eitaa logo
شهداءومهدویت
7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿﷽🌿 🌷از قدیم در خانه عمه همین حرف بود،بحث عروسی دوقلوهای عمه که پیش می‌آمد، همه میگفتند : باید برای سعید دنبال دختر خوب باشیم، وگرنه تکلیف حمید که مشخصه چون دختر سرهنگ را میخواد. 🌺 میخواستم بحث را عوض کنم،گفتم:باشه ننه قبول بیا حرف خودمون را بزنیم یدونه قصه عزیز و نگار تعریف کن دلم برای قدیما که دور هم می نشستیم و تو قصه میگفتی تنگ شده، ولی ننه بد پیله کرده بود. بعد از جواب منفی به خواستگاری تنها کسی که در این مورد حرف میزد ننه بود، بالاخره دوست داشت نوه هایش بهم برسند و این وصلت پا بگیرد.برای همین روزی نبود که از حمید پیش من حرف نزند. 🌼 داخل حیاط خودم را مشغول کتاب کرده بودم که ننه صدایم کرد،بعد هم از بالکن عکس حمید را نشانم داد و گفت: فرزانه می‌بینی چه پسر خوش قد و بالایی شده ، رنگ چشماشو ببین چقدر خوشگله،به نظرم شما خیلی بهم میاین،آرزومه عروسی شما دو تا را ببینم. عکس نوه هایش را در کیف پولش گذاشته بود از حمید همان عکسی را داشت که قبل از رفتن به کربلا برای پاسپورتش انداخته بود. 🌹از خجالت سرخ و سفید شدم،انداختم به فاز شوخی و گفتم:آره ننه خیلی خوشگله اصلا اسمش را به جای حمید باید یوزارسیف میذاشتن.عکسشو بزار توی جیبت ، شش دونگ حواستم جمع باشه که کسی عکس را ندوزده.همین طوری شوخی میکردیم و می‌خندیم.ولی مطمئنم بودم ننه ول کن معامله نیست و تا ما را به هم نرساند آرام نمیگیرد. 💐 هنوز ننه از بالکن نرفته بود که پدرم با یک لیوان چای تازه دم به حیاط آمد ، ننه گفت:من که زورم به دخترت نمیرسه خودت باهاش حرف بزن ببین میتونی راضیش کنی. 🍀پدر و مادرم با این که دوست داشتند حمید دامادشان بشود اما تصمیم گیری در این موضوع را به خودم سپرده بودند. پدرم لیوان چای را کنار دستم گذاشت و گفت: فرزانه من تو را بزرگ کردم ، روحیاتت را میشناسم میدونم با هر پسری نمیتونی زندگی کنی، حمید را هم مثل کف دست میشناسم، هم خواهر زاده منه، هم همکارمه،چند ساله توی باشگاه با هم مربی گری میکنیم،به نظرم شما دو تا برای هم ساخته شدین،چرا حمید را رد کردی. 🌻سعی کردم پدر را قانع کنم،گفتم: بحث من اصلا حمید آقا نیست. برای ازدواج آمادگی ندارم چه با حمید آقا چه با کسی دیگه،من هنوز نتونستم با مسئله زندگی مشترک کنار بیام، برای دختر ده هفتادی هنوز خیلی زوده اجازه بدید نتیجه کنکور مشخص بشه بعد سر فرصت بشینیم صحبت کنیم ببینیم چی میشه. ادامه دارد.... 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
setareganekarbala48228.mp3
1.78M
🌷🌷🌷🌷🌷🌷 هفهاف بن مهند راسبی ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ✨امام حسین علیه السلام فرمودند: رستگـار نمی شوند مـردمـى که خشنـودى مخلـوق را در مقـابل غضب خـالق خریدنـد. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
عکس دست جمعی نونهالان با تصویر حاج قاسم در حاشیه آخرین شب عزاداری ایام محرم در حضور رهبر انقلاب @shohada_vamahdawiat                      
8.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شماتاچندثانیه‌دیگریک‌تماس‌ازسید الشهداخواهیدداشت...!📞
603deb6420aa3fcb2d5bf8e6_4616270151545165946.mp3
5.6M
ان شاءالله اربعین میام سمت حرم...💔😭
enc_16317667055292314563932.mp3
4.39M
به‌گمانم‌که‌دل‌ازمن‌توبریدی‌،باشد(:💔
﷽❣ ❣﷽ ای واسطه فیض دو سرا آجرک الله  وی حجت حق صاحب عزا آجرک الله     با ناله زهراست عجین سوز صدایت  هم ناله ی ام النجبا آجرک الله     دریاب مرا در غم سالار شهیدان  ای منتقم خون خدا آجرک الله  ای داغدار اصلیِ این روضه ها بیا صاحب عزای ماتم كرب و بلا بیا ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 ❤️ چند ماه بعد از این ماجرا عمو نقی بیست و دوم خرداد از مک‌ه برگشته بود،دعوتی داشتیم و به همه فامیل ولیمه می‌داد، وقتی داشتم از پله‌های تالار بالا میرفتم انگار در دلم رخت می‌شستند، اضطراب شدیدی داشتم.انتظار داشتم به خاطر جواب منفی که داده بودم عمه و دختر های عمه با من سرسنگین باشند ، ولی اصلا این طور نبود، رفتارشان مثل همیشه گرم و با محبت بود انگار نه انگار که صحبتی شده و من جواب رد دادم. 💐روز های سخت و پر استرس کنکور بالاخره تمام شد.تیر ماه سال نود و یک آزمون را دادم. حالا بعد از یکسال درس خواندن دیدن نتیجه قبولی در دانشگاه می‌توانست خوشحال کننده ترین خبر برایم باشد. با قبولی در دانشگاه علوم پزشکی قزوین نفس راحتی کشیدم.از خوشحالی در پوست خودم نمی‌گنجیدم چون نتیجه یکسال تلاشم را گرفته بودم پدر و مادرم هم خیلی خوشحال بودند و من از اینکه توانسته بودم رو سفیدشان کنم احساس خوبی داشتم. 🍀 هنوز شیرینی قبولی در دانشگاه را زیر زبانم درست مزه مزه نکرده بودم که خواستگار های با واسطه و بی واسطه شروع شد. به هیچ کدامشان نمی‌توانستم حتی فکر کنم. مادرم در کار من مانده بود. می پرسید: چرا هیچ کدامشان را قبول نمیکنی؟ ای بلاتکلیفی اذیتم میکرد، نمی‌دانستم تکلیفم چیست. 🌷 بعد از اعلام نتایج کنکور، تازه فرصت کرده بودم اتاقم را مرتب کنم. کتابهای درسی را یک طرف چیدم، کتابخانه را مرتب کردم.بین کتاب ها چشمم به کتاب نیمه پنهان ماه افتاد. روایت زندگی شهید محمد ابراهیم همت از زبان همسرش که همیشه خاطراتش برایم جالب و خواندنی بود ،روایتی که از عشقی ماندگار بین سردار خیبر و همسرش خبر میداد. 🌹 کتاب را که مرور میکردم به خاطر ای رسیدم که همسر شهید نیت کرده بود چهل روز روزه بگیرد، به اهل بیت علیهم السلام متوسل بشود و بعد از این چله به اولین خواستگارش جواب مثبت بدهد. 🌸خواندن این خاطره کلید گمشده سردرگمی های من در این چند هفته شد. پیش خودم گفتم من هم مثل همسر شهید همت نیت میکنم، حساب و کتاب کردم و دیدم چهل روز روزه آن هم با این گرمای تابستان خیلی زیاد است.حدس زدم احتمالا همسرشهید در زمستان چنین نذری کرده باشد. تصمیم گرفتم به جای روزه چهل روز دعای توسل بخوانم، به این نیت که از این وضعیت خارج شوم. هر چه که خیر است همان اتفاق بیفتد و آن کسی که خدا دوست دارد نصیبم شود. 🌺از همان روز نذرم را شروع کردم.هیچ کس از عهد من با خبر نبود حتی مادرم.هر روز بعد از نماز مغرب و عشا دعای توسل می‌خواندم و امیدوار بودم خود ائمه کمک حالم باشند. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
سِرِّ نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود کـربلا در کـربلا می ماند اگر زینب نبود چهره سرخ حقیقت بعد از آن توفان رنگ پشت ابری از ریا می ماند اگر زینب نبود @shohada_vamahdawiat                      
🌷 امام زمان (علیه السلام) به ملا قاسم علی رشتی تعلیم فرمودند : 🖋 به دوستان و موالیان ما بگو در شدائد و سختی ها ما را اینگونه بخوانید ( 70 مرتبه) : 🤲 "یا محمد و یا علی و یا فاطمه ، یا صاحب الزمان  ادرکنی و لا تهلکنی " «» @shohada_vamahdawiat