eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
از پیامبر صلی الله علیه وآله سوال شد: کدامیک از مومنین ایمانی کامل تر دارند؟ فرمودند: آنکه در راه خدا با جان و مال خود قیام کند.( الحکم الظاهره ج 2 ص 280) سردار محمد کوثری( فرمانده اسبق لشگر حضرت رسول (ص) ) ضمن بیان خاطراتی از ابراهیم تعریف میکرد که: در روزهای اول جنگ در سرپل ذهاب به ابراهیم گفتم: برادر هادی ، حقوق شما آماده است هر وقت صلاح می دانی بیا وبگیر. در جواب خیلی آهسته گفت: شما کی میری تهران؟ گفتم: آخر هفته. بعد گفت: سه تا آدرس رو مینویسم. تهران رفتی حقوقم رو دراین خونه ها بده! من هم این کار را انجام دادم. بعد ها فهمیدم هر سه، از خانواده های مستحق و آبرودار بودند. @shohada_vamahdawiat
✍هستید ولی نیستید... و این غم انگیزترین نوع بودن است. راستش از اینکه به بودنی اینچنین عادت کنیم می‌ترسم. از عادت به ظلم و جنگ و بی‌عدالتی و از عادت به روزمرگی و دلخوش بودن به آن می‌ترسم. من اصلا از شاد بودن بی‌شما می‌ترسم! مگر نه اینکه امام حیّ و حاضرید؟ پس چرا ما شما را لا‌به‌لای شیرینی‌ها و تلخی‌های زندگیمان فراموش کرده‌ایم؟ یاد ما از خاطر شما نمی‌رود ولی من از اینکه یاد شما را از خاطر ببریم می‌ترسم. ➖ چه کنیم؟! ضعیفیم و فراموشکار... برگردید تا بیش از این بنده دنیا نشده‌ایم. ➥ @shohada_vamahdawiat
🌷مهدی شناسی ۲۴۸🌷 🌹السلام علی ائمة الهدی🌹 🔸زیارت جامعه کبیره🔸 💠بناها شاغول دارند و با شاغول ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻭ ﺑﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ‌ ﻣﯽ‌ﺑﺮﻧﺪ.ﺍﮔﺮ ﺷﺎﻏﻮﻝ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﮐﺞ ﺑﺎﻻ‌ ﻣﯽ‌ﺭﻭﺩ.ﮐﺞ ﻫﻢ که ﺑﺎﻻ‌ ﺭﻓﺖ،ﻓﺮﻭ ﻣﯽ‌ﺭﯾﺰﺩ. 💠 ﺷﺎﻏﻮﻝ ﺭﯾﺴﻤﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ که ﺍﻧﺘﻬﺎﯾﺶ یک ﻓﻠﺰ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺁﻭﯾﺰ ﺍﺳﺖ.ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﺁﻭﺭﻧﺪ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭ. ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺳﺖ ﺍﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﻭ ﮐﺠﯽ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ. 💠 ﻋﺮﺏ‌ﻫﺎ ﺑﻪ ﺷﺎﻏﻮﻝ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺍﻣﺎﻡ. ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﺍﻣﺎﻡ را ﺑﻪ ﭘﯿﺸﻮﺍ و ﺭﻫﺒﺮ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﻢ. ﺍﯾﻦ ﺗﺮﺟﻤﻪ‌ﯼ ﺩﻗﯿﻖ ﻭ ﻟﻄﯿﻔﯽ ﻧﯿﺴﺖ.ﺗﺮﺟﻤﻪ‌ﯼ ﺩﻗﯿﻖ ﺍﻣﺎﻡ ﺷﺎﻏﻮﻝ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ. 💠 ﺷﺎﻏﻮﻝ ﮐﺎﺭﺵ ﭼﯿﺴﺖ؟ ﺁﻣﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﺮﻭﺩ ﺑﺎﻻ‌.امام زمان عج الله فرجه ﺷﺎﻏﻮﻝ هستند،ﺑﺪﻭﻥ ایشان ﺑﻨﺎﯼ ﺷﺨﺼﯿﺖ ما و ﺑﻨﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ما ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﻻ‌ ﺑﺮﻭﺩ ﻭﻟﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺎﻻ‌ ﻧمی رود.امروز نریزد،فردا فرو می ریزد. 💠امام ﺷﺎﻏﻮﻝ است ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺎ ﺗﻌﺎﻟﯿﻢ ﺍیشانﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻨﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺎﻻ‌ ﻣﯽ‌ﺭﻭﺩ ﻭ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭ ﻭ ﭘﺎﯾﺪﺍﺭ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. ِ 🌸‌ﺍﺋﻤﻪ ﺟﻤﻊ ﺍﻣﺎﻡ ﺍﺳﺖ.ﺑﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﻣﻌﯿﺎﺭ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺍﺋﻤﺔ ﺍﻟﻬﺪﯼ ﻧﻤﯽ‌ﮔﻮﯾند.ﺍﺋﻤﻪ ﺍﻟﻬدی ﯾﻌﻨﯽ ایشان خود ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺍﻧﺪ. ﺳﺮ ﺗﺎ ﭘﺎ ﻫﺪﺍﯾتند. 🌸همان طور که اشاره شد، امام یعنی ﺷﺎﻏﻮﻝ(معیار اندازه گیری).شاغول ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ دیوار ﮐﺠﺎ ﮐﺞ و ﮐﺠﺎ ﺭﺍﺳﺖ ﺍﺳﺖ.یعنی ﺍﯾشان ﺳﺮﺍﭘﺎ ﮔﻔﺘﺎﺭﺷﺎﻥ،ﺭﻓﺘﺎﺭﺷﺎﻥ و ﮐﺮﺩﺍﺭﺷﺎﻥ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺍﺳﺖ. 🌸ﭼﺮﺍ حضرت ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﻮﻣﻨﯿﻦ علیه السلام ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺭﮐﻮﻉ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯽ‌ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺳﺎﺋﻞ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ؟ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺁﻥ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ، ﯾﮏ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﻧﻤﺎﺯﺵ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﮑﻨﺪ یا ﺳﺮﯾﻊ ﺗﺮ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﺪ. 🌸ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﺩﺭ ﺭﮐﻮﻉ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ؟ﭼﻮﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺍﺳﺖ. ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺑﮑﻨﺪ ﻣا ﺭﺍ. 🌸چون ﻓﻘﺮ و ﻧﯿﺎﺯ و ﻧﺎﺩﺍﺭﯼ و ﺗﻬﯽ ﺩﺳﺘﯽ ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﮐﺮﯾﻪ ﻭ ﺯﺷﺖ ﻭ ﺯﻧﻨﺪﻩ ﻭ ﺁﺯﺍﺭ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ؛ ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﮐﺞ ﻭ ﻣﺨﺮﺏ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺗﺮﯾﻦ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﻌﺶ ﮐﺮﺩ. 🌸شاید ﺣﺘﯽ در همین ﻓﺎﺻﻠﻪ‌ﯼ ﯾﮏ ﺩﻗﯿﻘﻪ‌ﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻮﺭ ﯾﮏ ﮐﺴﯽ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺷﯿﺎﺩ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺒﺮﺩ. 🌸ايشان با این عمل می خواهند ما یاد بگیریم مصداق این بیت نباشیم که می گوید: یک زمان غافل شدم صد سال راهم دور شد... 💐💐💐💐💐💐💐💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
دوستان عزیز سلام عصرتون بخیر....... پست هايی که برای شما ارسال می شه با وسواس انتخاب می شه پس گاهی بخاطر طولانی بودن اونا رو از دست ندید..... 💐💐💐💐
مداحی آنلاین - بر همه عالم مبارک - امیر عباسی.mp3
1.6M
بر همه عالم تهنیت بادا جشن پیوندت یا رسول الله ذکر جان، کوثر و حمد و تبارک یا خدیجه یا محمد مبارک 🎤 سالروز پاکترین، زلالترین، شادترین و مقدس ترین پیوند هستی مبارکباد. 🎊🎉             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
یاعلی ابن موسی الرضا علیه السلام اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَاالْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏ @shohada_vamahdawiat
🎗 🤹‍♀️ داشتم با یک لبخند ژکوند اون دوتا را نگاه می کردم که صدایی کنار گوشم گفت: _ باران خانم انقدر این بردیا را حرص نده. میدونی که چقدر مغرور است. دوست نداره که دائما یکی باهاش یکی به دو کند. دوست نداره جلوی خواهری که دوسال از خودش کوچک تره کم بیارد. این چند وقت که من نیستم گیر بهش نده . _ حرفات بچه گانه است. _ باشه. حرفای من بچه گانه...ولی روشون فکر کن. خب؟ _ حالا یک کاری میکنم... بردیا و ترانه هم خیلی وقت بود که حرفشان را تموم کرده بودند و کنار ماشین ایستاده بودند. تیام به سمت بردیا رفت . فکر کنم داشت همان حرف ها را دوباره تکرار می کرد. چون یک بار صدای بردیا را شنیدم که می گفت: باشه بابا...کاریش ندارم که. من و بردیا با هم بد نبودیم. ولی بعضی مواقع بردیا خیلی بد می شد. و اساسا هر موقع از دست یکی دیگه قاطی بود سر من خالی می کرد. کلا این عادت از بچگی باهاش بود. بالاخره تیام و ترانه هم دل کندن و رفتند. من و بردیا هم هر کدوم به سمت اتاق هامون رفتیم. در لحظه ی اخر قبل از اینکه بردیا برود داخل اتاقش گفتم: تازه ساعت 8 است. من خیلی خوابم میاد.میخوام بخوابم...ناهار چی میخوری که میخوام ساعت بذارم بدونم چه ساعتی بذارم که بشود اماده کنم. _ بگیر بخواب. زنگ میزنم از بیرون یه چیزی بیارند. با لحن بی تفاوتی گفتم: هرجور راحتی. یکی نبود بگه خدا از ته دلت بشنوه...واما ته دلم مگه چه خبر بود؟ ( اخ جووووووون. به افتخار داداشیم. ) انقدر ذوق کرده بودم که حد نداشت. حالا می تونم تلافی این چند وقت که کم خوابی داشتم را در بیارم. به به ...امروز هم که کلاس نداشتیم پس حل حل بود. با این فکر ها یک شیرژه داخل تخت زدم و یک وجب مانده به بالشت بیهوش شدم. 💖 💖💖 💖💖💖 @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا امیرالمؤمنین شبتون بخیر 🌸✨💫🌟⭐️🌸
﷽❣ ❣﷽ آقا ببخش که دعاهایمان دعا نشد قلب سیه ز معصیت خود، جدا نشد مارا ببخش یوسف‌ زهرا، به مادرت این رسم عاشقی، به درستی ادا نشد! @shohada_vamahdawiat
🎗 🤹‍♀️ از ویبره ی گوشیم که صدای میز ارایشم را دراورده بود بیدار شدم و با هزار و یک فحش و بد و بیراه رفتم و گوشیم و برداشتم. _الو... _ دختر لنگ ظهره...خجالت نمی کشی؟ میدونی ساعت چند است؟ _ نه...چنده؟ _ 2:20 دقیقه است...هنوز خوابی؟ اره دیگه. من نمی دونم تو رفتی اونجا درس بخونی یا اینکه بخوابی. _مامان تو رو خدا شروع نکن. اه.. _ اه و کوفت...بی تربیت. یک دختر متشخص.. نذاشتم حرفشو تکمیل کند.: مامان من الان از خواب بیدار شدم هاپو هاپو ام . بی خیال دختر متشخص شو. چه گیری کردیم اا. _ واقعا که. پس یک وقت دیگه زنگ میزنم. وگرنه ابرومون را می بری. _ مامان... _ خیلی خب..بهت رحم میکنم. گوشی گوشی... _ اه...مامان داری چی کار میکنی. خب کار داری یک وقت دیگه زنگ بزن بذار منم مثل ادم بخوابم. _ سلام خشگله... خدای _ سلام خشگله... خدای من...یاشار بود. عزیزم...باورم نمی شد. زبونم از کار افتاده بود و هیچی نمی توانستم بگم... _ یاشارم بی معرفت...به همین زودی صدام و یادت رفته؟ بالاخره تونستم فکرم و سر و سامان بدهم...: به همین زودی؟ میدونی چند وقته ندیدمت؟ درست3 ساله. _اره...راست میگی. دلم خیلی برات تنگ شده. _ منم همین طور. اخه چرا رفتی و دیگه خبری هم ازت نشد؟ _ به من چه؟ تقصیر اون باباته که گفت باید برم و دیگه پشت سرمم نگاه نکنم. یهو یک فکری مثل جرقه سیتم مغزیم را فعال کرد: یاشار تو خانه ی ما چی کار می کنی؟ قهقه ای زد و گفت: تازه یادت افتاد دختر؟ نترس بابات خانه نیست. الانم پیش دنیا جونم. _ مامان گفت دیروز بهش زنگ زدی. ولی نگفت که امدی ایران. _ اره برام تعریف کرد که جیگر من چقدر اذیتش کرده و ان هم برای تلافی بهش نگفته. _اره دیگه...حالا طرفدار مامان شدی؟ _ من غلط بکنم...چه حرفا؟! _ یاشار!!! _جانم؟ _ تو را خدا بیا شمال..خیلی دلم برات تنگ شده. _ بگذار اول تکلیفم و با بابا جونت مشخص کنم بعد... _ نه اتفاقا...فعلا صبر داشته باش _ سه سال صبر کردم بسه..میخوام ببینم اصلا جایی توی این خانه دارم یا نه. _ ان موقع هم نه به حرف من گوش کردی نه به حرف مامان و بردیا. پاتو توی یه کفش کردی و گفتی میخوای بری. حداقل الان به حرفم گوش کن. _ دلیل ؟! _ اینکه اگر صبر کنی و بیای اینجا بعد توی یک فرصت عالی وارد عمل میشیم و همه با هم می رویم و با بردباری بزرگ حرف می زنیم. _ نمی دانم چی بگم. _ جان من... _ باشه بابا. قسم نده. _ کی راه میفتی؟...؟ _امشب با هتل تسویه حساب می کنم و برای فردا هم اژانس می گیرم و راه میفتم. خندیدم و گفتم: یادت باشه ادرس و از مامان بگیریا ا ا. به قول بابا ( صدام و مثل بابا کلفت کردم) یاشار خیلی حواس پرته...کاراش غیر قابل تحمله! _ هر هر...تو از کی اینقدر با مزه شدی؟ _ از وقتی ایرانسل اومده! _ بردیا چطوره؟ اون چی کار می کند؟ _ اونم بد نیست اقای مهندس. _ ای قربون مهندس گفتنت برم. _ زود تر...تازه جنابعالی هم باید از این به بعد به من بگی مهندس ااا. _ اوهو. تو گلوت گیر می کند. بگذار 1 سال از تاریخ روزنامه ی اعلان نتایج بگذره بعد. حالا چه رشته ای می خونی؟ _ معماری...جناب مهندس هم رشته ایم. _ ایول. پس اگر این بابا جانت باهام کنار بیاد دوتایی پیاده اش می کنیم و یک شرکت می زنیم. _ ایشالله...با من دیگه کاری نداری؟ _ ای بی معرفت. خسته شدی از حرف زدن؟ _ نه...ولی کار دارم. بگذار برم دیگه! _ نچ...نمیشه! باید بگی چی کار داری؟ ای بابا...شیطونه میگه یه چی بهش بگم به غلط کردن بیفته هاااا. لابد کار دارم دیگه. _ کاررررردارمم. _ چی کااااار؟ _ بابا یه کار مهم....یاعلی منتظر پاسخش نشدم و تماس رو قطع کردم... 💖 💖💖 💖💖💖 @shohada_vamahdawiat
💢محمد مرد خانه 🔹جانباز شهید محمد امیدزاده به سن نوجوانی که رسید، آرام آرام در کنار درس و مدرسه برای امرار و معاش خانواده کارگری هم می‌کرد.وی در سال 1376 به خدمت سربازی عزام شد و به منطقه سراوو واقع در استان آذر بایجان غربی شهر ارومیه منتقل شدند.ده ماه از خدمت مقدس سربازی محمد، در یکی از روز‌ها در حین جابجایی مین‌های پاک سازی شده زمان جنگ که توسط مرزبانان کشورمان ظاهراً پاکسازی شده بود، یکی از مین‌ها منفجر می‌شود از ناحیه دو چشم و دو دست دچار مجروحیت شدید می‌شود سرانجام پس از مدت 18 سال و چند ماه مجروحیت و سوختن و ساختن، در سال 1396 به علت تشدید جراحات به درجه رفیع شهادت نائل آمد. @shohada_vamahdawiat