eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ 💕 دنیـا شـده است انجمـن گنـده لات هـا جایے در این میـانہ براے ڪمـال نیست در سـر هـواے وصـل داریـم ، همیـن و بس چـون شیـعہ ے نگاه تـو هستـم ، محـال نیست 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
﷽ یکــی از عملیات های نفوذی ما در منطقه غرب به اتمام رســید. بچه ها را .فرستادیم عقب پس از پایان عملیات، یک یک ســنگرها را نگاه کردیم. کسی جا نمانده .بود. ما آخرین نفراتی بودیم که بر می گشتیم :ســاعت یک نیمه شــب بود. ما پنج نفر مدتی راه رفتیم. به ابراهیم گفتم آقا ابرام خیلی خســته ایم، اگه مشکلی نیست اینجا استراحت کنیم. ابراهیم .موافقت کرد و در یک مکان مناسب مشغول استراحت شدیم هنوز چشــمانم گرم نشده بود که احساس کردم از سمت دشمن کسی به !ما نزدیک می شود یکدفعه از جا پریدم. از گوشه ای نگاه کردم. درست فهمیده بودم در زیر نور ماه کاماً مشخص بود. یک عراقی در حالی که کسی را بر دوش حمل !می کرد به ما نزدیک می شد خیلی آهســته ابراهیم را صدا زدم. اطراف را خوب نگاه کردم. کسی غیر !از آن عراقی نبود وقتــی خوب به ما نزدیک شــد از ســنگر بیرون پریدیــم و در مقابل آن .عراقی قرار گرفتیم .سرباز عراقی خیلی ترسیده بود. همانجا روی زمین نشست یکدفعــه متوجه شــدم، روی دوش او یکی از بچه های بســیجی خودمان !است! او مجروح شده و جامانده بود ،خیلــی تعجب کــردم. اســلحه را روی کولم انداختم. بــا کمک بچه ها مجروح را از روی دوش او برداشتیم. رضا از او پرسید: تو کی هستی، اینجا چه می کنی!؟ ســرباز عراقی گفت: بعد از رفتن شــما من مشــغول گشــت زنی در میان سنگرها و مواضع شما بودم. یکدفعه با این جوان برخورد کردم. این رزمنده شــما از درد به خود می پیچید و مولا امیرالمومنین۷و امام زمان)عج( را .صدا می زد من با خودم گفتم: به خاطر مولا علی۷ تا هوا تاریک اســت و بعثی ها !نیامده اند این جوان را به نزدیک سنگر ایرانی ها برسانم و برگردم بعد ادامه داد: شــما حساب افسران بعثی را از حساب ما سربازان شیعه که .مجبوریم به جبهه بیائیم جدا کنید حســابی جاخــوردم. ابراهیم به ســرباز عراقی گفت: حــالا اگر بخواهی .می توانی اینجا بمانی و برنگردی. تو برادر شیعه ما هستی ســرباز عراقی عکســی را از جیب پیراهنش بیــرون آورد وگفت: این ها خانواده من هســتند. من اگر به نیروهای شــما ملحق شــوم صــدام آن ها را .می کشد بعد با تعجب به چهره ابراهیم خیره شد! بعد از چند لحظه سکوت با لهجه !!عربی پرسید: اَنت ابراهیم هادی همه ما ســاکت شدیم! باتعجب به یکدیگر نگاه کردیم. این جمله احتیاج به ترجمه نداشــت. ابراهیم با چشمان گرد شــده و با لبخندی از سر تعجب پرسید: اسم من رو از کجا می دونی!؟ !من به شــوخی گفتم: داش ابرام، نگفته بودی تو عراقی ها هم رفیق داری ســرباز عراقــی گفت: یک مــاه قبل، تصویر شــما و چند نفــر دیگر از :فرماندهان این جبهه را برای همه یگان های نظامی ارســال کردند و گفتند هرکس ســر این فرماندهان ایرانی را بیــاورد جایزه بزرگی از طرف صدام !خواهد گرفت در همان ایام خبر رســید که از فرماندهی سپاه غرب، مسئولی برای گروه .اندرزگو انتخاب شده و با حکم مسئولیت راهی گیان غرب شده .ما هم منتظر شدیم ولی خبری از فرمانده نشد تا اینکه خبر رســید، جمال تاجیک که مدتی اســت به عنوان بسیجی در !گروه فعالیت دارد همان فرمانده مورد نظر است با ابراهیم وچند نفر دیگربه سراغ جمال رفتیم. از او پرسیدیم: چرا خودت را معرفی نکردی؟! چرا نگفتی که مسئول گروه هستی؟ جمال نگاهی به ما کرد وگفت: مســئولیت برای این اســت که کار انجام .شود. خدا را شکر، اینجا کار به بهترین صورت انجام می شود من هم از اینکه بین شــما هســتم خیلی لذت می بــرم. از خدا هم به خاطر .اینکه مرا با شما آشنا کرد ممنونم شما هم به کسی حرفی نزنید تا نگاه بچه ها به من تغییر نکند. جمال بعد از مدتــی در عملیات مطلع الفجر در حالی که فرمانده یکی از گردان های خط .شکن بود به شهادت رسید 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
🌸🎊🌸 هر چند که رسم است بگویند تبریک پسر را به پدرها میلاد پدر بر تو مبارک ای آمدنت رأس خبرها...❤️ 💜 🌸 🌸🎊🌸 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
تاج رو سرمی یار و یاورمی_۲۰۲۲_۱۱_۰۲_۲۰_۵۱_۰۱_۱۷۳.mp3
4.65M
🔊💐 تاج رو سرمی یار و یاورمی... کربلایی‌سیدرضا         🌺 ویژهٔ ولادت 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
امام حسن عسکری علیه السلام: 🌸🍃فرزندم! دلهای اهل طاعت و اخلاص، به سوی تو پر میکشند همانطور که پرنده ها به سوی لانه هایشان پرمیکشند!🌸🍃 ✨کمال الدین باب 43 حدیث19✨ 🌸 ولادت امام حسن عسکری(ع) مبارک 🌸@shohada_vamahdawiat
🌼پنج شنبه است و ياد درگذشتگان ✍اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ شاخه گلی بفرستيم برای تموم اونهايی كه در بين ما نيستند و جاشون بين ما خالیه شاخه گلی به زيبايی يك فاتحه و صلوات.... ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
‌🌷مهدی شناسی ۴۰۱🌷 🌹ﻓﮑﻨﺎ ﻋﻨﺪﻩ ﻣﺴﻠﻤﯿﻦ ﺑﻔﻀﻠﮑﻢ🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🌸ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﻣﻘﺎﻡ ﻭﻻ‌ﯾﺖ ﺷﻤﺎ ﺷﺪﯾﻢ ﻭ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﻣﺎ ﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﻭﻻ‌ﯾﺖ ﻣﺎ، ﺑﺎﻋﺚ ﻃﯿﺐ ﺧﻠﻘﺖ ﻭ ﺗﺰﮐﯿﻪ ﻭ ﮐﻔﺎﺭﻩ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻣﺎ ﺷﺪ، ﭘﺲ ﻣﺎ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ (ﻭ ﺩﺭ ﻋﻠﻢ ﺍﻭ ﻭ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﺤﻔﻮﻅ ﺍﻭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺍﺳﺎﻣﯽ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺷﯿﻌﯿﺎﻥ ﻧﮕﺎﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ،) ﺗﺴﻠﯿﻢﺷﺪﮔﺎﻥ ﻓﻀﻞ ﺷﻤﺎ ﺑﻮﺩﯾﻢ. 🌸به تعبیر دیگر ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﻣﻘﺎﻡ ﻭﻻ‌ﯾﺖ ﺷﻤﺎ ﺷﺪﯾﻢ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺁﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺗﺴﻠﯿﻢﺷﺪﮔﺎﻥ ﻓﻀﻞ ﺷﻤﺎ ﺑﻮﺩﯾﻢ. ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭ ﺁﻏﺎﺯ ﺧﻠﻘﺖ، ﻣﺎ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﺋﻤّﻪ ﻋﻠﯿﻬﻢ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﺍﻋﻼ‌ﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ. ﭘﺲ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮ ﻣﺎ ﻣﻨّﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﯿﺮﻭﯼ ﺍﺯ ﻭﻻ‌ﯾﺖ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﺎ ﺍﺭﺯﺍﻧﯽ ﺩﺍﺷﺖ. 🌸ﭘﺲ ﻧﺎﻡ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻣﺤﺒّﺎﻥ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺪﺍﺭﺍﻥ ﺍﻣﺎﻣﺎﻥ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ (ﻣﺤﻔﻮﻅ) ﺍﺳﺖ ﻭ امام زمان علیه ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺁﻥ ﺍﺳﻤﺎ، ﺍﻃّﻼ‌ﻉ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﻋﺎﻟَﻢ ﺫﺭ، ﺩﺭ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﻻ‌ﯾﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﻤﻮﺩﻩﺍﻧﺪ. 🌸ﻋﺒﺪﺍﻟﻠّﻪ ﺑﻦ ﻓﻀﻞ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﺍﯼ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﻓﻀﻞ، ﻫﻤﺎﻧﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﻮﺭ ﻋﻈﻤﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺁﻓﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺳﺮﺷﺎﺭ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﻮﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺭﻭﺡﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺁﻓﺮﯾﺪ. ﭘﺲ ﻣﺎ ﺩﻝﺳﻮﺯ ﺷﻤﺎ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺩﻝﺳﻮﺯ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﯿﺪ. ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺍﮔﺮ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻫﻞ ﻣﺸﺮﻕ ﻭ ﻣﻐﺮﺏ ﺗﻼ‌ﺵ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ ﻓﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﻻ‌ﯾﻖ ﻧﯿﺴﺖ، ﺷﯿﻌﻪ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ.و یا ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺗﻼ‌ﺵ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺷﯿﻌﯿﺎﻥ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﻣﺎ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﻨﻨﺪ. ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺷﯿﻌﯿﺎﻥ ﻣﺎ، ﻧﺰﺩ ﻣﺎ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻧﺎﻡ ﭘﺪﺭﺍﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﻭ ﺍﻗﻮﺍﻡ ﻭ ﻧﺴﺐ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺰﺩ ﻣﺎ ﺍﺳﺖ. 🌸 ﺳﭙﺲ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠّﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﺍﯼ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠّﻪ، ﺁﯾﺎ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﺍﺳﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯽ. ﺳﭙﺲ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﺘﺎﺑﯽ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻣﺎً ﺳﻔﯿﺪ ﺑﻮﺩ. ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ، ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﻧﺎﻡ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻦ. ﻋﺒﺪﺍﻟﻠّﻪ ﻋﺮﺿﻪ ﺩﺍﺷﺖ: ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﻢ. ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺻﻔﺤﻪﻫﺎ ﺩﺳﺖ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﻧﻮﺷﺘﻪﻫﺎ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠّﻪ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: ﻧﺎﻡ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺍﺳﻢﻫﺎ ﯾﺎﻓﺘﻢ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﻧﻌﻤﺖ ﺳﺠﺪﻩ ﺷﮑﺮ ﺑﻪ ﺟﺎ ﺁﻭﺭﺩﻡ. 💐💐💐💐💐💐💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🔴هرگز شهادت شهید سلیمانی را فراموش نخواهیم کرد رهبر انقلاب: 🔹باز دیروز مجدداً آمریکایی‌ها گفتند که بله ما دلسوز ملت ایرانیم. دروغ محض با وقاحت تمام. 🔹البته اینها خیلی دشمنی کردند، اما به کوری چشم آنها ملت ایران بسیاری از این دشمنی‌ها را خنثی کرد. 🔹بعضی از این حوادث هم هنوز بین ما باقی است، فراموش نکردیم. ما هرگز شهادت شهید سلیمانی را فراموش نخواهیم کرد. این را بدانند. حرفی زده‌ایم در این مورد، پای آن حرف ایستاده‌ایم. در وقت خودش، سر جای خودش ان‌شاءاللّه انجام خواهد گرفت. 🇮🇷 نائب برحق رهبر عزیز ✌🏻✌🏻✌🏻 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽❣❣﷽ 🌼 💫ز عاشقان شنیده‌ام 🌼جمعه ظهور می کنی 💫ز مرز انتظارها 🌼دگر عبور می کنی 💫شب سیاه می رود 🌼صبح سپید می رسد 💫جهان بى چراغ را 🌼غرق به نور می کنی 🌼 أللَّهُمَ عـجِـلْ لِوَلیِکْ ألْفَرَج @shohada_vamahdawiat
﷽ روزهای پایانی سال ۱۳۵۹ خبر رسید بچه های رزمنده، عملیاتی دیگری را بر ،روی ارتفاعات بازی دراز انجام داده اند. قرار شد هم زمان بچه های اندرزگو .عملیات نفوذی در عمق مواضع دشمن انجام دهند برای این کار به جز ابراهیم، وهاب قنبری .۱ و رضا گودینی و من انتخاب شدیم .شاهرخ نورایی و حشمت کوه پیکر نیز از میان کردهای محلی با ما همراه شدند .وسایل لازم که مواد غذایی و ساح و چندین مین ضد خودرو بود برداشتیم با تاریک شدن هوا به سمت ارتفاعات حرکت کردیم. با عبور از ارتفاعات، به منطقه دشت گیان رسیدیم. با روشن شدن هوا در محل مناسبی استقرار پیدا .کردیم و خودمان را مخفی کردیم در مدت روز، ضمن اســتراحت، به شناســایی مواضع دشــمن و جاده های داخل دشت پرداختیم. از منطقه نفوذ دشمن نیز نقشه ای ترسیم کردیم. دشت روبروی ما دو جاده داشــت که یکی جاده آســفالته)جاده دشــت گیان( و .دیگری جاده خاکی بود که صرفاً جهت فعالیت نظامی از آن استفاده می شد فاصله بین ایــن دو جاده حدوداً پنج کیلومتر بود. یــک گروهان عراقی با .استقرار بر روی تپه ها و اطراف جاده ها امنیت آن را برعهده داشتند با تاریک شدن هوا و پس از خواندن نماز حرکت کردیم من و رضا گودینی به سمت جاده آسفالته و بقیه بچه ها به سمت جاده خاکی رفتند. در اطراف جاده پناه گرفتیم. وقتی جاده خلوت شــد به ســرعت روی .جاده رفتیم دو عدد مین ضد خودرو را در داخل چاله های موجود کار گذاشتیم. روی .آن را با کمی خاک پوشاندیم و سریع به سمت جاده خاکی حرکت کردیم از نقــل و انتقالات نیروهای دشــمن معلوم بود کــه عراقی ها هنوز بر روی بازی دراز درگیر هســتند. بیشــتر نیروهــا و خودروهای عراقی به آن ســمت می رفتند. هنوز به جاده خاکی نرسیده بودیم که صدای انفجار مهیبی از پشت !سرمان شنیدیم. ناگهان هر دوی ما نشستیم و به سمت عقب برگشتیم یک تانک عراقی روی مین رفته بود و در حال سوختن بود. بعد از لحظاتی گلوله های داخل تانک نیز یکی پس از دیگری منفجر شــد. تمام دشــت از ســوختن تانک روشن شــده بود. ترس و دلهره عجیبی در دل عراقی ها افتاده .بود. به طوری که اکثر نگهبان های عراقی بدون هدف شلیک می کردند .وقتی به ابراهیم و بچه ها رسیدیم، آن ها هم کار خودشان را انجام داده بودند با هم به سمت ارتفاعات حرکت کردیم. ابراهیم گفت: تا صبح وقت زیادی داریم. اســلحه و امکانات هم داریم، بیایید با کمین زدن، وحشت بیشتری در .دل دشمن ایجاد کنیم هنوز صحبت های ابراهیم تمام نشده بود که ناگهان صدای انفجاری از داخل جاده خاکی شــنیده شد. یک خودرو عراقی روی مین رفت و منهدم شد. همه ما از اینکه عملیات موفق بود خوشحال شدیم. صدای تیراندازی عراقی ها بسیار زیاد شد. آن ها فهمیده بودند که نیروهای ما در مواضع آن ها نفوذ کرده اند برای .همین شروع به شلیک خمپاره و منور کردند. ما هم با عجله به سمت کوه رفتیم روبروی ما یک تپه بود. یکدفعه یک جیپ عراقی از پشــت آن به سمت ما !آمد. آنقدر نزدیک بود که فرصتی برای تصمیم گیری باقی نگذاشت ۱۱۴ بچه ها ســریع سنگر گرفتند و به سمت جیپ شلیک کردند. بعد از لحظاتی به سمت خودرو عراقی حرکت کردیم. یک افسر عالی رتبه عراقی و راننده او کشته شده بودند. فقط بیسیم چی آن ها مجروح روی زمین افتاده بود. گلوله به .پای بیسیم چی عراقی خورده بود و مرتب آه و ناله می کرد یکی از بچه ها اســلحه اش را مسلح کرد و به سمت بی سیم چی رفت. جوان .عراقی مرتب می گفت: الامان الامان !ابراهیم ناخودآگاه داد زد: می خوای چیکار کنی؟ .گفت: هیچی، می خوام راحتش کنم ابراهیم جواب داد: رفیق، تا وقتی تیراندازی می کردیم او دشمن ما بود، اما !حالا که اومدیم بالای سرش، اون اسیر ماست بعد هم به سمت بیسیم چی عراقی آمد و او را از روی زمین برداشت. روی .کولش گذاشت و حرکت کرد. همه با تعجب به رفتار ابراهیم نگاه می کردیم یکــی گفت: آقا ابرام، معلومه چی کار می کنــی!؟ از اینجا تا مواضع خودی ســیزده کیلومتر باید توی کوه راه بریم. ابراهیم هم برگشت و گفت: این بدن !قوی رو خدا برای همین روزها گذاشته بعد به سمت کوه راه افتاد. ما هم سریع وسایل داخل جیپ و دستگاه بیسیم عراقی ها را برداشتیم و حرکت کردیم. در پایین کوه کمی استراحت کردیم .و زخم پای مجروح عراقی را بستیم بعد دوباره به راهمان ادامه دادیم پس از هفت ســاعت کوه پیمایی به خط مقدم نبرد رسیدیم. در راه ابراهیم با اســیر عراقی حرف می زد. او هم مرتب از ابراهیم تشکر می کرد. موقع اذان صبح در یک محل امن نماز جماعت صبح را خواندیم. اســیر عراقی هم با ما !نمازش را به جماعت خواند آن جا بود که فهمیدم او هم شیعه است. بعد از نماز،کمی غذا خوردیم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @shohada_vamahdawiat
🇮🇷🕊🇮🇷🕊🇮🇷🕊🇮🇷 ۱۳_آبان گزیده ای از سخنان مقام معظم رهبری در باب #۱۳_آبان : سیزده آبان روز تجلی دوباره آزادگی و شجاعت و غیرت انقلابی در ملت مسلمان ماست. 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
💢دست پُر 🔹هر بار که از خانه بیرون می رفت، موقع برگشتن حتما برای دخترمان یک چیزی می خرید، اگر شده یک هدیه کوچک. هیچ وقت دست خالی وارد منزل نمی شد. 🔹شهید علی قربان ابراهیمی 🔹شهادت: 1388/12/26 🔹محل شهادت: درگیری با قاچاقچیان و کاروان مواد مخدر 🔹مرز سراوان-سیستان و بلوچستان ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸 هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن. التماس دعای فرج.🌹 🦋🌹💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دوربین‌ را هر سمت که بچرخانی، زاویه اش را هرطور که قرار دهی بازهم مردم را می‌بینی... 🇮🇷امروز، مردم در راهپیمایی ۱۳ آبان 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
﷽❣ ❣﷽ سالها در پی کار دل ما افتاده یادمان رفت کمی در پی کارش باشیم ما چرا؟؟خوبترین ها به فدای قدمش حیف او نیست که ما میثم دارش باشیم؟ اگر امد خبر رفتن ما را بدهید به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
✨﷽✨ هر چه که داشتیم بین همه حتی اسیر عراقی به طور مساوی تقسیم کردیم :اسیر عراقی که توقع این برخورد خوب را نداشت. خودش را معرفی کرد وگفت من ابوجعفر، شــیعه و ساکن کربا هســتم. اصاً فکر نمی کردم که شما اینگونه .باشــید و…خاصه کلی حرف زد که ما فقط بعضی از کلماتش را می فهمیدیم هنوز هوا روشن نشــده بود که به غار»بان سیران« در همان نزدیکی رفتیم و .استراحت کردیم. رضا گودینی برای آوردن کمک به سمت نیروها رفت .ســاعتی بعد رضا با وســیله و نیروی کمکی برگشت و بچه ها را صدا کرد پرســیدم: رضا چه خبر!؟ گفت: وقتی به ســمت غار برمی گشــتم یکدفعه جا .خوردم! جلوی غار یک نفر مسلح نشسته بود. اول فکر کردم یکی از شماست ولی وقتی جلو آمدم باتعجب دیدم ابوجعفر، همان اســیر عراقی در حالی که اسلحه در دست دارد مشغول نگهبانی است! به محض اینکه او را دیدم رنگم .پرید. اما ابوجعفر سام کرد و اسلحه را به من داد بعد به عربی گفت: رفقای شما خواب بودند. من متوجه یک گشتی عراقی شدم که از این جا رد می شد. برای همین آمدم مواظب باشم که اگر نزدیک !شدند آن ها را بزنم .با بچه ها بــه مقر رفتیم. ابوجعفر را چند روزی پیش خودمان نگه داشــتیم .ابراهیم به خاطر فشــاری که در مسیر به او وارد شده بود راهی بیمارستان شد چند روز بعد ابراهیم برگشت. همه بچه ها از دیدنش خوشحال شدند. ابراهیم !را صدا زدم و گفتم: بچه های سپاه غرب آمده اند از شما تشکر کنند !باتعجب گفت: چطور مگه، چی شده؟! گفتم: تو بیا متوجه می شی ،با ابراهیم رفتیم مقر ســپاه، مسئول مربوطه شروع به صحبت کرد: ابوجعفر اسیر عراقی که شما با خودتان آوردید، بیسیم چی قرارگاه لشکر چهارم عراق بــوده. اطاعاتی که او به ما از آرایش نیروها، مقر تیپ ها، فرماندهان، راه های .نفوذ و… داده بسیار بسیار ارزشمند است بعد ادامه دادند: این اســیر ســه روز است که مشــغول صحبت است. تمام .اطاعاتش صحیح و درست است ،از روز اول جنــگ هم در این منطقه بوده. حتی تمام راه های عبور عراقی ها تمامی رمزهای بیسیم آن ها را به ما اطاع داده. برای همین آمده ایم تا از کار مهم شما تشکر کنیم. ابراهیم لبخندی زد و گفت: ای بابا ما چیکاره ایم، این کارخدا بود. فردای آن روز ابوجعفر را به اردوگاه اسیران فرستادند. ابراهیم هر چه تاش کرد که ابوجعفر پیش ما بماند نشــد. ابوجعفرگفته بود: خواهش می کنم من را .اینجا نگه دارید. می خواهم با عراقی ها بجنگم! اما موافقت نشده بود ٭٭٭ .مدتی بعد، شنیدم جمعی از اسرای عراقی به نام گروه توابین به جبهه آمده اند .آن ها به همراه رزمندگان تیپ بدر با عراقی ها می جنگیدند عصر بــود. یکی از بچه های قدیمی گروه به دیدن من آمد. با خوشــحالی گفــت: خبر جالبی برایت دارم. ابوجعفر همان اســیر عراقی در مقر تیپ بدر !مشغول فعالیت است :عملیات نزدیک بود. بعد از عملیات به همراه رفقا به محل تیپ بدر رفتیم. گفتیم .هر طور شــده ابوجعفر را پیدا می کنیم و به جمع بچه های گروه ملحق می کنیم قبل از ورود به ســاختمان تیپ، با صحنه ای برخورد کردیم که باورکردنی نبود. تصاویر شــهدای تیپ بر روی دیوار نصب گردیده بود. تصویر ابوجعفر !در میان شهدای آخرین عملیات تیپ بدر مشاهده می شد .سرم داغ شد. حالت عجیبی داشتم. مات ومبهوت به چهره اش نگاه کردم .دیگر وارد ساختمان نشدیم .از مقر تیپ خارج شــدیم. تمام خاطرات آن شــب در ذهنم مرور می شد حمله به دشــمن، فداکاری ابراهیم، بیســیم چی عراقی، اردوگاه اسراء و تیپ !بدر و… بعد هم شهادت، خوشا به حالش 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
روی قبرم بنویسید که خواهر بودم سال‌ها منتظر روی برادر بودم بنویسید گرفتار نباشم چه کنم؟ من اگر منتظر روی برادر نباشم چه کنم؟ روی قبرم بنویسید جدایی سخت است اینهمه راه بیایم، تو نیایی سخت است 😔 شاعر:علی اکبر لطیفیان 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
دوستان عزیزم به کانال امام رضا علیه السلام هم یه سری بزنید 🇮🇷 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سنگ‌ پرت کردن به سردر گلزار شهدای دفاع مقدس در اراک 🔹 گویا این جماعت از امنیتی که این شهدا برایشان به ارمغان آورده‌اند خسته شده‌اند، کاش حداقل سرنوشت مردم سوریه و عراق و زنان ایزدی اسیر شده توسط داعش را مرور کنند تا بفهمند هرچه دارند از این شهدایست‌ که امروز از روی جهالت به طرف مزارشان سنگ پرتاب می‌کنند. 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
🌷مهدی شناسی ۴۰۲🌷 🌹ﻭ ﻣﻌﺮﻭﻓﯿﻦ ﺑﺘﺼﺪﯾﻘﻨﺎ ﺍﯾﺎﮐﻢ🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 ☘ﻣﺎ ﺷﯿﻌﯿﺎﻥ ﻭ ﻣﺤﺒّﺎﻥِ ﺍﻣﺎﻣﺎﻥ،ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻣﺖ ﻭ ﺑﺮﺗﺮﯼ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﺗﺼﺪﯾﻖ ﮐﺮﺩﻩ، ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﻻ‌ﺯﻡ ﻭ ﻭﺍﺟﺐ ﻣﯽﺷﻤﺎﺭﯾﻢ. ☘ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻓﺮﻗﻪﻫﺎ ﻭ ﻣﺬﺍﻫﺐ ﻗﺒﻞ ﻭ ﮐﻨﻮﻧﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻣﺮﺩﻡِ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻭ ﺁﯾﻨﺪﻩ، ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﻨﺎﺳﻨﺪ. ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺗﻮﺻﯿﻒ ﺷﯿﻌﯿﺎﻥ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏﻫﺎﯼ ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻣﻼ‌ﺋﮑﻪ ﻭ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺍﻟﻬﯽ ﻧﯿﺰ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﮔﺸﺘﻪﺍﯾﻢ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻋﺎﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺷﺮﯾﮏ ﮐﺮﺩﻩ، ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻃﻠﺐ ﺍﺳﺘﻐﻔﺎﺭ ﻣﯽﻧﻤﺎﯾﻨﺪ. ☘ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﺻادق علیه السلام ﺳﺆﺍﻝ ﮐﺮﺩ: «ﺁﯾﺎ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﯾﺎ ﺁﺩﻡﻫﺎ؟ ﺣﻀﺮﺕ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻧﺪ: ﻗﺴﻢ ﺑﻪ ﺁﻧﮑﻪ ﺟﺎﻧﻢ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺍﻭﺳﺖ، ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥﻫﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻋﺪﺩ ﺧﺎﮎﻫﺎ ﺩﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻫﯿﭻ ﻧﻘﻄﻪﺍﯼ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪﺍﯼ ﺩﺭ ﺁﻥﺟﺎ ﺗﺴﺒﯿﺢﮔﻮ ﻭ ﺗﻘﺪﯾﺲﮐﻨﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﯿﭻ ﺩﺭﺧﺖ ﻭ ﻣﻮﺟﻮﺩﯼ ﻧﯿﺴﺖ، ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪﺍﯼ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻥ ﻣﺄﻣﻮﺭ ﺁﻥ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻋﻠﻢ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﻫﯿﭻ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ، ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﺎ ﻭ ﺑﻪ ﻭﻻ‌ﯾﺖ ﻣﺎ ﺗﻘﺮّﺏ ﻣﯽﺟﻮﯾﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﻣﺎ ﻃﻠﺐ ﺑﺨﺸﺶ ﻣﯽﻧﻤﺎﯾﻨﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﻣﺎ ﻟﻌﻨﺖ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﻃﻠﺐ ﻋﺬﺍﺏ ﺭﻭﺯﺍﻓﺰﻭﻥ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ. ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﺍﻫﻞ ﻣﺤﺸﺮ، ﺷﯿﻌﯿﺎﻥ ﻭ ﻣﺤﺒّﺎﻥ ﺍﻣﺎﻣﺎﻥ ﻋﻠﯿﻬﻢ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻣﯽﮔﺮﺩﻧﺪ. ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﺠﺎﺕﯾﺎﻓﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﺍﻫﻞ ﺑﻬﺸﺖﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﺭﺳﯿﺪﻩ، ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ.» 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
برخواهر خسرو خراسان صلوات برجلوه ی خورشید درخشان صلوات برحضرت معصومه شفیع شیعه برآیت حق مهر فروزان صلوات 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
✏️نام: سید روح الله، بسیجیِ سید روح الله! ▪️ ✍️ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
﷽❣ ❣﷽ منتظر لحظه ظاهر شدنت هستيم و به شوق آن لحظه ی شیرین، خانه دل را هر روز آب و جارو ميكنيم ... وقتی که بیایید به انتظار هایی که کشیده ایم افتخار خواهیم کرد 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
✨﷽✨ خیلی بی تاب بود. ناراحتی در چهره اش موج می زد. پرسیدم: چیزی شده!؟ ابراهیــم با ناراحتی گفت: دیشــب با بچه هــا رفته بودیم شناســائی، تو راه ۱ رفت روی مین و برگشــت، درست در کنار مواضع دشمن، ماشاءالله عزیزی .شهید شد. عراقی ها تیراندازی کردند. ما هم مجبور شدیم برگردیم ،تازه علت ناراحتی اش را فهمیدم. هوا که تاریک شد ابراهیم حرکت کرد !نیمه های شب هم برگشت، خوشحال و سرحال !مرتب فریاد می زد؛ امدادگر… امدادگر… سریع بیا، ماشاءالله زنده است بچه ها خوشــحال بودند، ماشــاءالله را ســوار آمبولانس کردیم. اما ابراهیم !گوشه ای نشسته بود به فکر کنارش نشستم. با تعجب پرسیدم: تو چه فکری!؟ .مکثی کرد و گفت: ماشاءالله وسط میدان مین افتاد، نزدیک سنگر عراقی ها .اما وقتی به سراغش رفتم آنجا نبود !کمی عقب تر پیدایش کردم، دور از دید دشمن. در مکانی امن .نشسته بود منتظر من ٭٭٭ خون زیادی از پای من رفته بود. بی حس شــده بــودم. عراقی ها اما مطمئن حالت عجیبی داشت هوا تاریک شده بود. جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد. چشمانم .را به سختی باز کردم مرا به آرامی بلند کرد. از میدان مین خارج شــد. در گوشه ای امن مرا روی .زمین گذاشت. آهسته و آرام .من دردی حس نمی کردم! آن آقا کلی با من صحبت کرد !بعد فرمودند: کسی می آید و شما را نجات می دهد. او دوست ماست .لحظاتی بعد ابراهیم آمد. با همان صابت همیشگی مرا به دوش گرفت و حرکت کرد. آن جمال نورانی ابراهیم را دوست خود معرفی کرد. خوشا به حالش .این ها را ماشاءالله نوشته بود. در دفتر خاطراتش از جبهه گیان غرب ٭٭٭ ماشــاءالله سال ها در منطقه حضور داشت. او از معلمین با اخاص وباتقوای گیــان غرب بود کــه از روز آغاز جنگ تا روز پایانی جنگ شــجاعانه در .جبهه ها و همه عملیات هاحضور داشت .او پس از اتمام جنگ، در سانحه رانندگی به یاران شهیدش پیوست 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat