eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
هیچ ماشینی از خیابان رد نمیشود. آدمهایی مثل من که مجبورند پیاده برگردند و از سرما در خودشان جمع شده‌اند کم نیستند. وسط خیابان، دختر و پسرهای دبیرستانی گروه گروه و دست در دست هم راه میروند؛ انگار نه انگار که شهر به هم ریخته. اتفاقا فرصت خوبی شده تا با هم قدم بزنند. از این ترکیب آرامش و آشوب خنده‌ام میگیرد. به خیابان پروین اعتصامی رسیدهام. سر چهارراه شلوغ است؛ یک موتور افتاده دقیقاوسط چهارراه و مقابل راه مردم تا کسی نتواند رد شود. چند جوان که شاید به زور بیست سالشان باشد، خیابان را با پارک کردن موتور و آتش زدن لاستیک بسته‌اند. پیداست که همه مردم با اعتصاب و خاموش کردن ماشینهایشان موافق نیستند؛ اما از چند جوانی که چماق و قمه دارند میترسند. چند مرد دارند با جوانها بحث میکنند که راه باز شود و صدای داد و فریادشان بالا رفته؛ اما انگار فایده ندارد.چشمم به چراغهای خاموش راهنمایی و رانندگی میافتد که شکسته‌اند. ایستگاه اتوبوس خالی ست. مغازه‌دارها کرکره مغازه را پایین کشیده اند که مبادا شیشه مغازه‌شان پایین بیاید. مردم عصبانی‌اند و مضطرب. نمیدانم از کدام طرف بروم. مغزم هشدار میدهد؛ صدای آژیر فضای مغزم را پر کرده. ناگاه صدای بوق در چهارراه میپیچد. همه برمیگردند به سمت صدا. مردی داخل ماشینش نشسته و دست گذاشته روی بوق. پیداست که بدجور عصبانی شده. از موهای جوگندمی‌اش میتوانم حدس بزنم همسن پدرم باشد. جوانها دور ماشینش را میگیرند و پرخاش میکنند: چته؟ دستتو از روی بوق بردار! مرد هم عصبانی ست: چرا نمیذارین مردم رد بشن؟ من باید برم دنبال دخترم! بذارین برم! یکی از جوانها که به نظر سردسته شان میآید میگوید: نمیشه! همه باید وایسن! به ما ربطی نداره! صدای مرد بالاتر میرود: یعنی چی؟ شما چرا نمیفهمین! من میخوام برم! همه مردم با مرد همصدا میشوند و دستشان را میگذارند روی بوق. جوانها ماشین مرد را دوره میکنند و تکان میدهند: یا ساکت میشی یا خودتو با ماشین با هم آتیش میزنیم! ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat                 
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
اكنون تو فقط نگاه مى كنى! مى بينى كه همه با شنيدن خبر شهادت خود، غرقِ شادى هستند و بوى خوش اطاعت يار، فضا را پر كرده است، امّا هنوز سؤالى در ذهن تو باقى مانده است. سر خود را بالا مى گيرى و به چهره عمو نگاه مى كنى. منتظر هستى تا نگاه عمو به تو بيفتد. و اينك از جا برمى خيزى و مى گويى: "عمو جان! آيا فردا من نيز كشته خواهم شد؟" با اين سخن، اندوهى غريب بر چهره عمو مى نشانى. و دوباره سكوت است و سكوت. همه مى خواهند بدانند عمو و پسر برادر چه مى گويند؟ چشم ها گاه به امام حسين(ع) نگاه مى كند و گاه به تو. چرا اين سؤال را مى پرسى؟ مگر امام نفرمود همه كشته خواهيم شد. اما نه! تو حق دارى سؤال كنى. آخر كشتن نوجوان كه رسم مردانگى نيست. تو تنها سيزده سال سن دارى. امام، قامت زيباى تو را مى بيند. اندوه را با لبخند پيوند مى زند و مى پرسد: ــ پسرم! مرگ در نگاه تو چگونه است؟ ــ مرگ و شهادت براى من از عسل هم شيرين تر است. چه زيبا و شيرين پاسخ دادى! همه از جواب تو، جانى دوباره مى گيرند و بر تو آفرين مى گويند. تو اين شيوايى سخن را از پدرت، امام حسن(ع) به ارث برده اى. امام با تو سخن مى گويد: "عمويت به فدايت! آرى، تو هم شهيد خواهى شد". با شنيدن اين سخن، شادى و نشاط تمام وجود تو را فرا مى گيرد. آرى! تو عزيز دل امام حسن(ع) هستى! تو قاسم هستى! قاسم سيزده ساله اى كه مايه افتخار جهان شيعه است. به راستى كه شما از بهترين ياران هستيد. چه استوار مانديد و از بزرگ ترين امتحان زندگى خويش سر بلند بيرون آمديد. تاريخ همواره به شما آفرين مى گويد. اكنون امام حسين(ع) نگاهى به ياران خود مى كند و مى فرمايد: "سرهاى خود را بالا بگيريد و جايگاه خود را در بهشت ببينيد". همه، به سوى آسمان نگاه مى كنند. پرده ها كنار مى رود و بهشت نمايان مى شود. خداى من! اين جا بهشت است! چقدر با صفاست! امام تك تك ياران خود را نام مى برد و جايگاه و خانه هاى بهشتى آنها را نشانشان مى دهد. بهشت در انتظار شماست. آرى! امشب بهشت، بى قرار شما شده است. براى لحظاتى سراسر خيمه غرق شادى و سرور مى شود. همه به يكديگر تبريك مى گويند، بهترين جاى بهشت! آن هم در همسايگى پيامبر! فرشتگان با تعجّب از مقام و جايگاه شما، همه صف بسته اند و منتظر آمدن شمايند. شما مى رويد تا نام خود را در تاريخ زنده كنيد. به راستى كه دنيا ديگر يارانى به باوفايى شما نخواهد ديد. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤 *🎬 «ازش بخواه»* *👤 استاد ؛ دکتر صدر* *🤲 اگه مشکلی داری از امام زمان بخواه حلش کنه، یه‌‌جوری کار کنید که اگه مُردید بگن این پاکار امام زمان بود.* *🏢 ماجرای عنایت امام زمان برای پیدا کردن دفتر سه طبقه...* *❣* @shohada_vamahdawiat                 
باد وزيدن باد، گاه باعث مي شد صداي حرکت نيروها به دشمن نرسد. اين اثر به هنگام عمليات ها، غافلگيري نيروهاي دشمن را به دنبال داشت. سردار سرلشکر شهيد زين الدين، فرمانده لشکر علي بن ابي طالب، درباره ي امدادهاي غيبي در عمليات خيبر مي گويد: ... مساله ديگه درباره ي امدادهاي غيبي اين که چون قايق هاي ما در شب اول بايستي بدون صدا وارد عمليات مي شدند، دشمن متوجه صداي موتور قايق ها مي شد. لذا وارد شدن به جزيره براي ما مشکل تر مي شد. از آغاز حرکت نيروها، بادي از شرق به غرب، درست در جهتي که نيروهاي ما مي خواستند بروند، به شدت وزيدن گرفت و کمک کرد به نيروهاي ما که مي خواستند به سرعت و به راحتي به نزديک جزاير برسند و بر اثر وزش اين باد، ني ها به هم خورد. و سر و صدا را موجب مي شدند، که دشمن با اين صداها به هيچ وجه متوجه عبور قايق ها نمي شد و اين يکي از امدادهاي غيبي خداوند بود که توانستند با غافلگيري کامل دشمن به جزاير برسيم و نيروهاي ما توانسته وارد عمل شوند. کتاب عوال فرهنگی دفاع مقدس،ج1،ص 265 @shohada_vamahdawiat                 
🍃🌸 من زنده‌ام به مهر تـو ای مهربان من . . . @shohada_vamahdawiat                 
شبتون پراز یاد خدا........ 🦋🌹🌟✨👇🌹🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌🎆✨🌙--------------------🌟 بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد اللهم عجل لولیک الفرج 🎆✨🌙✨‌‌--------------------🌟
﷽❣ ❣﷽ مے آیے از تمامِ جهان مهربانترین روزے بہ ربناے زمین، آسمانترین رخ میدهے میانِ تپشهاے روز ها اے اتفاقِ خوبِ من اے ناگهان ترین @shohada_vamahdawiat
نگاه مرد رنگ وحشت میگیرد و دست از روی بوق برمیدارد. چاره‌ای جز تسلیم ندارد. از این توحش میترسم و قدم تند میکنم. همه ساکت شده‌اند. داخل یکی از خیابانهای فرعی میپیچم. روی زمین پر است از شاخه نیمه‌سوخته درختان و سنگ و آجر. داخل فرعی خلوت است. نه ماشین حرکت میکند و نه آدم. تندتر راه میروم تا هم گرم شوم، هم زودتر برسم به خانه. اطرافم را نگاه میکنم تا مطمئن شوم کسی دور و برم نیست. بند کیفم را روی شانه جابه‌جا میکنم. حس بدی دارم. با این که میدانم کسی تعقیبم نمیکند، باز هم نگرانم. ناگاه مردی از یکی از کوچه های خیابان فرعی مقابلم میپیچد و میایستد. مثل ماشینی که در سرعت بالا ترمز بگیرد، به سختی متوقف میشوم و با دیدن اسلحه مرد که به سمتم نشانه رفته، نفسم بند میآید. دستم را میگذارم روی صورتم و چند قدم عقب میروم. پاهایم آماده گرفتن فرمان فرار هستند تا با تمام قدرت به سمت خیابان اصلی بدوم؛ اما صدای مرد متوقفم میکند: تیراندازی من از دویست متری هم خطا نداره، پس فکر فرار به سرت نزنه! دستتو بذار روی سرت. قلبم انقدر تند میزند که حس میکنم الان است که آن را بالا بیاورم. مغزم یک راه حل دیگر ارائه میدهد: جیغ. بابا همیشه میگفت جیغ هم خودش یک نوع سلاح است برای خانمها. عضلات حنجره ام فلج شده‌اند و فرمان جیغرا نمیگیرند. مرد انگشت اشارهاش را روی لبهایش میگذارد و میگوید: صدات اگه دربیاد همینجا خلاصت میکنم! انگار دارد ذهنم را میخواند! به رفتار مرد دقت میکنم؛ زیادی خونسرد به نظر میرسد. یکی از ویژگیهای یک مهاجم، اضطراب و ترس است؛ اما این مرد اصلا ً نمیترسد. یعنی هم حسابی پشتش گرم است و هم خیالش از بابت نقشه‌اش راحت است؛ نقشه‌ای که من نمیدانم چیست و همین لرز به جانم میاندازد. مرد صورتش را با کلاه و شالگردن بافتنی خاکستری پوشانده؛ اما همانقدری که از صورتش میبینم برایم آشناست. من مطمئنم این مردِ میانسال را دیده ام؛ مردی با ریش پرفسوری جوگندمی و چهره ای خشک و محکم و آفتابسوخته که تقریبا پنجاه ساله میزند. به سختی زبان میچرخانم: چی میخوای؟ ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat                 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                 
☫ 💌 🌹شهید سید احمد رحیمی: خدا پیشه کنید و خانه دل را بـــرای او خــــلوت ڪنید. وقـتی دل از یاد خــدا شد آنگاه خانه شـیطان میگردد و شــما را تباه می ڪند. @shohada_vamahdawiat                 
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
هنوز ياران در حضور امام هستند و از هم نشينى با امام و شنيدن رضايت خدا و زيبايى هاى بهشتى كه در انتظار آنهاست، لذت مى برند. اكنون امام حسين(ع) برنامه هاى امشب را مشخّص مى كند. ايشان همراه با ياران خود از خيمه بيرون مى آيد. شب از نيمه گذشته است. سپاه كوفه پس از ساعت ها رقص و پايكوبى به خواب رفته اند. اوّلين دستور امام اين است كه فاصله بين خيمه ها كم شود و خيمه زنان و كودكان در وسط قرار گيرد. چرا امام اين دستور را مى دهد؟ بايد اندكى صبر كنيم. خيمه ها با نظمى جديد و نزديك به هم بر پا مى شود. امام دستور مى دهد تا سه طرف خيمه ها، خندق ( چاله عميق ) حفر شود. همه ياران شروع به كار مى كنند. كارى سخت و طاقت فرساست، فرصت هم كم است. در تاريكى شب همه مشغول كاراند. عدّه اى هم نگهبانى مى دهند تا مبادا دشمن از راه برسد. كار به خوبى پيش مى رود و سرانجام سه طرف اردوگاه، خندق حفر مى شود. امام از چند روز قبل دستور داده بود تا مقدار زيادى هيزم از بيابان جمع شود. اكنون دستور مى دهد تا هيزم ها را داخل خندق بريزند. با آماده شدن خندق يك مانع طبيعى در مقابل هجوم دشمن ساخته شده و امام از اجراى اين طرح خشنود است. امام به ياران خود مى گويد: "فردا صبح وقتى كه جنگ آغاز شود، دشمن تلاش مى كند كه ما را از چهار طرف مورد حمله قرار دهد، آن هنگام اين چوب ها را آتش خواهيم زد و براى همين دشمن فقط از روبرو مى تواند به جنگ ما بيايد". حالا مى فهمم كه امام از اين طرح چه منظورى دارد. برنامه بعدى، آماده شدن براى شهادت است. امام از ياران خود مى خواهد عطر بزنند و خود را براى شهادت آماده كنند. فردا روز ملاقات با خداست. بايد معطّر و آراسته و زيبا به ديدار خدا رفت. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
﷽❣ ❣﷽ سلام مےڪنم ازدور و مطمئن هستم پس ازسلام دراین سینہ غم نمےماند بَدَم قبول، ولے این امید رادارم ڪه حسرٺ کَرَمٺ بردلم نمےماند 💔 @shohada_vamahdawiat
به سختی زبان میچرخانم: چی میخوای؟ امیدوارم دزد باشد و با گرفتن کیف پول قانع شود. نه زیورآالت همراهم دارم و نه گوشی. کاش فقط قصدش دزدی باشد. ته دلم خدا را صدا میزنم. پوزخند میزند و سرش را پایین میاندازد: سوال خوبیه. من دفترت رو میخوام. سوالش تمام نظام ذهنیام را به هم میریزد. دفتر؟ آن هم دفتر من؟ به چه دردش میخورد؟این آدم یا دیوانه است، یا من را با یک دانشمندی چیزی اشتباه گرفته. من که در دفترم چیز مهمی ننوشته ام! اصلا کدام دفتر را میخواهد؟ این را بلند میپرسم: کدوم دفتر؟ جلد آن دفترچه آبی نیست، فیروزه ای ست. همه جا همراهم است. هر وقت بیکار بشوم، داخلش ایدههای داستانیام￾همون دفتر که جلدش آبیه و همهجا همراهته. را مینویسم و هرچیزی که به داستان مربوط باشد؛ مثال ویژگی شخصیتها، پیرنگ داستانها، اطلات اضافهای که برایه داستان لازم دارم و نوشتن قسمتهای نیاز یکداستان که به ذهنم میرسد. مثال امروز وقتی در آزمایشگاه مهدیه منتظر گرفتن جواب آزمایش پدربزرگ بودم، داشتم توی همان دفتر ایده یک داستان را مینوشتم درباره مدافعان حرم. اسم شخصیت اصلی اش را هم گذاشته ام عباس؛ شخصیت فرعی رمان نقاب ابلیس. دوست دارم از عباس بیشتر بنویسم. توی دفتر، یک لیست از همه شخصیتهایی که تا الان ساخته ام به اضافه سابقه و ویژگیهای اخلاقیات هست. البته یک سری خرده نوشته درباره مسائل دیگرروزمره هم توی دفترم پیدا میشود؛ اما نمیفهمم این دفتر به چه درد این مرد میخورد که باید برای به دست آوردنش، من را با یک سالح کمری کلت ام1911 برونینگ تهدید کند؟حالا دیگر خیلی نمیترسم؛ بلکه یک حس خاصی به من میگوید این ماجرا خیلی پیچیده است و باید تا تهش بروم. باید بفهمم این مرد من را از کجا میشناسد و میداند من یک دفتر با جلد فیروزهای همراهم دارم؟ و این دفتر به چه دردش میخورد؟ میپرسم: دفترم رو میخوای چکار؟ صدایش را کمی بالا میبرد: سوال نپرس! دفترت رو بده تا... ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat                 
عجیب‌دلم‌گرفته.. دلم‌یک‌دنیآ‌میخواهد‌شبیه‌دنیآی‌شما که‌همه‌چیزش بوی‌خـــدا‌بدهــد . . شهداگاهی‌نگاهی . . !💔 ♥️¦⇠ @shohada_vamahdawiat                 
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                 
یاعلی ابن موسی الرضا علیه السلام اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَاالْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ اگر از چشم ما اشکی نمی ریزد... اگر از سینه مان آهی به سوی آسمان ها بر نمی خیزد... دلیلش قلب بیمار است و گر نه... از غم هجر تو باید صد هزاران مرتبه می مرد هر شیعه... @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ❤️☘🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
حرفش نیمه تمام می‌ماند و چشمانش گشاد میشوند. ناله کوتاهی از دهانش خارج میشودو زانو میزند روی زمین. مانند پلاسکو فرو میریزد. چند ثانیه خیره میشوم به مرد که افتاده روی زمین و سرم را بالا میآورم؛ اما دهانم از دیدن کسی که مقابلم ایستاده باز میماند: خودم! خودم روبه روی خودم ایستاده ام؛ این دقیقاً خودم است با پوششی کمی متفاوت. من روسری سرم کرده ام و او مقنعه؛ همین! یک دختر کامال شبیه خودم؛ هم چهرهاش هم جثه اش. این منم! هیجان و شوکی که با دیدن خودم در بدنم جریان پیدا میکند ده برابر شوک ناشی از تهدید آن مرد است. میگویم: تـ... تو... تو منی! دختر انگار حرف من را نشنیده. عجله دارد. سریع میآید جلو و از روی بدن مرد که افتاده روی زمین هم میپرد. دست دراز میکند و دستم را محکم میگیرد. به عادت همیشگی ام،دستم را از دست دختر بیرون میکشم و مچش را میپیچانم. همیشه اگر کسی ناگهانی دستم را بگیرد یا کلا دستش وارد دایره امن پانزده سانتیمتریِ دورم بشود، دستش را میپیچانم. دختر با دست دیگرش، مچش را از پیچانده شدن نجات میدهد و میگوید: گیرنده! بدو بیا بریم! و دستم را میکشد و میدویم وسط خیابان فرعی. آرام جیغ میکشم: چرا باید همرات بیام؟ تو کی هستی؟ چرا اونو زدی؟ درحالی که دستم را میکشد و تقریباً میدویم، فقط به سوال آخرم جواب میدهد: میخواستی نزنمش که بزنه بکشتت؟ دوباره جیغ میکشم: تو کی هستی؟ چرا شبیه منی؟ کلافه برمیگردد و میگوید: من بشرام! صابری!در ذهنم لیست دوستانم را میگردم؛ اما چنین دوستی به این نام ندارم. حرص میخورد: من شخصیت رمانتم! یادت نیست؟ ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat                 
4_5917822505564772671.mp3
9.84M
مناجات با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) حال و روزم را بیا آقا ببین، بهتر نشد💔 این گدای بی وفایت واقعا نوکر نشد😔 دردوغمهایم زیادواین دلم آلوده است💔 معصیت‌عادت‌شدو‌ازمن‌جداآخر نشد😭 الله تعالی @shohada_vamahdawiat                 
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
نگاه كن! امشب، برير، چقدر شاداب است! او زبان به شوخى باز كرده است. همه شگفت زده مى شوند. هيچ كس بُريَر را اين چنين شاداب نديده است. چرا، امشب شورِ جوانى دارد؟ چرا از لبخند و شوخى لب فرو نمى بندد؟ او نگاهى به دوست خود عبد الرّحمان مى كند و مى گويد: "فردا، جوان و زيبا، در آغوش حُور بهشتى خواهى بود". آرى، زلف حوران بهشتى در دست تو خواهد بود. از شراب پاك بهشتى، سرمست خواهى شد. البته تو خود مى دانى كه وصال پيامبر و حضرت على(ع) براى او از همه چيز دلنشين تر است! عبد الرحمان با تعجّب به بُرَير نگاه مى كند: ــ بُرَير، هيچ گاه تو را چنين شوخ و شاداب نديده ام. همواره چنان با وقار بودى كه هيچ كس جرأت شوخى با تو را نداشت. ولى اكنون... ــ راست مى گويى، من و شوخى اين چنينى! امّا امشب، شب شادى و سرور است. به خدا قسم، ما ديگر فاصله اى با بهشت نداريم. فردا روز وصال است و بهشت در انتظار ما است. از همه مهمتر، فردا روز ديدار پيامبر است، آيا اين شادى ندارد؟ عبد الرحمان مى خندد و بُرَير را در آغوش مى گيرد. آرى اكنون هنگامه شادمانى است. اگر چه در عمق اين لحظات شاد، امّا كوتاه غصه تنهايى حسين(ع) و تشنگى فرزندانش موج مى زند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef