#ازجهنمتابهشت
#پارتهفتادپنجم
﷽
👩⚖👩⚖👩⚖👩⚖👩⚖
شماره امیرحسین رو میگیرم ، بعد از دوتا بوق صدای شادش تو گوشی میپیچه _جان دلم؟
دلم قنج میره برای این جان دل گفتنش. با صدایی که به خاطر گریه فوق العاده گرفته بود میگم_ سلام. میتونید بیاید اینجا؟
با نگرانی سریع میپرسه_ چی شده؟ گریه کردی؟
چیزی نمیگم که با دادی که پشت گوشی میزنه سریع به خودم میام
امیرحسین _ حانیه میگم چی شده؟ چرا چیزی نمیگی؟
_ امیر . فقط بیا. فقط بیا. آدرس رو برات میفرستم.
تلفن رو قطع میکنم و دوباره هق هق گریم بلند میشه. پاهام قدرت راه رفتن نداشتن ، نمیتونستم جایی برم تنها کاری که از دستم برمیومد ارسال آدرس برای امیرحسین بود ، آدرس رو میفرستم و گوشیم رو دوباره خاموش میکنم . سرم رو روی زانوم میگذارم و به اشکام آزادی میدم. حدود ده دقیقه میگذره سرم رو بالا میارم که با چشمای سرخ امیرحسین که کنار پام زانو زده بود و بهم خیره شده بود مواجه میشم.
امیرحسین _ چی شده که عشق من انقدر بی قراره؟
“هواییم نکن مرد. همینجوری هم نمیتونم با دوریت کنار بیام. ”
_ منو میبری خونه؟
امیرحسین _ اره. اره. حتما.
برای اولین بار دست امیرحسین رو میگیرم ، چاره دیگه ای ندارم. گرماش تا قلبم رسوخ میکنه اما قلبم رو گرم نمیکنه میسوزونه ، میسوزونه از این جدایی.
تورا دیدن ولی از تو گذشتن درد دارد.
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💐☘
💐💐☘
💐💐💐☘
💐💐💐💐☘
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#دوازدههمینمسابقه
#صفحهصدچهلیکم
نامه اى از طرف يزيد به كوفه مى رسد. او فرمان داده است تا ابن زياد اسيران را به سوى شام بفرستد. او مى خواهد در شام جشن بزرگى بر پا كند و پيروزى خود را به رخ مردم شام بكشد.
اسيران را از زندان بيرون مى آورند و بر شترها سوار مى كنند. نگاه كن بر دست و گردن امام سجّاد(ع) غُلّ و زنجير بسته اند.
آيا مى دانى غُلّ چيست؟ غُلّ، حلقه آهنى است كه بر گردن مى بندند تا اسير نتواند فرار كند. دست هاى زنان را با طناب بسته اند. واى بر من! بار ديگر روسرى و چادر از سر آنها برداشته اند.
يزيد دستور داده است آنها را مانند اسيرانِ كفّار به سوى شام ببرند. او مى خواهد قدرت خود را به همگان نشان بدهد
و همه مردم را بترساند تا ديگر كسى جرأت نكند با حكومت بنى اُميّه مخالفت كند.
يزيد مى خواهد همه مردم شهرهاى مسير كوفه تا شام ذلّت و خوارى اسيران را ببينند.
آفتاب بر صورت هاى برهنه مى تابد و كودكان از ترس سربازان آرام آرام گريه مى كنند. يكى مى گويد: "عمّه جان ما را كجا مى برند؟" و ديگرى از ترس به خود مى پيچد.
نگاه كن! مردم كوفه جمع شده اند. آن قدر جمعيّت آمده كه راه بندان شده است. همه آنها با ديدن غربت اسيران گريه سر داده اند.
امام سجّاد(ع) بار ديگر به آنها نگاه مى كند و مى گويد: "اى مردم كوفه، شما بر ما گريه مى كنيد؟ آيا يادتان رفته است كه شما بوديد كه پدر و عزيزان ما را كشتيد".
نيزه داران نيز، مى آيند. سرهاى همه شهيدان بر بالاى نيزه است.
شمر دستور حركت مى دهد. سربازان، مأمور نگهبانى از اسيران هستند تا كسى خيال آزاد كردن آنها را نداشته باشد.
صداى زنگ شترها، سكوت شهر را مى شكند و سفرى طولانى آغاز مى شود.
چه كسى گفته كه زينب(س) اسير است. او امير صبر و شجاعت است. او مى رود تا تخت پادشاهى يزيد را ويران كند. او مى رود تا مردم شام را هم بيدار كند.
سرهاى عزيزان خدا بر روى نيزه ها مقابل چشم زنان است، امّا كسى نبايد صدا به گريه بلند كند.
هرگاه صداى گريه بلند مى شود سربازان با نيزه و تازيانه صدا را خاموش مى كنند. بدن اسيران از تازيانه سياه شده است.
كاروان به سوى شام به پيش مى رود. شمر و همراهيان او به فكر جايزه اى بزرگ هستند. آنها با خود چنين مى گويند: "وقتى به شام برسيم يزيد به ما سكّه هاى طلاى زيادى خواهد داد. اى به قربان سكّه هاى طلاى يزيد! پس به سرعت برويد، عجله كنيد و به خستگى كودكان و زنان فكر نكنيد، فقط به فكر جايزه خود باشيد.
كاروان در دل دشت و صحرا به پيش مى رود. روزها و شب ها مى گذرد. روزهاى سخت سفر، آفتاب سوزان، تشنگى، گرسنگى، گريه كودكان، بدن هاى كبود، بغض هاى نهفته در گلو و...، همراهان اين كاروان هستند.
لباس همه اسيران كهنه و خاك آلود شده است. شمر مى خواهد كارى كند كه مردم شام به چشم خوارى و ذلت به اسيران نگاه كنند.
امام سجّاد(ع) در طول اين سفر با هيچ يك از سربازان سخنى نمى گويد. او غيرت خدا است. ناموسش را اين گونه مى بيند، خواهر و همسر و عمه هايش بدون چادر و مقنعه هستند و مردم شهرهاى بين راه آنها را نگاه مى كنند و همه اينها، دل امام سجّاد(ع) را به درد آورده است.
به هر شهرى كه مى رسند مردم شادمانى مى كنند. آنها را بى دين مى خوانند و شكر خدا مى كنند كه دشمنان يزيد نابود شدند.
واى بر من! اى قلم، ديگر ننويس. چه كسى طاقت دارد اين همه مظلوميّت خاندان پيامبر را بخواند، ديگر ننويس!
روزها و شب ها مى گذرد...، كاروان به نزديك شهر شام رسيده است.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#امامحسینعلیهالسلام
#دوازدههمینمسابقه
#ویژهیماهمبارکرمضان
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️بشارت
#رهبرحفظه_الله
به کوری چشم آنهایی که نمی توانند ببینند از مشکلات بیرون خواهیم رفت!
امیدآفرینی
#رسانه_دولت_باشیم
#جهادتبیین
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌷مهدی شناسی ۳۳۹🌷
🌹و اتیتم الزکاة🌹
🔹زیارت جامعه کبیره🔹
🌸آب استخر زلال و شفاف است.ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﺗﻪ ﺁﻥ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖ. ﺍﻣﺎ ﺣﻮﺽﻫﺎ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﻧﯿﺴتند. ﮔﺎﻫﯽ ﭼﻨﺎﻥ ﺟﻠﺒﮏ ﺯﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﯾﮏ چیز بزرگ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﯿﻧﺪﺍﺯﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ. ﭼﺮﺍ ﺍﺳﺘﺨﺮﻫﺎ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺯﻻﻝ ﻭ ﺷﻔﺎﻑ ﻫﺴﺘﻨﺪ؟ ﭼﻮﻥ ﺍﻃﺮﺍﻓﺶ ﯾﮏ ﺩﺭﯾﭽﻪﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ. ﺩﺍﺋﻢ ﺳﺮﺭﯾﺰ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ. ﭼﻮﻥ ﺳﺮﺭﯾﺰ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺯﻻﻝ ﺍﺳﺖ.
🌸ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺛﺮﻭﺕ ﻭ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﻭ ﺩﺍﻧﺸﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ دائم سر ريز می شوند و ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻧﮕﻪ ﻧﻤﯽﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﭘﯿﺮﺍﻣﻮﻥ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﺍﺭ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ، ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺎﻋﺚ ﺯﻻﻝ ﺷﺪﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽﺷﻮﺩ. ﺑﺎﻋﺚ ﭘﺎﮎ ﺷﺪﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽﺷﻮﺩ.
🌸 ﻗﺮﺁﻥ ﺑﻪ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﻣﯽ فرماید:"ﺧﺬ ﻣﻦ ﺍﻣﻮﺍﻟﻬﻢ" (ﺗﻮﺑﻪ/103) ﺍﺯ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﭘﻮﻝ ﺑﮕﯿﺮ، ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ؟ «ﺗُﻄَﻬِﺮُﻫُﻢ» ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﻣﯽﮐﻨﯽ. ﺯﻻﻝ ﻣﯽﮐﻨﯽ.
🌸ﯾﻌﻨﯽ ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﻧﺒﺎﺷﺪ،ﻣﺜﻞ ﺣﻮﺽ ﺍﺳﺖ. ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﮕﻪ ﻣﯽﺩﺍﺭﺩ ﻭﻟﯽ ﻣﯽﮔﻨﺪﺩ. ﺷﻤﺎ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﮐﺮﯾﻤﺎﻧﻪﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ، ﺑﻮﯼ ﺗﻌﻔﻦ ﻣﯽ دهند. ﻭﻟﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎﯼ ﮐﺮﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ. ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﺨﺸﺶ ﻫﺎ ﺭﺍ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺯﮐﺎﺕ ﺗﻌﺒﯿﺮ ﻣﯽﮐﻨﺪ. ﺯﮐﺎﺕ ﻫﻤﺎﻥ ﭘﺎﮐﯽ ﺍﺳﺖ.
⬅️ﭼﺮﺍ خداوند ﺑﻪ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﺯﮐﺎﺕ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ؟ ﭼﻮﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﺗو ﻣﯽﺑﺨﺸﯽ ﺧﻮﺩﺕ ﭘﺎﮎ ﻣﯽﺷﻮﯼ. ﺧﻮﺩﺕ ﺯﻻﻝ ﻣﯽﺷﻮﯼ.
⬅️ﺯﮐﺎﺕ ﻫﻢ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺑﺨﺸﺶﻫﺎﯼ ﻣﺎﻟﯽ ﻭ ﻣﺎﺩﯼ ﻧﯿﺴﺖ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮﯼ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻫﻢ ﺯﮐﺎﺕ ﺍﺳﺖ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽﺷﻮﯼ ﻭ ﻗﺪﻡ ﺑﺮﻣﯽﺩﺍﺭﯼ ﺗﺎ ﭘﺎ ﻓﺘﺎﺩﻩﺍﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ، ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﺯﮐﺎﺕ ﺍﺳﺖ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯼ ﺗﺎ ﺑﯿﻦ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻗﻬﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺭﺍ ﺁﺷﺘﯽ ﺩﻫﯽ، ﺁﻥ ﻫﻢ ﺯﮐﺎﺕ ﺍﺳﺖ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﺸﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﻭ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯼ ﻫﻢ ﺯﮐﺎﺕ ﺍﺳﺖ.
⬅️ﻭﯾﮋﮔﯽ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ علیهم السلام ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﮐﺎﺕ ﺍﯾشان ﻓﺮﺍﮔﯿر است. ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﻣﺎﻝ ﻧیست، ﺟﺎﻥ ﻫﻢ هست. ﻗﺪﻡ و قلم و وقت هم هست. ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻧﯿﺴﺘﯽﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺜﺎﺭ ﻣﯽﮐنند. ﻟﺬﺍ ﺯﮐﺎﺕ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﯾشان هستند. «ﻭَ ﺁﺗَﻴْﺘُﻢُ ﺍﻟﺰَّﻛﺎﺓ» (ﻣﺎﺋﺪﻩ/12)...
⬅️هر کدام از ائمه ی طاهرین ما در یکی از موارد زکات شاخص تر شدند.مثلا امام حسین علیه السلام جان عزیز خود و خاندان مطهرشان را در طبق اخلاص گذاشتند.امام کاظم علیه السلام آزادی خود را زکات دادند.امام زمان علیه السلام هم بیش از هزار سال عمر شریفشان را به خاطر خدا و در جهت هدایت ما تقدیم حق تعالی کردند.
◀️ﺯﮐﺎﺕ به معنای ﺭﺷﺪ ﻭ ﻓﺰﻭﻧﯽ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ. ﻋﻠﺖ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ: ﺯﮐﺎﺕ،ﭼﻮﻥ ﻣﺎﯾﻪ ﺭﺷﺪ ﺍﺳﺖ.ﺷﻤﺎ ﻧﻌﻨﺎﯼ ﺩﺍﺧﻞ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﺭﺍ ﺑﭽﯿﻦ. ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﭽﯿﻦ، ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﯿﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ. ﮐﻢ ﺷﺪ؟ ﻧﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ. ﺷﺎﺧﻪ ﺷﺎﺧﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯽﺷﻮﺩ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻧﻌﻨﺎﯾﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﯾﺸﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﮎ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﻧﻌﻨﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭼﯿﺪﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺳﺒﺰﯼ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺭﻓﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺳﺒﺰ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ.
◀️ ﺍﯾﻦ ﺑﺨﺸﺶﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﯾﺸﻪ ﺩﺭ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﺿﺎﯼ ﺣﻖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﺍﯾﻨﻬﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻓﺰﻭﻧﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﺪ. ﺟﺎﯾﮕﺰﯾﻦ ﻣﯽﺷﻮﺩ. ﻓﺮﻣﻮﺩ: «ﻭَ ﻣﺎ ﺃَﻧْﻔَﻘْﺘُﻢْ ﻣِﻦْ ﺷَﻲْﺀٍ ﻓَﻬُﻮَ ﻳُﺨْﻠِﻔُﻪ» (ﺳﺒﺄ/39) ﻫﺮﭼﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﯽﺩﻫﯿﺪ ﺍﻭ ﺟﺎﯾﮕﺰﯾﻦ ﻣﯽﮐﻨﺪ. ﺑﻪ ﺷﺮﻃﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﺑﺎﺷﺪ.
◀️ﺩﺭ ﯾﮏ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﮔﻠﺮﯾﺰﺍﻥ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﺸﻢ ﻭ ﻫﻢ ﭼﺸﻤﯽ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﭘﻮﻝ ﺑﺪﻫﯽ ﻫﯿﭻ ﺟﺎ ﺣﺴﺎﺏ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ. ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﯾﮏ ﻣﺒﻠﻎ ﻧﺎﭼﯿﺰﯼ با نیت الهی ﺑﺪﻫﺪ، ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﻣﯽﺷﻮﺩ. ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﺷﺎﯾﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ.
◀️خداوند از چه کسانی توقع دارد که زکات بدهند؟از کسانی که نماز اقامه می کنند و اهل ذکر هستند.به همین خاطر بعد از یقیمون الصلوة همیشه یوتون الزکاة می آورد.به همین خاطر توقع خداوند از اهل بیت علیهم السلام برای احیای زکات بیشتر است.چون آن ها هستند که اقامه کننده ی حقیقی نمازند...
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#مهدی_شناسی
#قسمت_339
#جامعه_کبیره
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#تلنگر
✅ تقوا مهمترین رمز فرج
🔷 امام زمان عج در توقیع شریف میفرمایند:
ما در مراعات شما کوتاهی و سستی نکردیم و یاد شما را فراموش نکردیم و اگر این نبود؛ هر آینه به شما بلای سخت نازل میشد و دشمنان، شما را مستأصل میکردند، پس بپرهیزید از خداوند و تقوا پیشه کنید و ما را بر بیرون اوردنِ شما از فتنه ای که بر شما آمده است؛ یاری کنید.
🔹 این هشداری جدی است برای مهدیاران٬ که خود حضرت صاحب الامر عامل ظهور را تقوا معرفی میکند...
حاسِبوا قبلَ أَن تُحاسَبوا
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداء_و_مهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
آقا جان، فرزند مولایم علی (ع)
مولایِ ما هر چه زودتر بیا ...
جهان در انتظارِ عدالتِ توست
بعد از #علی (ع) دنیا دیگر رنگِ عدالت به خود ندید ...
منتظر توست ...
#یا_علی_ذکر_قیام_قائم_است
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❣روزیکه رسد امید دلها از راه
❣در سینه ی کس نیست دگر ناله و آه
❣یا فاطمه آن روز همه می آییم
❣با مهدی تو مدینه إن شاالله
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداء_ومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#ازجهنمتابهشت
#پارتهفتادششم
﷽
🌷🌷🌷🌷✔
به روایت حانیه ………
چشمام رو باز میکنم ، جلوی در خونه بودیم و امیرحسین داشت زنگ میزد .
کلافه دستی تو موهاش میکشه و به سمت ماشین برمیگرده با دیدن چشم های باز من لبخند زورکی میزنه و میگه نیستن ، کسی در رو باز نمیکنه. بی هیچ حرفی دستم رو تو کیفم میبرم تا کلید رو پیدا کنم. با لمس جسم فلزی سرد به یاد تصمیمی که گرفتم میوفتم ، تمام وجودم یخ میزنه و دوباره تمام بدنم به شروع به لرزیدن میکنه. در یک تصمیم آنی و با لحنی که سعی در کنترل لرزشش داشتم رو به امیرحسین میگم_ میشه….. میشه…. باهم حرف بزنیم ؟
امیرحسین _ الان حالتون خوب نیست ، بریم خونه ما یکم استراحت کنید بعد که بهتر شدید حرف میزنیم ، اتفاقا منم کارتون دارم.
با جدیت میگم_ همین الان.
امیرحسین تعجب میکنه و باشه ای رو آروم زمزمه میکنه. ماشین رو دور میزنه و از سمت راننده سوار میشه.
_ برید یه پارک نزدیک لطفا.
امیرحسین _ چشم.
حرکت میکنه. مسیر در سکوت کامل توام با استرس و نگرانی میگذره. به اولین پارکی که میرسیم ، پارک میکنه، پیاده میشه و در رو برای من هم باز میکنه.
امیرحسین _ میتونید بیاید.
هنوزهم راه رفتن برام سخت بود ، پاهام بی حس بودن اما نمیتونستم بیش از این وابسته بشم ، به تکون دادن سر اکتفا میکنم ، دستم رو به در میگیرم و سعی میکنم که بدون تلو تلو خوردن رو پاهام بایستم. به سمت اولین نیمکت حرکت میکنم و امیرحسین هم دنبالم میاد ، نگرانی کاملا تو چهرش معلوم بود ، دیگه خبری از لبخندی که هروقت باهم بودیم زینت همیشگی چهرش بود خبری نبود.
کنارم روی نیمکت میشینه، فاصلمون کمتر از دفعه های گذشته بود . بی مقدمه با صدایی که میلرزید میگم_ ما به درد هم نمیخوریم.
دنیا رو سرم آوار میشه ، صدا ها گنگ میشن و همه جا تار. اما تمام سعی خودم رو میکنم که ظاهرم ، بی قراری درونم رو فریاد نزنه.
به سمت امیرحسین برمیگردم ، متعجب به زمین خیره شده ، یه دفعه با صورتی که از خشم سرخ شده بود و صدایی که سعی تو کنترلش داشت میگه_ میشه از این شوخیا نکنید ، در این حد جنبم بالا نیست.
_ من ، من ، شوخی نمیکنم.
امیرحسین _ میشه واضح حرف بزنید ؟
یاد عصبانیتش تو دربند میوفتم ، بغضم بی اجازه میشکنه و اشکام دوباره جاری میشن ، سریع اشکام رو کنار میزنم و.بریده بریده میگم _ یعنی…..ه..م…ه چی تم…و…مه …..
رو به روم روی زمین زانو میزنه ، سرم رو میندازم پایین. دستش رو زیر چونم میزاره و سرم رو بالا میاره. بهش نگاه نمیکنم ، میدونم طاقت نمیارم. با صدای تحلیل رفته ای میگه _ منو نگاه کن. حانیه.
چشمام رو روهم فشار میدم دوباره میگه _ منو….ننگاه کن.
چشمام رو باز میکنم ، لب هام رو روهم فشار میدم تا بغضم دوباره نشکنه. چشماش پر اشک میشه و بریده بریده میگه _ چی شده خانومم ؟ چرا این چندوقته اینجوری شدی؟ چی شده حانیه؟ چیرو داری از من پنهان میکنی ؟
سرش رو روی زانوم میزاره و شونه هاش میلرزه.
مرد من داره گریه میکنه؟ من باعث گریش شدم؟
هرکس از اونجا رد میشد با تعجب بهمون نگاه میکرد اما برای من مهم نبود ، برای من مهم مردی بود که همه زندگیم بود و الان داشتم از دست میدادمش ، فقط همین.
_ امیرحسین. میشه….میشه…. منو ببری خونه؟
بدون هیچ حرفی از جاش بلند میشه ، حتی نگاهم نمیکنه ، به سمت ماشین حرکت میکنه و منم دنبالش راه میوفتیم.
مسیر پنج دقیقه ای در سکوت سپری میشه.
میرسیم ، دستگیره رو میکشم و در ماشین رو باز میکنم.
امیرحسین _ امروز هیچ اتفاقی نیفتاده.
_ فقط همه چی تموم شد.
امیرحسین _ بعدا حرف میزنم .
در ماشین رو آروم میبندم ، کلید رو از تو کیفم در میارم ، در رو باز میکنم وارد میشم ، در رو میبندم و همون جا پشت در روی زمین میشینم و این بغض لعنتی رو میشکونم.
زندگی بدون امیرحسین برای من معنی نداشت. اما راه دیگه ای نداشتم ، داشتم چوب اعتماد بی جام رو میخوردم.
با صدای زنگ آیفون سریع بلند میشم ، اشکام رو پاک میکنم و در رو باز میکنم ، با دیدن فاطمه خودم رو تو بغلش میندازم و دوباره هق هق گریم بلند میشه.
فاطمه_ حاانیه….چی شده ؟
_……………
فاطمه_ دختر دارم دق میکنم خب بگو چی شده؟؟؟؟
_ هیچی….دلم….گرفته.
فاطمه_ وای حانیه. مردم .
از بغلش میام کنار ، اشکام رو پاک میکنم ، لبخند بی جونی میزنم و میگم_ منم الان اومدم بیا بریم تو.
فاطمه_ نه ممنون.باید برم ، کلاس دارم. اومدم کتابت رو بدم.
_ عجله نداشتم که. قابلیم نداشت
فاطمه_ فدات شم عزیزم. عصر میای بریم امامزاده صالح؟
_ وای اره. اخ جون.
فاطمه_ آقاتون نمیان؟
دوباره بغض میکنم ، لبم رو گاز میگیرم و میگم_ برو بچه پرو .
لبخند گشادی میزنه ، خداحافظی میکنه و میره.
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💐☘
💐💐☘
💐💐💐☘
💐💐💐💐☘
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#کلام_شهدا🌷
وقتی کارفرهنگی را شروع میکنید
با اولین چیزی که باید بجنگیم خودمان هستیم.➡️
وقتیکه کارتان میگیرد تازه اول مبارزه است..
زیرا شیطان به سراغتان می آید🥲
پن:حواسمونباشهبهخودمونمغرورنشیم...💢
واجباتمونبهتاخیرنیوفتهواسهکارفرهنگی...
شهید مصطفی صدر زاده🕊️
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
💠 امروز هشتم شوال ، سالروز تخریب #قبرستان_بقیع و ضریح مطهر چهار امام مظلوم شیعه است.
🔰دقت شود که عکس بالایی هرچند مشهور است اما اشتباه است و ضریح اصلی قبل از تخریب ،عکس پایینی بوده
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#تلنگر
امام زین العابدین علیه السلام فرمودند :
همانا مردم زمان غیبت او که به امامت ولی قائل باشند و در انتظار ظهورش به سر برند از مردم هر زمان برترند.
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداء_ومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#صدقه
🌺يکي از تکاليف مردم نسبت به امام عصر (عج) صدقه دادن براي حفظ وجود مبارک آن امام عزيز، در هر وقت است. چرا که هيچ نفسي عزيز و گرامي تر از وجود امام قائم (عج) نمي باشد، حتي نفْس خود آدمي. اگر چنين نباشد در ايمان نقصان و در اعتقاد خلل و سستي است.
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداء_ومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
#سلام_مهدی_جان
آلودگی هوا که سهل است...!
آلودگی دلهایمان نیز
از حد هشدار گذشته،
نفس هایمان به شماره افتاده...!
سالهاست زندگی مان
تعطیل رسمیست...!
هوای باریدن🌧نداری #مولا؟
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✨مولا جان!
🌺خدا کند به سر این انتظارها برسد
زمان مرگ خزانِ بهارها برسد
🌺نشد اگر برسم من به پای بوسی تو
خدا کند که از آن سو غبارها برسد
🌺توجهی ، نظری ، گوشه چشمی ای آقا
یکی به داد دل بی قرارها برسد
🌺خدا کند خبر همسفر نداشتن تو
به گوش پر ز هیاهوی یارها برسد
🌺به سوی منزل و مقصد بدون یاری تو
گمان نمی کنم آخر که بارها برسد
🌺غروب جمعه تو را خوانده ایم و فردا صبح
دوباره هر که رود تا به کارها برسد
🌺بمان كه شاید اویسی كه وقت كم دارد
برای دیدنت از این دیارها برسد
🌺سحر ندارم و باید دعا کنی که دلم
به میهمانی شب زنده دارها برسد
🌺گنهکاری من را ببخش جان "حسین"
همیشه رحمت شه بر ندارها برسد
🌺دلم عجیب دوباره محرمی شده آقا
خدا کند که سبو بر خمارها برسد
🌺اگر که عمر وفایم نکرد، پای تو کاش!
شبی چو رهگذری بر مزار ما برسد🤲
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداء_ومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
سلام به خدا
که آغازگر هستی ست
سلام برمنجی عالم
که آغازگر حکومت الهیست
سلام به آفتاب
که آغازگر روزست
سلام به مهربانی
که آغازگر دوستیست
سلام به شماکه
آفتاب مهربانی هستید
الهی به امید تو💚
🦋🌹💖🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#ازجهنمتابهشت
#پارتهفتادهفتم
﷽
🎗🎗🎗🎗🎗🎗
با سردرد بدی از خواب بیدار میشم ، هوا تاریک شده بود ، گوشیم رو از روی عسلی کنار تخت برمیدارم و روشن میکنم.
دو تا پیام.
آرمان _ سلام جیگر. چی شد؟ چه کردی؟ وارد عمل بشم یا حل شد؟
امیرحسین_ سلام. خوبی؟ بابت امروز عذر میخوام زیاده روی کردم. بهتر شدی؟ هروقت خواستی بگو باهم حرف بزنیم.
دیگه حوصله گریه نداشتم ، لب هام رو روی هم فشار میدم تا بغضم سر باز نکنه. بدون مکث برای امیرحسین تایپ میکنم _ خواهش میکنم ، ببینید آقای حسینی من و شما به درد هم نمیخوریم ، من هیچ علاقه ای به شما ندارم . همین. همه چی تمومه. امیدوارم خوشبخت بشید.
هق هق گریه فضای اتاق رو پر میکنه ، سریع وارد صفحه پیام آرمان میشم ، تمام نفرتم رو سرش خالی کنم.
_ اره عوضی اره تموم شد. پست فطرت. تموم شد ، زندگیمو ازم گرفتی ، تموم شد. برو گمشو. برو بمیر .
گوشی رو پرت میکنم و صدای شکستن چیزی در سکوت اتاق طنین انداز میشود و بعد صدای هق هق گریه من.
منی که مجبور به گذشتن بودم ، مجبور به گذشتن از کسی که شده بود همه زندگیم.
ولی کش دادن به این موضوع فقط و فقط باعث اذیت شدن هردومون میشد.
به اتاق امیرعلی میرم ، در میزنم و وارد میشم. طبق معمول مشغول کتاب خوندن بود.
امیرعلی_ سلام.
_ علیک. امیر . یه خواهش داشتم ازت.
امیرعلی_ بفرما خانوم بی اعصاب.
_ من…..من….من بع این نتیجه رسیدم که من و آقای حسینی به درد هم نمیخوریم. میخوام…..میخوام تو این رو به مامان و بابا بگی.
امیرعلی چند ثانیه به من نگاه میکنه و بعد یه دفعه با صدای بلندی میخنده.
_ عه. چته؟
سریع جدی میشه و میگه _شوخی جالبی نبود.
_ امیر. من کاملا جدیم.
امیرعلی_ هیچ معلوم هست چی میگی؟
_ اره اره معلومه. نمیخوام به زور ازدواج کنم.
امیرعلی_ زور؟ کی زورت کرده بود؟ اصلا اصلا یه دفعه چی شد؟ شما که خوب بودید باهم.
_ میشه بیخیال شی؟ من به خود آقای حسینی گفتم، تصمیم قطعی رو هم گرفتم.
بدون اینکه منتظر هیچ حرف یا عکس العملی بایستم از اتاق خارج میشم ، دیگه حتی اشکی هم برام نمونده که بخواد بیاد.
.
.
.
امیرعلی به مامان و بابا میگه ، اوضاع خونه بهم میریزه، رابطه همه با من سرد میشه ، آرمان مدام سوهان روحم میشه و یک هفته از جدایی امیرحسین میگذره ، من ذره ذره ذوب میشم بدون اینکه از اطرافیانم کسی باخبر بشه.
.
.
.
.
بند های کتونیم رو میبندم و خودم رو با دو به در حیاط میرسونم ، با دیدن بی ام وه آرمان حال خرابم خراب تر میشه ، بی توجه به سمت خیابون حرکت میکنم.
دنبالم راه میوفته و مدام بوق میزنه. اعصابم خورد میشه ، با عصبانیت برمیگردم به طرفش و باصدای بلندی داد میزنم ، ها؟ ها؟ چیه ؟ زندگیمو خراب کردی بس نبود ؟
آرمان_ عه. چته ؟ رم کردی؟
_ خفه شو. گمشووو
آرمان_ اومدم بگم دارم میرم ترکیه ، یه کار کوچیک دو سه روزه دارم ، برمیگردم. وقتی برگشتم میام خاستگاری. بای.
سوار ماشین میشه و میره. صدای جیغ لاستیک های ماشین سوهان روحم میشه و من فقط سرجام می ایستم و به جایی که آرمان بود خیره میشم.
من اگه بمیرم هم حاضر نیستم با آرمان ازدواج کنم. بیخیال کلاس به خونه برمیگردم ، به اتاق پناه میبرم. یاد صوت زیارت عاشورا خوندن امیرحسین تو شلمچه میوفتم ، میگفت منبع آرامشش زیارت عاشورا هست ، تاحالا امتحانش نکرده بودم ولی اگه میتونست امیرحسینم رو آروم کنه مطمئنا میتونست آرامش من رو هم تضمین کنه.
مفاتیح رو از تو کتابخونه بر میدارم. از فهرست ، زیارت عاشورا رو پیذا میکنم.
زیارت عاشورا میخوانم به رسم عاشقی_ السلام و علیک یا ابا عبدالله……
.
.
.
سر از سجده برمیدارم ، اشک هام مهر رو خیس کردن ، واقعا که زیارت عاشوراء اربابم آرامش محض بود.
با صدای پیام به سمت گوشیم میرم ، رمزش رو باز میکنم. یک پیام خوانده نشده از پرنیان _ سلام حانیه جون. ببخشید مزاحمت شدم. چرا چرا اینکارو کردی؟ به خدا داداشم داره داغون میشه، تو این یه هفته نه خواب و خراک داره نه باکسی حرف میزنه. فقط مطمئن دلیلت چیزی به جز نبود علاقه هست ، فقط میخواد دلیلت رو بدونه.
ظاهرا این آرامش ادامه دار نبود، امیرحسین من به خاطر من ، حالش بد بود. نمیتونستم بشینم و کاری نکنم ، نمیتونستم بی تفاوت باشم. سریع حاضر میشم ، ساعت ۳ بعدازظهر بود. پاورچین پاورچین از اتاق بیرون میام. ظاهرا همه خواب بودن . سوییچ ماشین بابا رو برمیدارم و بیرون میرم ، پیش به سوی منزل عشق. توراه هرچی شماره امیرحسین رو میگیرم، صدای خانومی که خاموشی دستگاه رو اعلام میکنه ، رو مغزم رژه میره. بلاخره میرسم……..
افسوس دست روزگار خیلی زود
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💐☘
💐💐☘
💐💐💐☘
💐💐💐💐☘
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#تلنگر
🌸امام رضا علیه السلام:
💠(مهدی عج) از پدران و مادران، بر امت خود مهربان تر است.
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداء_ومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#دوازدههمینمسابقه
#صفحهصدچهلدوم
شمر و سربازان او بسيار خوشحال هستند و به يكديگر مى گويند: "آنجا را كه مى بينى شهر شام است. ما تا سكّه هاى طلا فاصله زيادى نداريم".
صداى قهقهه و شادمانى آنها بلند است.
اسيران مى فهمند كه ديگر به شام نزديك شده اند. به راستى، يزيد با آنها چه خواهد كرد؟ آيا دستور كشتن آنها را خواهد داد؟ آيا دختران را به عنوان كنيز به اهل شام هديه خواهد كرد؟!
نگاه كن! اُمّ كُلْثوم، خواهر امام حسين(ع)، به يكى از سربازان مى گويد: "من با شمرسخنى دارم". به شمر خبر مى دهند كه يكى از زنان مى خواهد با تو سخن بگويد:
ــ چه مى گويى اى دختر على!
ــ من در طول اين سفر هيچ خواسته اى از تو نداشتم، امّا بيا و به خاطر خدا، تنها خواسته مرا قبول كن.
ــ خواسته تو چيست؟
ــ اى شمر! از تو مى خواهم كه ما را از دروازه اى وارد شهر كنى كه خلوت باشد. ما دوست نداريم نامحرمان، ما را در اين حالت ببينند.
شمر خنده اى مى كند و به جاى خود برمى گردد. به نظر شما آيا شمر اين پيشنهاد را خواهد پذيرفت. شمر اين نامرد روزگار كه دين ندارد. او تصميم گرفته است تا اسيران از شلوغ ترين دروازه وارد شهر بشوند.
پيكى را مى فرستد تا به مسئولان شهر خبر دهند كه ما از دروازه "ساعات" وارد مى شويم.
* * *
در شهر شام چه خبر است؟
همه مردم كنار دروازه ساعات جمع شده اند.
نگاه كن! شهر را آذين بسته اند. همه جا شربت است و شيرينى. زنان را نگاه كن، ساز مى زنند و آواز مى خوانند.
مسافرانى كه اهل شام نيستند در تعجّب اند، يكى از آنها از مردى سؤال مى كند:
ــ چه خبر شده است كه شما اين قدر خوشحال ايد؟ مگر امروز روز عيد شماست؟
ــ مگر خبر ندارى كه عدّه اى بر خليفه مسلمانان، يزيد، شورش كرده اند و يزيد همه آنها را كشته است. امروز اسيران آنها را به شام مى آورند.
ــ آنها را از كدام دروازه، وارد شهر مى كنند؟
ــ از دروازه ساعات.
همه مردم به طرف دروازه حركت مى كنند. خداى من! چه جمعيّتى اين جا جمع شده است!كاروان اسيران آمدند.
يك نفر در جلو كاروان فرياد مى زند: "اى اهل شام، اينان اسيران خانواده لعنت شده اند. اينان خانواده فسق و فجوراند".
مردم كف مى زنند و شادى مى كنند. خداى من! چه مى بينم؟
زنانى داغديده و رنج سفر كشيده بر روى شترها سوار هستند. جوانى كه غُلّ و زنجير بر گردن اوست، سرهايى كه بر روى نيزه ها است و كودكانى كه گريه مى كنند.
كاروان اسيران، آرام آرام به سوى مركز شهر پيش مى رود.
آن پيرمرد را مى شناسى؟ او سهل بن سعد، از ياران پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است و اكنون از سوى بيت المقدس مى آيد.
او امروز وارد شهر شده و خودش هم غريب است و دلش به حال اين غريبان مى سوزد.
سهل بن سعد آنها را نمى شناسد و همين طور به سرهاى شهدا نگاه مى كند; امّا ناگهان مات و مبهوت مى شود. اين سر چقدر شبيه رسول خداست؟ خدايا، اين سر كيست كه اين قدر نزد من آشناست؟
سهل جلو مى رود و رو به يكى از دختران مى كند:
ــ دخترم! شما كه هستيد؟
ــ من سكينه ام دختر حسين كه فرزند دختر پيامبر است.
ــ واى بر من، چه مى شنوم، شما...
اشك در چشمان سهل حلقه مى زند. آيا به راستى آن سرى كه من بر بالاى نيزه مى بينم سرِ حسين(ع) است؟
ــ اى سكينه! من از ياران جدّت رسول خدا هستم. شايد بتوانم كمكى به شما بكنم، آيا خواسته اى از من داريد؟
ــ آرى! از شما مى خواهم به نيزه داران بگويى سرها را مقدارى جلوتر ببرند تا مردم نگاهشان به سرهاى شهدا باشد و اين قدر به ما نگاه نكنند.
سهل چهارصد دينار برمى دارد و نزد مسئول نيزه داران مى رود و به او مى گويد:
ــ آيا حاضرى چهارصد دينار بگيرى و در مقابل آن كارى برايم انجام بدهى؟
ــ خواسته ات چيست؟
ــ مى خواهم سرها را مقدارى جلوتر ببرى.
او پول ها را مى گيرد و سرها را مقدارى جلوتر مى برد.
اكنون يزيد دستور داده است تا اسيران را مدّت زيادى در مركز شهر نگه دارند تا مردم بيشتر نظاره گر آنها باشند. هيچ اسيرى نبايد گريه كند. اين دستور شمر است و سربازان مواظب اند صداى گريه كسى بلند نشود.
در اين ميان صداى گريه اُمّ كُلْثوم بلند مى شود كه با صداى غمناك مى گويد: "يا جدّاه، يا رسول الله!".
يكى از سربازان مى دود و سيلى محكمى به صورت اُمّ كلثوم مى زند. آرى! آنها مى ترسند كه مردم بفهمند اين اسيران، فرزندان پيامبر اسلام هستند.
مردان بى غيرت شام مى آيند و دختران رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را تماشا مى كنند. آنها به هم مى گويند: "نگاه كنيد، ما تاكنون اسيرانى به اين زيبايى نديده بوديم".
اين سخن دل امام سجّاد(ع) را به درد مى آورد.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#امامحسینعلیهالسلام
#دوازدههمینمسابقه
#ویژهیماهمبارکرمضان
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
❤️ امام خامنه ای:
از #قناعت خجالت نکشيد.
بعضی خيال ميکنند که قناعت مال آدمهای فقير است و اگر آدم داشت،
ديگر لازم نيست قناعت کند؛
نه، قناعت يعنی در حد کفايت، انسان توقف کند.
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🤲 دعای «اللَّهُمَّ کُن لِوَلِیَّكَ...»
✅حضرت آیتالله #بهجت قدسسره:
✨آقایی می گفت: #محضر_حضرت_امام_زمان_عجل الله تعالیفرجه الشریف مشرّف شدم، ولی نمی دانستم اصلاً محضر چه کسی هستم!
کمی صحبت کردیم و با هم حرف زدیم. بعد از اینکه دیدارمان تمام شد، یکدفعه به خود آمدم که ای وای کجا بودم؟! محضر چه کسی بودم؟! این آقا چه کسی بودند؟! اما دیدم دیگر گذشته است.
✨ این آقا میگفت که من ضمن صحبتهایم به ایشان عرض کردم: خیلی میل دارم یک کاری انجام دهم؛ یک عملی را انجام دهم که بدانم مورد توجه حضرت عجلاللهتعالیفرجهالشریف است و بدانم اگر من آن کار را انجام دهم، مورد توجه حضرت میشوم. کار خوبی باشد و مورد پسند حضرت باشد. مدام اینها را تکرار کردم.
💫 حضرت فرمود: یکی از آن کارهایی که خیلی مورد توجه واقع میشود، این است که به محض اینکه صدای اذان بلند شد، دعای «اللَّهُمَّ کُن لِوَلِیَّكَ...» را بخوانی!
📚 برگرفته از کتاب «حضرت حجت علیهالسلام »؛ مجموعه بیانات آیتالله بهجت قدسسره درباره حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف.
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#نشانه_ظهور
🌺در روايات فراواني گفته شده است: درآستانه ظهورجنگهاي خونينفراواني رخ خواهد داد که جمعيت بسياري از مردم به قتل خواهند رسيد. از اين مرگ به عنوان «مرگ سرخ» ياد شده است.
حضرت عليعليه السلام در اين باره فرمود:
«بَيْنَ يَدَيَّ القائِمِ مَوْتٌ اَحْمَرٌ وَمَوْتٌ اَبْيَضٌ وَجَرادٌ في حينِهِ وَجَرادٌ فِي غَيرِ حينِهِ اَحْمَرٌ کَاَلْوانِ الدَّمِ فَاَمّا المُوتُ الاَحْمرُ فَالسَّيفُ وَاَمّا المَوتُ الاَبيَضُ فَالطّاعُونُ»؛ «در آستانه قيام قائم، مرگ سرخ، مرگ سفيد و ملخهايي به هنگام و ملخهايي نابههنگام سرخ، همچون خون خواهد بود. اما مرگ سرخ پس [کشته شدن با] شمشير است و مرگ سفيد به وسيله طاعون است». [1] .
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداء_ومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#عاشقانه_شهدایی♥️
💌کارت های عروسی را که توزیع می کردیم، جای برخی میهمانان را خالی دیدیم، شروع به نوشتن دعوتنامه کردیم برای امام علی علیه السلام، امام حسین (ع)، حضرت ابوالفضل (ع)، امام جواد، امام موسی کاظم، امام هادی و امام حسن عسگری علیهم السلام و دعوتنامه ها را به عموی آقا مرتضی که راهی کربلا بودند دادیم تا در حرم این بزرگواران بیندازند و برای حضرت مهدی (عج) هم نامه ای مخصوص نوشتیم.😍
😇چند شب قبل عروسی خواب دیدم که من با لباس عروس و آقا مرتضی با لباس دامادی در حرم امام حسین (ع) هستیم و برایمان جشن گرفته اند، یک دفعه به ما گفتند که شما همیشه همسایه ما بودید و یک عمر همسایه ما خواهید ماند.❤️
#سبک_زندگی
#شهیدمرتضی_زارع🕊️
💖🌹
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat