eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
📷شرط عاقبت بخیری از نگاه دو سپهبد ▪️شهید سپهبد علی صیادشیرازی شهادت ۲۱ فروردین ۱۳۷۸): عظیم ترین نعمت خدا را نعمت عظیم ولایت میدانم و استحکام در پیوند با ولایت را ضمانت بخش هدایت و عاقبت بخیری می پندارم. ▪️شهید سپهبد قاسم سلیمانی (شهادت ۱۳ دی ۱۳۹۸): والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت بخیری رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی [ رهبر معظم انقلاب است که امروز سکان انقلاب را به دست دارد. 🌷۲۰ فروردین سالروز شهادت شهید صیاد شیرازی ➥ @shohada_vamahdawiat
1087080_221.mp3
7.82M
📖دعای افتتاح 🎤حاج مهدی سماواتی 🤲التماس دعا @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ آسمان از شوق دیدن بهار اشک خود جاری نموده خوش به حال زمین به وصال بهارش می رسد کی می آید پس بهار عالم جان های ما @shohada_vamahdawiat
                 🌷🌷🌷🌷🌷     ﷽ به روایت حانیه مامان_ حانیه جان. بیا این میوه ها رو بزار رو میز الان میرسن. _ اومدم ظرف میوه رو از مامان گرفتم و گذاشتم رو میز . _ مامان بهتر نبود منم برم باهاشون ؟ مامان _ حالا که نرفتی. الانم میرسن دیگه. این حجم دلهره و نگرانی برای من غیر قابل تحمل بود. فوق العاده میترسیدم از عکس العمل عمو نسبت به نماز,خوندن و حجابم. تو فکر بودم که تلفن زنگ خورد. _ بله؟ فاطمه_ سلااااااام خانووووووم . سال نو مبارک. _ سلام نفسسسسسم. عیدت مبااااارک. خوبی؟ فاطمه_ مرسی عزیزم توخوبی؟ _ نه فاطمه_ چرااااااا؟ _ فاطمه میترسم. میترسم از عکس العمل عمو فاطمه_ مگه راه غلط رو انتخاب کردی؟ مگه به راهی که زبل راهی که انتخاب کردی مطمئن نیستی؟ اون باید به ترسه که یه عمر حرفای اشتباه تحویلت داده و حالا معلوم شده واقعیت چیزی که میگه نیست. _ اره. مطمئنم راهم درسته ولی عمو ناراحت میشه فاطمه_ ناراحتی اون مهم یا خدا صدای آیفون بیانگر اومدن عمو اینا بود. _ فاطمه جان شرمنده اومدن من باید برم. خیلی ممنون که زنگ زدی عزیزم. سلام برسون فاطمه_ دشمنت شرمنده . خدانگهدارت عمو بهم محرم بود، پس دلیلی نداشت حجاب داشته باشم. یه شلوار پاکتی سبز با یه تیشرت مجلسی همرنگش و برای استقبال با مامان دم در ورودی ایستادیم. امروز روز اول عید نوروز بود، همون روز اومدن عمواینا. بابا و امیرعلی رفته بودن فرودگاه دنبالشون و چون خونشون رو فروخته بودن قرار بود این چند روز بیان خونه ما . از همون لحظه ورود حس خوبی نسبت به زن عموی جدیدم یعنی طناز خانوم نداشتم دقیقا همون حسی که تو مهمونی داشتم. جالبه با این که چندماهه ایران نبوده هنوزهم با مد اینجا کاملا آشنایی داره. یه تاب خیلی کوتاه مشکی یه مانتو سفید جلو باز که تا روی زانو بود و یه ساپورت مشکی و شالی که. فقط پوششی بود برای کلیپسش. آرایشش که هم که قابل بیان نبود. خیلی گرم با من روبوسی کرد و با مامان خیلی سرد ، در حد یه غریبه اما مامان با اینکه میدونستم با زن عمو عاطفه خیلی راحت تر بود حتی با این وجود که اعتقاداتشون و عقایدشون بهم نمیخورد خیلی گرم باهاش احوالپرسی کرد و بعد هم نوبت عمو بود. زن عمو بعد,از احوالپرسی با اینکه فکر کنم میدونست خانواده ما مذهبین اما شال و مانتو که چه عرض کنم بلیزش رو دراورد و داد به من که آویزون کنم و اینکارش مورد پسند هیچکدوم از ما نبود. . . عمو_ ما نمیخواستیم مزاحم شما بشیم دیگه به اصرار تانیاجون اومدیم. دیگه فردا رفع زحمت میکنیم. میدونستم عمو مشکلش مزاحمت و اینجور چیزا نیست بلکه فقط اعتقادات بابا اینا بود اصلا نمیدونم چرا ولی نماز خوندن و حجاب داشتن و کلا هر کاری که مصداق دینداری باشه اذیتش میکنه . بابا_ داداش زحمت چیه. مراحمید . مارو قابل نمیدونید؟ عمو_ هه. نه بابا این حرفا چیه؟ میترسم خم و راست نشدن ما اذیتتون کنه. و بعد با لبخند معنی داری به من و زن عمو نگاه کرد. اما بابا در جوابش گفت_ هرکس عقاید خودشو داره. عمو هم که از این خونسردی بابا جا خورده بود گفت ولی در هر صورت ما فردا میریم هتل و تانیا رو هم میبریم با خودمون. نمیدونم چرا ولی خدا خدا میکردم که بابا اجازه نده و من مجبور نشم باهاشون برم. _ خودش میدونه. ووووووووویییییی حالا من جواب عمو رو چی بدم. تو فکر بودم که صدای اذان بلند شد. امیرعلی با اجازه ای گفت و بلند شد و منم ب عمو _ تانیا. تو کج_ میام الان. وضو داشتم سریع رفتم تو اتاق ، درو بستم و شروع به نماز خوندن کردم. با صدای در استرس گرفتم که نکنه عمو باشه ولی بعد گفتم حتما مامانه یا شایدم امیرعلی. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
Joze 09-Aghaie Tahdir_1395-8-18-9-19.mp3
33.23M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 34 دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 📩 به دوستان خود هدیه دهید. 🌙 هر روز ماه مبارک رمضان در کانال ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
بسم الله الرحمن الرحیم سلام دوستان عزیز هدیه امروز مون صلوات هدیه به به سلامتی و ظهور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و حاجت روائیِ دوستانی که با ما در ذکر صلوات هم‌نوائی می‌کنند 🌹🌹🌹 حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند: منزلت مردم را به قدر روايتشان از ما بدانيد . (اصول كافى , جلد اول, صفحه 50) التماس دعا @hedye110
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                 
✨ 💢بحث یافتن نیست مسئله این است که کسی مانند شما نیست که من پیدایش کنم بین خودمان بماند فرمانده @shohada_vamahdawiat
‌🌷مهدی شناسی ۳۳۳🌷 🌹و احکمتم عقد طاعته🌹 🔸زیارت جامعه کبیره🔸 🔷ﺑﻌﻀﯽ ﮔﺮﻩ‌ﻫﺎ ﺑﻪ ﺁﺳﺎﻧﯽ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ.ﺣﺘﯽ ﺑﭽﻪ‌ﻫﺎ ﻫﻢ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻨﺪ. ﻭﻟﯽ ﺑﻌﻀﯽ ﮔﺮﻩ‌ﻫﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻣﺤﮑﻢ ﻭ ﻣﺴﺘﺤﮑﻢ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻫﺎ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻨﺪ. 🔷ﻋﺮﺏ‌ﻫﺎ ﺑﻪ ﮔﺮﻩ ﻋﻘﺪ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻨﺪ. ﺍﺻﻼ‌ً ﺻﯿﻐﻪ ﻋﻘﺪ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﻋﻘﺪ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻨﺪ، ﭼﻮﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺑﻪ ﻫﻢ ﮔﺮﻩ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺭﻧﺪ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﺘﺄﺳﻔﺎﻧﻪ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﻩ‌ﻫﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺴﺖ ﺍﺳﺖ. ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. ﺑﻌﻀﯽ ﻫﻢ ﻧﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﺤﮑﻢ ﻭ ﻣﺴﺘﺤﮑﻢ ﺍﺳﺖ. ﺍﺻﻼ‌ً ﺟﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺜﺎﺭ ﻫﻢ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ. ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻣﺜﻞ ﺳﯿﻢ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﺑﻪ ﻫﻢ ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ. ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﮑﯽ ﺳﯿﻢ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﯾﮑﯽ ﻧﺦ ﭘﻨﺒﻪ‌ﺍﯼ! ﺑﺎﯾﺪ کفو ﻫﻢ ﺑﺎﺷﻨﺪ. 🔷 ﻋﻘﯿﺪﻩ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻨﺪ،ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﺭﯾﺸﻪ ﺍﺳﺖ. ﭼﻮﻥ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺣﻘﺎﯾﻘﯽ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯽ. ﮔﺮﻩ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺭﯼ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺑﺎﺯ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺑﻌﻀﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺴﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﻫﻞ‌ﺑﯿﺖ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺴﺖ ﺍﺳﺖ. ﺗﺎ ﺣﺮﻡ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﻣﻮﺳﯽ ﺍﻟﺮﺿﺎ ﻣﯽ‌ﺭﻭﯾﻢ ﻭ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﯾﮏ ﺣﺎﺟﺘﯽ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ، ﺑﻪ ﻣﺎ ﻧﻤﯽ‌ﺩﻫﺪ، ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﯿﻢ: ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺎ ﺣﺮﻡ ﻧﻤﯽ‌ﺭﻭﯾﻢ. ﻣﺎ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺸﻬﺪ ﻧﻤﯽ‌ﺭﻭﯾﻢ. ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﻘﺪﻫﺎ ﻭ ﮔﺮﻩ‌ﻫﺎﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺴﺖ ﺍﺳﺖ. 🔷"ﻭَ ﺃَﺣْﻜَﻤْﺘُﻢْ ﻋَﻘْﺪَ ﻃَﺎﻋَﺘِﻪِ" یعنی: ﭼﻮﻥ ﺁﻥ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﺑﻨﺪﮔﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺩارید و ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺍﻃﺎﻋﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﯾد ﺧﯿﻠﯽ ﻣﺤﮑﻢ ﮐﺮﺩﯾد، ﺩﺭ ﻫﯿﭻ ﺷﺮﺍﯾﻄﯽ ﺳﺴﺖ ﻧﺸدید.ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻗﻄﻊ ﻧﺸﺪ.ﺩﺭ ﻫﺮﮐﺠﺎ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﺪ،ﺑﺎﻻ‌ ﻣﯽ‌ﺭﻓﺘﯿﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻟﯽ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽ‌ﺁﻣﺪﯾﺪ. ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽ‌ﺁﻣﺪﯾﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻟﯽ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ‌ ﺑﻮﺩﯾﺪ. ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺧﺪﺍ ﻣﯽ‌ بینید. 🌸شما ﺩﯾﺪﯾﺪ ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﭘﺪﺭﻫﺎ ﺑﭽﻪ‌ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻐﻞ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ و به ﻫﻮﺍ می اندازند. ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺑﺎﻻ‌ ﻣﯽ‌ﺭﻭﺩ، ﻏﺶ ﻏﺶ ﻣﯽ‌ﺧﻨﺪﺩ. ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ ﻏﺶ ﻏﺶ ﻣﯽ‌ﺧﻨﺪﺩ. ﻧﻪ ﺑﺎﻻ‌ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ، ﻧﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ. ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﭘﺪﺭﺵ ﺍﺳﺖ. ﺁﻥ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ. ﻣﯽ‌ﺩﺍﻧﺪ ﺑﺎﻻ‌ ﺑﺮﻭﺩ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ. ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻫﻢ ﺑﯿﺎﯾﺪ، ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ. 🌸ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﻢ ﻫﻤﯿن طﻮﺭ ﺍﺳﺖ. ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺧﺪﺍ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ، ﺧﺪﺍ ﺑﺎﻻ‌ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻨﺶ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻧﻮﻗﺖ ﺑﺎﻻ‌ ﺑﺮﻭﺩ ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ، ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻫﻢ ﺑﯿﺎﯾﺪ، ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ. ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻫﻞ‌ﺑﯿﺖ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺵ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺷﯽ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ. ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﻧﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﻬﻢ ﺑﻮﺩ. ﻧﻪ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﻬﻢ ﺑﻮﺩ. ﻧﻪ ﺟﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﻬﻢ ﺑﻮﺩ. ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻧﺪ. ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻧﺪ. ﺍﯾﻦ ﺣﻮﺍﺩﺙ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺣﻘﺎﯾﻖ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺷﻮﺩ. 🌸اگر چه طولانی شدن غیبت،برای امام زمان رنج و محنت فراوان دارد و غیبت برای ایشان مانند یک زندان است؛اما چون دست در دست خداوند و در آغوش او هستند،قلب ایشان آرام و مطمئن است. 🌻💐☘🌻💐☘🌻💐💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽❣ ❣﷽ هر دم بگو‌ میان قنوتت بہ صد نیاز عَجل علے ظُهورکَ یا فارسَ‌الحـِجاز هر دم بگو بہ اشک روان روبہ آسمان عَجل علے ظهورکَ یا صاحبَ‌ الزَمـان @shohada_vamahdawiat
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✨مولای خوبیها، ای آرامش قلبهای بیقرار مهدی جان! 💐ای آنکه عزیزی و مرا جانی و جانان صد یوسف مصری ز غمت سر به بیابان 💐ای کاش بیایی و بگویند که آمد بر مصر وجود من قحطی زده، باران🤲 @shohada_vamahdawiat
    ﷽ السلام و علیکم و رحمه الله و برکاته وقتی سرم رو برگردونم با عمو مواجه شدم که دست به سینه دم در وایساده بود و با یه پوزخند عجیب و چهره ای که عصبانیت توش موج میزد به من زل زده بودم. وقتی دید نمازم تموم شد. اعضای صورتشو کمی جمع کرد و بعد انگار داره مورد چیز چندش آوری صحبت میکنه گفت _ تو نماز میخونی ؟ نماز رو با یه غلظت خاصی گفت _ من من….. راستش……. مغزم از کار افتاده بود و نمیدونستم باید چه جوابی بدم که براش قانع کننده باشه. عمو_ تو چی؟ اینا محبورت کردن نه؟ سریع حاضر شو سریع . درو باز کرد بره بیرون که سریع مغزم بهم فرمان داد _ نخیر. اینا مجبورم نکردن. خودم انتخاب کردم. عمو_ چی؟ خودت انتخاب کردی؟ چی میگی تو؟ _ فهمیدم همه چیزایی که میگفتید غلط بوده. همه چیش. من به وجود خدا ایمان دارم به نماز ، به روزه به حجاب و هزار تا چیز دیگه. پوزخندی زد که کفریم کرد بعد هم رفت بیرون و درو محکم بست . و بعدش هم فقط صدای فریادهای عمو میومد که خطاب به مامان و باباو امیرعلی بود _ اره این جهالت خودتونو تو مغز این بچه هم کردید ولی من نمیزارم نمیزارم که اینو هم مثله خودتون یه عده ادم خرافاتی کنید. باید همون موقع میبردمش با خودم ولی هنوزم دیر نشده اره……..بریم طناز…….. و بعد سکوت متلق. و ترسی که همه وجودمو گرفته بود. هنوزم دیرنشده؟ میبردمش؟اصلا چرا انقدر اعتقادات من براش مهمه؟ یا دوستیم با…… شاید لازم باشه برگردم با دوسال پیش زمانی که فقط یه دختر ۱۷ ساله بودم……… آروم دستم رو تو دستای آرمان گذاشتم و باهاش به سمت وسط سالن رفتم. . آرمان_ خب خوشگل خانوم. بیا اینم شماره من. _ مرسی آرمان_ راستی فردا برنامت چیه ؟ _ اوممم. برنامه خاصی ندارم . چطور؟ آرمان_ بریم بیرون یکم بیشتر آشنا بشیم _ باشه. ساعتشو هماهنگ میکنم باهات. آرمان_ باشه خانمی. فعلا. بای. چشمک پر از نازی براش میزنم. آرمان اولین مهمونی بود که رفت همزمان با رفتنش بچه ها اومدن طرفم. سیما_ خیلی……….. دلارام_ جبرانش میکنم برات تانیا خانوم. یه دختره دهاتی اومده برا ما شاخ میشه از حرفاشون سر در نمیاوردم. شاخ بازی ؟ چه ربطی داره ؟اصلا مگه من رفتم سراغش…….. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat