دستهای امیرعلی و این
لحظه های خوش...
حوله روبه دستم دادو گفت میره لباس عوض کنه ....
صورتم رو که خشک کردم رفتم کنار میز و کادوش رو از کیفم درآوردم ...
با صدای قدمهاش که نزدیک شده بود چرخیدم وکادو رو گرفتم
سمتش!
-ناقابله امیدوارم خوشت بیاد!!
گردنش رو کج کردو نگاهش توی چشمهام
-این چه کاریه آخه ...همین که یادت بودبرام دنیاییه!!
گل رز دستش رو نشونم داد و حرفش رو ادامه داد...
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>